32.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
1🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#قسمت_بیست_ششم
26_2
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
29.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پارت_هدیه
1🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#قسمت_بیست_ششم
26_3
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
اختلافای زن و شوهر، میتونه مایه رشد زندگی بشه، البته در صورتی که دو طرف، اختلاف رو به میدان زور آزمایی تبدیل نکنن؛ بلکه با در نظر گرفتن قواعد گفتگو، مشکل رو حل کنن.
اگه اشتباه تو عقیده باشه، گفتگوی قاعدهمند میتونه فردی رو که اشتباه میکنه، از اشتباه خودش بیرون بیاره و همین، مایه رشده. اگه هم اشتباه تو فهمیدنه، گفتگو، می تونه تفاهم ایجاد کنه که سرمایه اصلی زندگیه.
#تا_ساحل_آرامش
#محسن_عباسی_ولدی
@mojaradan
دلیل شهرت حاج قاسم m.mp3
983.9K
❓دلیل شهرت حاج قاسم چیست؟
❓آیا شهرت و محبوبیت حاج قاسم نتیجه شبکه های مجازی و رسانه بود؟
#حاج_قاسم
#جان_فدا
#محسن_عباسی_ولدی
@mojaradan
11.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸به زمین تا که رسیدی
💗همـه جا زیبـا شـد
🌸هرچه گل بود شکفت
💗و دلِ باران واشـد
🌸هر فرشتـه به تـو
💗یک نـامِ بهشتی میـداد
🌸آسمان دید که
💗مجموعه ی آن #زهـرا شـد
#پیشاپیش_ولادت_باسعادت_حضرت
#زهرا_سلام_الله_علیها_مبارک💐🎉
@mojaradan
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری | #استاد_شجاعی
√ از یه حدی به بعد محبت فساد ایجاد میکنه!
منبع: جلسه بیست از مبحث تکنیک های مهربانی
@mojaradan
#تست_روانشناسی
به شکل زیر با دقت نگاه کنید یکی از پروانه هایی که دوست دارید را انتخاب کنید.
پروانه شماره 1
پروانه شماره 2
پروانه شماره 3
پروانه شماره 4
پروانه شماره 5
پروانه شماره 6
جواب تست به آیدی زیر ارسال کنید
@mojaradan_bott
@mojaradan
مجردان انقلابی
#تست_روانشناسی به شکل زیر با دقت نگاه کنید یکی از پروانه هایی که دوست دارید را انتخاب کنید. پروانه ش
#جواب_ تست 👆👆👆👆 من پروانه شماره یک را انتخاب کردم. شما فردی حساس، عاشق و صادق هستید به همین خاطر بیشتر اوقات با دیگران احساس همدردی زیادی می کنید. شما به خاطر داشتن ویژگی همدلی، احساسات افرادی را که نمی شناسید را هم درک می کنید زیرا هر لحظه خودتان را جای آن ها می گذارید.
من پروانه شماره دو را انتخاب کردم. شما از آنجایی که فردی هماهنگ و صلح جو می باشید، شخصیتی آرام به نظر می رسید. در نهایت می توان گفت که کلمه تعادل یکی از واژه هایی می باشد که می تواند شما را به بهترین شکل توصیف کند. چرا که اکثر مواقع سعی می کنید این تعادل را در جنبه های مختلف زندگی خود پیاده کنید.
من پروانه شماره سه را انتخاب کردم. شما همیشه همه چیز را زیبا می بینید و از طرف دیگر علاقه زیادی به تحلیل کردن دارید. یعنی تحت هر شرایطی میل به تحلیل اتفاقات اطراف خود دارید.
من پروانه شماره چهار را انتخاب کردم. به شدت از تنبلی بیزار هستید و همیشه برای خود هدف تعریف می کنید.. به همین خاطر از ارتباط با افراد بی هدف به شدت بیزار هستید و سعی می کنید با افراد سختکوش در ارتباط باشید.
من پروانه شماره پنجم را انتخاب کردم. از آنجایی که همیشه نیمه پر لیوان را می بینید، در زندگی خود از همه چیز لذت می برید. و هر لحظه برای خود رویاها و اهداف زیبا می سازید و برای رسیدن به آن ها تلاش می کنید چرا که معنای زندگی را جنب و جوش و تلاش می دانید. در نهایت می توان گفت یکی از بزرگ ترین ترس های شما خستگی است.
من پروانه شماره ششم را انتخاب کردم. از آن جایی که شما فردی عاقل و منطقی به نظر می رسید و از طرفی علاوه بر اخلاقی بودن در کنترل احساسات خود قوی عمل می کنید، اغلب اوقات دوستان و اطرافیان تان از شما برای حل مسائل مختلف استفاده می کنند. همچنین شما بر این باور هستید که نباید اجازه داد احساسات در کارهای عقلانی و جدی روزمره وارد کار شود چرا که این احساسات و عواطف اغلب سبب می گردد که درست و غلط را از یکدیگر تشخیص ندهید.
@mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه از_روزی_که_رفتی قسمت ۷۹ و ۸۰ محبوبه خانم: _خدا ما رو ببخشه، اونموقع داغمون
🌸🌸🌸🌸🌸🔥
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۸۱ و ۸۲
صدرا به پهنای صورت لبخند زد...
"ممنونم خاتون! ممنون که هستی خاتونم! ممنون که مادر میشوی برای تنهاییهای یادگار برادرم!
تو معجزهی خدا هستی خاتون!"
رها در اتاقی که با مادرش شریک شده بود نشسته و مهدی مقابلش روی زمین در خواب بود.
آیه در زد و وارد شد:
_مبارکه! زودتر از من مادر شدی ها!
رها هنوز نگاهش ب مهدی بود:
_میترسم آیه، من از مادری هیچی نمیدونم!
آیه: _مگه من میدونم؟ مادرت هست، مادر شوهرت هست؛ یادمیگیری، بهش عشقی رو بده که مادرش ازش دریغ کرد... رها مادر باش؛ فقط مادر باش! باقیش مهم نیست، باقیش با خداست، این بچه خیلی
خوششانسه که تو مادرش شدی، که صدرا پدر شد براش!
آیه سکوت کرد. دلش برای دخترکش سوخت.
"طفلک من!"
رها: _آیه کمکم میکنی؟ من میترسم!
آیه: _من همیشه هستم، تا زندهام کنارتم! از چیزی نترس، برو جلو!
****
امیر زنگ زده بود که برای دیدن بچه میآیند. رها لباسهای مهدی را عوض کرده بود و شیرش را داده بود. بچه در بغل روی مبل نشسته بود و صورتش را نگاه میکرد. تمام کارهایش را خودش انجام میداد، به جز صبحها که سرکار بود. زحمتش با مادربزرگهایش بود که عاشقش بودند.
آیه کنارش نشست:
_شما که مهمون دارید چرا گفتی من بیام پایین؟
رها لب برچید:
_خب میخواستم احسان رو ببینی دیگه، بعدشم مادر احسان اصلا با من خوب نیست، تو هستی حس بهتری دارم.
آیه لبخندی به رها زد و پشت چشمی برایش نازک کرد:
ُ_اون رویای بدبخت رو که خوب اونشب شستی! حالا چی شد خانم
شدی؟!
صدرا که نزدیک آنها بود حرف آیه را شنید:
_منم برام جالبه که یهو چطور اونطور شیر شد! آخه همهش میترسه، تازه بدتر از همه اون روزی بود که توی کلینیک دیدمش، اصلا انگار دم در
خونه عوضش میکنن!
آیه: _شما کدوم رها رو دوست دارید؟
"کدام رها را دوست دارم؟ رها که در همه حالاتش دوستداشتنی بود!"
_رهای اونشبو!
آیه: _پس بهش میدون بدید که خودشو نشون بده، این منو دق داده تا
فهمیدم چطور باید شکوفاش کرد.
"شکوفایت میکنم بانو!"
صدای زنگ خانه بلند شد.
صدرا که در را باز کرد، احسان دوان دوان به سمت رها دوید. وقتی کودک را در آغوش رهاییاش دید، همانجا ایستاد و لب برچید.
رها، مهدی را به دست آیه داد ،
و آغوشش را برای احسان کوچکش باز کرد. احسان با دلتنگی در آغوشش رفت و خود را در آغوشش مچاله کرد.
رها: _سلام آقا، چطوری؟
احسان: _سلام رهایی، دیگه منو دوست نداری؟
رها ابرویی بالا انداخت! پسرک حسود من: _معلومه که دوستت دارم!
احسان: _پس چرا نینی عمو سینا رو برداشتی برای خودت؟ چرا منو
برنداشتی؟
رها دلش ضعف رفت برای این استدلالهای کودکانه! آیه قربان صدقهاش میرفت با آن چشمان سیاه و پوست سفیدش که میدرخشید!
رها: _عزیزم برداشتنی نبود که... مامان تو میتونه مواظب تو باشه، اما مامان این نمیتونست، برای همین من کمکش کردم!
احسان: _مامان منم نمیتونه!
شیدا که از صحبت با محبوبه خانم فارغ شده بود روی مبل نشست:
_احسان! این حرفا چیه میزنی؟
آیه سلام کرد. شیدا نگاه دقیقتری به او انداخت و بعد انگار تازه شناخته باشد:
_وای... خانم دکتر! شمایید؟ اینجا چیکار میکنید؟
آیه: _خب من اینجا مستاجرم؛ البته چون با رها جان دوست و همکار هستم، الان اومدم پایین؛ تعریف پسرتون رو خیلی شنیده بودم.
شیدا برای رها پشت چشمی نازک کرد و نگاه به امیر انداخت:
_امیر، خانم دکتر رو یادته؟
امیر احوالپرسی کرد و رو به صدرا گفت:
_نگفته بودی دکتر آوردی تو خونه!
صدرا: _من گفتم! رها خیلی وقته اینجاست.
شیدا: _منظورمون اون دختره نیست!
آیه: _منو رها جان همکاریم؛ از اوایل دانشگاه بود که همکلاس شدیم. تو کلینیک صدر هم همکاریم؛ حتی تِز دکترامون رو هم توی یک روز ارائه دادیم؛
البته نمرهی رها جان بهتر از من شد!
شیدا اخم کرد:
_خانم دکتر...
آیه حرفش را برید:
_لطفا اینقدر دکتر دکتر نگید، اسمم آیهست.
شیدا تابی به چشمانش داد:
_آیه جان شما چقدر هوای رفیقتونو داریدا!
آیه: _رفاقت معنیش همینه دیگه!
شیدا: _اما شأن و شئونات رو هم باید در نظر گرفت، این دوستی در شأن شما نیست!
صدرا مداخله کرد:
_شیدا درست صحبت کن! رها همسر منه، مادر مهدیِ! بهتره این موضوع رو قبول کنی.
امیر: _اینو باید رویا قبول کنه که کرده، ما چیکار داریم صدرا.
امیر چشم غرهای به شیدا رفت که بحث و جدل راه نیندازد.
صدرا: _اصلا به رویا ربطی نداره، رویا از زندگی من رفته بیرون و دیگه هیچوقت برنمیگرده!
شیدا و امیر متعجب گفتند:
_یعنی چی؟
صدرا: _رویا از زندگی من رفت بیرون، همینطور که معصومه از زندگی مهدی رفته.
شیدا: _یعنی حقیقت داره؟
نویسنده؛ سَنیه منصوری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´