🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗جدال عشق و نَفس💗
پارت 48
مهراب منو گذاشت رو دوشش و اون مرد مارو راهنمایی کرد سمت پادگان.
کنجکاو بودم اونجارو ببینم.
رفتیم تو یه سالن که به ردیف تختای دو طبقه داشت.
مهراب کنجکاو گفت
--پس سربازا کجان؟
مردی که فهمیدم اسمش اِجلال المهديه لبخند زد
--دوسالی میشه این پادگان خالیه و فقط
عده ی معدودی اینجا هستن.
مهراب تأیید وار سر تکون داد.
اِجلال سمت من با لبخند گفت
--دخترم راحت باش.
لبخند زدم و نشستم لب یه تخت.
اِجلال رفت بیرون و مهراب نشست کنارم
--پات چطوره؟
از درد بغض کرده بودم
--اصلاً حسی نداره.
کلافه تو موهاش دست کشید و بچه رو گرفت خوابوند رو تخت.
همون موقع اِجلال اومد و مهراب ماجرای پامو بهش گفت
کنجکاو اومد سمت من
--الان حالت خوبه؟
مهراب به جای من جواب داد
--پاش صدمه دیده.
--باید واسه درمان برید بیمارستان شهر.
متفکر گفت
--نفر برا هر سه رو نه یه بار میان اینجا.
امروز اومدن دو روز دیگه میان.
گریم گرفت و سرمو گذاشتم رو زانوهام.
اِجلال رفت بگه واسمون غذا بیارن.
مهراب برگشت سمتم
--لباستو ببر بالا.
خجالت زده لباسمو بردم بالا و با دیدن کبودی پام شروع کردم گریه کردن
همین که دست مهراب خورد به پام از درد جیغ کشیدم و مهراب با بهت گفت
--چیشد؟
--خیلی درد داره.
--حالا چیکار کنیم؟
با بغض گفتم
--نکنه دیگه خوب نشه؟
لبخند زد
--نگران نباش.
در باز شد و یه پسر هجده نوزده ساله با لباس نظامی با یه سینی غذا اومد تو اتاق و سینی و گذاشت و رفت.
با دیدن ماهی سرخ شده دلم ضعف رفت.
یکم دقت کردم دیدم یه دیس پر از غذا با دوتا قاشقه.
نگاهم رفت سمت مهراب که خندید و گفت
--چاره ای نیست.
به قدری گشنم بود که زیاد بهش فکر نکردم و شروع کردم غذا خوردن.
غذامون تموم شد و مهراب بدون هیچ حرفی بلند شد رفت بیرون.
چند دقیقه بعد با دو دست لباس نظامی و دوتا نایلون برگشت.
--اینا دیگه چیه؟
--باید بری حموم تا زخمت عفونت نکنه.
مشمئز گفتم
--باچی؟
یه دست لباسارو گرفت سمتم و یه شامپو از جیبش درآورد.
--این دوتا نایلونو یکیشو ببند رو زخم بازوت که تیر خورده یکیشم ببند رو مچ پات.
--حالا حموم کدوم وره؟
مهراب خندید
--از این وره و از اون وره.
اخم کردم و لباسارو ازش گرفتم.
رفتم تو حموم و با تعجب دنبال دوش میگشتم ولی نبود.
به جاش یه شیر آب با یه تشت آهنی اونجا بود.
چاره ای نداشتم.
نایلونو رو زخمام بستم و لباسامو درآوردم و حسابی سر و بدنم رو شستم.
باالجبار از روسریم به عنوان حوله استفاده کردم و موهامو باهاش خشک کردم.
لباسای نظامیو پوشیدم و روسریمو با حجاب بستم رفتم بیرون.
با دیدن بچم دست مهراب نگران گفتم
--چیشده؟
--هیچی از خواب بیدار شده هم خرابکاری کرده هم گشنشه.
--حالا چیکار کنم؟
--بیا بگیرش من برم ببینم میتونم واسش پارچه پیدا کنم.
تااومد مهراب بیاد به بچه شیر دادم.
مهراب با چندتا تیکه پارچه برگشت.
--به نظرم اول باید ببریمش حموم.
--چجوری آخه؟
متأسف سرتکون داد و بچه رو بغل کرد.
--بلند شو ظرفو پر از آب ولرم کن.
--طوریش نشه بچم؟
--نترس.
کاری که گفته بود رو انجام دادم.
مهراب اول با دستش آبو تست کرد و بعد آروم آروم تموم بدنشو شست.
از نظر من خیلی ماهرانه کارشو انجام میداد و با خودم گفتم نکنه قبلاً بچه داشته؟
--آقا مهراب.
--بله؟
--شما ازدواج کردین؟
--چطور؟
--آخه حتی حموم بردن بچه رو هم بلدین.
خندید
--بهم میاد؟
--چی؟
--اینکه بچه داشته باشم؟
--نه خب...
حرفمو قطع کرد
--نه ازدواج نکردم این کارارم از تو بروشورای آموزش نگهداری از نوزاد یاد گرفتم.
کارش تموم شد و با پارچه بچه رو گرفتم بردم رو تخت.
یه نایلون پیچیدم زیر یه پارچه و به عنوان مای بیبی ازش استفاده کردم.
یه پارچه ی دیگه برداشتم و بچه رو قنداق کردم.
یه تیکه پارچه رو شبیه تل مو درست کردم و بستم به سر آمین.
بهش شیر دادم تا خوابید.
مهراب از حموم اومد و با اون لباسای نظامی خیلی جدی تر به نظر میومد.
با دیدن آمین ذوق زده گفت
--ای جانم چه خوشملی شده این!
لبخند زدم و سرمو تکیه دادم به میله ی تخت.
یاد میثم افتادم و بغض کردم.
نفهمیدم دارم گریه میکنم و با صدای مهراب برگشتم سمتش.
تلخند زد
--باورم نمیشه دوتا از رفیقامو از دست دادم.
قطره ی اشکی که از چشماش پایین ریختو پاک کرد و دست کشید رو سر آمین
--چقدر شبیه باباشه.
سرمو گذاشتم رو زانوهام و شروع کردم
هق هق گریه کردن.
تو همون حالت خوابم برد و صبح با صدای گریه ی آمین از خواب بیدار شدم.
بغلش کردم و فهمیدم جاشو خیس کرده.
نمیدونستم باید چیکار کنم.
برگشتم و دیدم مهراب رو تخت بغلی خوابیده.
صداش زدم
--آقا مهراب!
خدایا این چجوری میرفته سوریه بجنگه با این خواب سنگین؟
دوباره صداش زدم ولی جواب نداد.
با جیغ صداش زدم و یدفعه از خواب پرید.
--چیشده؟
--آمین!
نگران گفت
--آمین چی؟
--جاشو خیس کرده.
پوفی کشید..
@mojaradan
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️حاجت داری بگو"یاالله"❤️🥹
سوره اِسراء آیه ۸۰ رو قبل از شروع هر کاری بخون خیلی کارها هستن خوب شروع میشه ولی پایان خوبی نداره این آیه درخواست شروع و یه پایان قشنگ توی هر کاری که میخوای شروع کنی هست.
#دکتر_عزیزی🤍
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃همیشہ داغ دلم قبر خلوٺ حسن اسٺ
بہ سر هواے بقیع و زیارٺ #حسن اسٺ
🍃تمام هفتہ براے حسین مےسوزم
ولے #دوشنبہے من وقف غربٺ حسن اسٺ
#من_امام_حسنےام 💚
#شبتون_امام_حسنی❤️
#پایان_فعالیت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
16.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
چه خوش است در فراقی
همه عمر صبر کردن
به امید آنکه روزی
به کف افتاد وصالی...
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
17.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••|💚🦋|••
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_مولای_من
قطرهشدمکهراهیدریاکنیمرا
وقتششدهبیاییوپیداکنیمرا
آقابرایتو نه!برایخودمبداست
هرهفتهدرگناه،تماشاکنیمرا
"الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ"
؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
📌اطلاعات خانوادگی (بخش اول)
خانواده اصلی ترین و مهم ترین بستر تربیتی و فرهنگی است. یک خانواده پرتنش نمی تواند جایگاه مناسبی برای پرورش روح و جسم باشد. ارتباطات پدر و مادر با یکدیگر، نحوه برخورد آنها با مسائل و مشکلات، الگویی برای یادگیری فرزندان است. چرخه های معیوب قدرت، مثل زن سالاری یا مردسالاری در نحوه شکل گیری تفکر و بینش افراد موثر است پس باید راجع به آنها خیلی زیرکانه و هوشمندانه مطلع شوید.
🔸می توانید از همسر آینده خود راجع به روابط پدر و مادرش سوال های زیر را بپرسید:
✅وقتی در خانه دعوا می شود پدر و مادرت چطور عمل می کنند؟
✅در خانه شما حرف اول و آخر را چه کسی می زند؟
✅معمولا اگر مشکلی پیش بیاد چه کسی آن را حل میکند؟
✅قدرت در منزل دست کیست؟
✅شما به عنوان فرزند در خانواده چه مسولیتی برعهده داشتید؟
✅رابطه خانواده با شما چطور است؟
✅رابطه شما با کدام یک از اعضای خانواده صمیمی تر است و چرا؟
نحوه شکل گیری رفتار فرزندان به طور کامل به آموزش های آنها در خانواده بستگی دارد. در واقع خانواده محلی است که دیدگاه اصلی و نوع نگاه فرزندان به مسایل مختلف آموزش داده می شود. همسر شما جدای از خانواده ای که در آن رشد کرده است نیست بلکه او عضوی از خانواده و این زنجیره است. پس یادتان باشد همسر شما آینه تمام نمای پدر و مادرش است و رفتارش نشات گرفته از تربیت و روابط بین فردی در خانواده پدری است. اگر خانواده ای از لحاظ فرهنگی، تربیتی، اجتماعی و قانونی دارای مشکل و معضلات فراوان است قطع به یقین همسر شما هم از آن بی بهره نخواهد بود.
#انچه_محردان_باید_بدانند
؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#شيطان_شناسی
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
✍شيطان که کاری جز آزار ما ندارد!
پس؛
چرا خدا،او را آفریده،تا دائما،آزارمان دهد؟
❣آیا این با مهربانی الله، تناقض ندارد؟
؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
596_42512532083244.mp3
7.03M
#شیطان_شناسی
#قسمت_سوم
؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ «رهایی»
🖤 در وصف رئیسجمهور شهید
🎤 با صدای: سالار عقیلی
✍ شاعر: محمدمهدی سیار
🎵 موسیقی: حبیب خزاییفر
🌸