eitaa logo
مجردان انقلابی
14.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
عالم محضر خداست: ࿐🌸○✨﷽✨○🌼࿐ _اول سلام 23سالمه. براي رفع و نياز جنسي مي خواهم كنم. مي كشم با پدرم در اين باره صحبت كنم و بگويم 7-8 سال است كه و اهل هم. برخي را واسطه كردم به آنها گفته است كه دانشجو است و سربازي نرفته و سرمايه و هم ندارد. قرآن گفته مجردان خود را زن بدهيد ولي آنها توكل ندارند و به خدا اعتماد ندارند چه كنم؟😔 خيلي وقت ها ديگه حالت كرختي و تنبلي دارم ميل به مطالعه ندارم چگونه ذهنم را از دختري كه به او براي ازدواج فكر مي كنم مدیریت ڪنم❓ ⭕️💠💠💠💠💠⭕️ ✍درود بر شما ممنون از اعتمادتون پاسخ شما را ضمن نكات زير بيان مي كنم: 📌1- بي ترديد نياز مثل نياز به غذا و آب به انسان فشار مي آورد ❗️و متوجه هستيم كه از اين جهت در فشار هستيد به خصوص اين كه متدين هستيد و اهل گناه نيستيد.😊 📌2- دعا و توسل وقتي كارگشا است كه عملي و تلاش و همت چاشني آن باشد.❗️ در اين مشكل كرونا مي بينيم كه به همان جديتي كه بايد دعا كنيم دين از ما مي خواهد توصيه هاي پزشكي و درماني را خيلي جدي بگيريم در حدي كه حتي مساجد و حرم ها بسته شد. ❗️بنابراين براي رسيدن به هدف و رفع موانع لازم است عملا به اسباب طبيعي توجه داشته باشيم.😊 📌3- براي ازدواج بلوغ هاي مختلف عقلي، عاطفي، اجتماعي، اقتصادي و اخلاقي شرط است. ❗️يكي از نشانه هاي بلوغ اجتماعي اين است كه بدون شرم با والدين درباره نياز خود صحبت كرد❗️ و پيشنهاد مشاوره حضوري داد .... موفق باشيد🌺 @mojaradan 🍃 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان_شب قسمت بیست و هشتم🍃 ماهگل تموم بدنم کوفته و زخمی بود. نمیدونستم چه اتفاقی داره میو
🍁🍁🍁🍁 قسمت بیست و نهم🍃 راز میان چشم ها💕 هاشم :نترسید ماهگل خانم منم هاشم با شنیدن صداش چشمام و باز کردم و به طرف صداش برگشتم و گفتم :آقا هاشم تنهایی؟ هاشم :بله گذاشته چند دقیقه حرف بزنیم بینی مو کشیدم بالا و صاف نشستم. صدای قدماش اومد که به سختی راه می‌رفت. با فاصله کنارم نشست و گفت :خدا منو لعنت کنه که شما رو اینطوری توی هچل انداختم، کاش پام قلم میشد و هیچ وقت اون ساک و بهتون نمی‌دادم +اگه بگم این چه حرفیه که تعارف الکیه اما منم تو این محل زندگی میکردم دلم نمیخواست این محدودیتی که واسه چشام دارم جلوی کارای بزرگ و ازم بگیره، خودتونو ناراحت نکنید کاریه که شده. چند لحظه ایی به سکوت گذشت که گفت :خیلی اذیتتون کردن؟ نمیدونستم باید چی بهش جواب بدم. بهش بگم که چقدر کتک خوردم یا چقدر حرفای بد از اون مشفق لعنتی شنیدم.؟ معلومه که نباید بگم. بالاخره اون به اندازه کافی عذاب وجدان داره نباید براش بیشتر درد درست کنم. +نگران من نباشید من خوبم هاشم :درستش میکنم ماهگل خانم نمیزارم اینجا بمونی از طرز جمع بستن و گاهی مفرد آوردن فعلاش خنده ام گرفته بود اما با هضم حرفاش سریع گفتم :میخای چیکار کنی؟ هاشم :شما نگران نباش، فقط یکم دیگه تحمل کن +نکنه میخای جای حاجی و لو بدی؟ سکوت کرد. با تته پته گفتم :آره هاشم؟ بعد دوباره حرف مو اصلاح کردم :آره هاشم آقا؟ هاشم نه! +پس چی؟ هاشم:گفتم که نگران نباش +نکنه میخای خودت به تنهایی گردن بگیری؟ حرفم با اومدن یه مامور ناتمام موند و هاشم رفت. حتی بدون اینکه دوباره بتونم ازش سوال مو بپرسم رفت. میترسیدم کاری کنه که بلایی سرش بیاد. حتم داشتم این دل به دریا زدن های یهویی ش کارو براش سخت میکنه. خدایا خودت به خیر بگذرون ....... @mojaradan
🍁🍁🍁🍁 قسمت سی🍃 راز میان چشم ها 💕 هاشم +گفتم که تا نزاری بره من هیچ چی نمیگم بهت مشفق 'بچه گول میزنی؟ خیال کردی من غلام حلقه به گوشتم؟همچی قشنگ تو و اون دختره رو بفرستم زیر شکنجه که زبونت جانانه باز شه +جرعت داری دست روش بلند کن مشفق :مثلا میخای چیکار کنی جوجه؟ و آروم بهم نزدیک شد. دستشو روی ناخنام می‌کشید و لبخند کریهی میزد. مشفق' نظرت چیه یکم ناخنات وقشنگ تر کنم؟ با بهت بهش نگاه کردم که ادامه داد' مثلا یکم کوتاهشون کنم؟ وای نگو نه هاشم، چون برای سلامتی خودت ضررداره با ترس خواستم انگشتام و جمع کنم که دستش ومحکم روی دستام گذاشت و گفت :کجا آقا خوشتیپه؟ هنوز باهم کار داریم و سوت زنان انبردستش و بهم نزدیک کرد. مامور دیگه ایی که اونجا بود دوتا دستامو با پاهام بست به میله ها و کنار وایستاد. مشفق آروم به سمتم نزدیک میشد. هرچی تقلا میکردم برای از دستش رها شدن فایده ایی نداشت. اونقدر زنجیرها محکم بود که با تکون خوردنام بیشتر دردم می‌گرفت. نوک انبردست و نزدیک انگشت اشاره ام آورد و کنار گوشم پچ زد :هنوز سر حرفت هستی.؟نمیخای حرف بزنی؟ اونقدر توی فکر انگشتای بدون ناخنم بودم که نتونستم جوابی بدم. تیزی انبر و روی انگشتم حس میکردم هر لحظه آماده ی درد وحشتناکی بودم. زیر لب امن یجیب میخوندم که با کشیدن ناخنم درد شدید وغیر قابل تصوری رو حس کردم. با تمام وجود فریاد زدم. فشار درد اونقدر زیاد بود که دندونام رو بهم می‌فشردم.از اون دلخراش تر پیچیدن صدای ریشه ناخنم توی گوشتم بود و فواره زدن خون از سر انگشتم. لب هامو به دندون گرفتم و بلند داد زدم :کثاااافت .... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️همراه با فیلم های سینمایی و تلویزیونی (جمعه ۵ اردیبهشت) 🔸«طوفان شن» ساعت ۱۱شبکه یک 🔹«هیولای نفتی» ساعت ۱۱ شبکه پنج 🔸«در کمال خونسردی»ساعت ۱۳شبکه نمایش 🔹«میراث خون سرد» ساعت ۱۳:۳۰ شبکه پنج 🔸«خداحافظ تهران» ساعت ۱۳:۳۰ شبکه شما 🔹«رابینسون کروزوئه» ساعت ۱۴ شبکه کودک 🔸«روباه» ساعت ۱۴:۳۰ شبکه سه 🔹«ماشین دیوانه» ساعت ۱۵شبکه نمایش 🔸«شب» ساعت ۱۵ شبکه افق 🔹«دامبو» ساعت ۱۷:۱۵ شبکه دو 🔸«حاشیه اقیانوس آرام۲»ساعت ۱۷:۴۵ شبکه امید 🔹«نهنگ آزاد ۳»ساعت ۱۹ شبکه نمایش 🔸«آن سوی ابرها» ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه چهار 🔹«مربی کارتر» ساعت ۲۱ شبکه نمایش 🔸«فراتر از فریب» ساعت ۲۳ شبکه نمایش 🔹«زندانی ها» ساعت ۲۳:۳۰ شبکه دو @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 اعمال مستحب شب و روز اول ماه رمضان @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
animation.gif
90.8K
💚 رجبــــ left 😢 شعبــان online😇 رمـ🌙ــضان ...is typing😍 حلول ماه رمضان مبارکــــــ😍💚 😍 @mojaradan
🔻فتوای رهبر انقلاب درباره حکم روزه ماه مبارک رمضان در شرایط کرونا 🔹روزه از ضروریات دین و ارکان شریعت اسلام است و ترک روزه ماه مبارک رمضان جایز نیست مگر آنکه فرد، گمان عقلایی پیدا کند که روزه گرفتن موجب: ۱. ایجاد بیماری ۲.تشدید بیماری ۳.افزایش طول بیماری و تأخیر در سلامتی می‌شود. 🔹در این موارد روزه ساقط، ولی قضای آن لازم است. 🔹بدیهی است در صورتی که این اطمینان از گفته پزشک متخصص و متدین نیز به دست آید، کفایت می‌کند. 🔹بنابراین اگر فردی نسبت به امور یاد شده خوف و نگرانی داشته و این خوف منشأ عقلایی داشته باشد، روزه ساقط، ولی قضای آن لازم است @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 از طریق ارتباط تصویری برگزار خواهد شد 👈 محفل انس با قرآن کریم با حضور رهبر انقلاب 🔻 محفل انس با قرآن کریم از طریق ارتباط زنده تصویری و با حضور رهبر انقلاب برگزار خواهد شد 🔹 طبق رسم هرساله، محفل انس با قرآن مجید در روز اول ماه رمضان برگزار خواهد شد. مراسم امسال به دلیل دستورالعملهای بهداشتی ستاد ملی مبارزه با کرونا مبنی‌بر عدم برگزاری تجمعات، از طریق ارتباط تصویری زنده تلویزیونی با چندتن از قاریان ممتاز کشور برگزار می‌شود. 🔺 این مراسم در نخستین روز ماه رمضان از ساعت ۱۸ برگزار و به صورت زنده از شبکه‌های مختلف رسانه ملی و حسابهای رسمی KHAMENEI.IR در شبکه‌های اجتماعی پخش می شود. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 ملائک با نگاه یأس بر ما سجده می‌کردند ملائک راست می‌گفتند؛ اما، ساختی ما را 🌹🍃 ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @mojaradan•• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
.📿🔮📿. 🌺 آیت الله بهجت(ره): هر قدر که نمازهایت منظم و اول وقت باشد؛ امور زندگیت هم تنظیم خواهد شد. مگر نمیدانی که رستگاری و سعادت با نماز قرین شده است؟! 💡 .📿🔮📿. @mojaradan 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان قسمت سی🍃 راز میان چشم ها 💕 هاشم +گفتم که تا نزاری بره من هیچ چی نمیگم بهت مشفق 'بچه گول
🍁🍁🍁🍁 قسمت سی و یکم🍃 گوشه ی نمناک سلول توی خودم جمع شده بودم. احساس می‌کردم تمام استخون های بدنم خرد شده. درد شدیدی توی کمرم احساس می‌کردم. صحنه های کتک زدنم با باتوم توی ذهنم رژه می‌رفتند و نمیتونستم تمرکز کنم. کمی خودمو به سمت پایین کشیدم تا دراز بکشم که آه از نهادم بلند شد. دل نازک شده بودم و اشک هام روی صورتم جاری شده بودند. +خدایا، صدامو میشنوی؟ کمکم کن، میترسم کم بیارم، خیلی میترسم خدا و با تمام وجودم گریه کردم. چشمام کم کم داشت گرم میشد که صدای قفل سلول بغلی م بلند شد و بعدش صدای کسی که گفت :گم شو برو تو کورِ خرابکار گردنمو کشیدم سمت در سلول که چند تا مامور و دیدم دم سلول بغلی من وایستاده بودند و سیگار می‌کشیدند. یکیشون از لای درز سلول چشمامو دید و با پوزخندی به طرفم اومد. مامور :چیه؟ +اون بغلی کیه؟ مامور :همون دخترخانم همسایه تون، یادت میاد که؟ چند لحظه صداش توی گوشم اکو شد. تا به خودم اومدم و خواستم ازش چیزی بپرسم از بند زدند بیرون. یعنی ماهگل الان پشت این دیوار تاریک و خاموشه؟ چهار دست و پا خودمو به سمت دیوار کشیدم. صدام قفل شده بود و نمیتونستم صداش بزنم. با چه رویی صداش بزنم؟ اون دختر بیچاره به خاطر من اینقدر عذاب دیده بود. منصرف شدم و همونجا پشت به دیوار زانو زدم. سرمو به دیوار تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم. چقدر حتی حضورش از پشت این سد سنگی گرم و باعث آرامشه... کاش طور دیگه ایی عاشقش میشدم..! .... @mojaradan
قسمت سی و دوم ماهگل با هل دادنم روی زمین محکم به سطح سیمانی خوردم. کف دستام میسوخت و تموم موهام تیر می‌کشیدند. انگار یک نفر داشت ریشه موهامو می‌کشید. اون عوضی لعنتی اونقدر سرمو به میز کوبیده بود که حالت تهوع گرفته بودم و بیهوش شده بودم. احساس می‌کردم کسی توی سلوله.همه ی وجودم ترس شده بود. خودمو روی زمین کشیدم و با انگشتام اطراف و لمس میکردم. هر لحظه منتظر بودم دستم به بدن کسی بخوره اما وقتی کل سلول کوچیک و گشتم مطمعن شدم کسی نیست. دیگه حتی از صدای پر زدن مگسی هم میترسیدم. سرمو تکیه دادم به دیوار محکم و سردی و آروم به اشک هام اجازه جاری شدن دادم. تا اینکه صدای ماموری رو شنیدم که به یه نفر گفت:چیه؟ و بعدش... آره.. خودش بود. صدای هاشم بود که گفت اون بغل کیه؟ یعنی الان توی سلول بغل من هاشم هست؟ به دیوار سنگی پشتم دستی کشیدم و آروم زمزمه کردم :خودشه، خودش پشت این ستون سنگی نشسته، با کلی درد و زخم و رنج و اشکم جاری شد. دلم میخاست باهاش حرف بزنم. بهش بگم چقدر از اینجا میترسم. بهش بگم کاش یه طوری از اینجا بریم بیرون. بهش بگم شرمنده چی هستی مرد؟ نگران و شرمنده من نباش. اصلا تا خود صبح من اونو دلداری بدم و اون هم منو. اما نمیدونم چیشده بود که زبونم لال شده بود. با نوک انگشتم روی دیوار خطوط فرضی میکشیدم و آرزو میکردم کاش منو صدا بزنه... نمیدونم چی توی صداش بود که بدجوری منو آروم می‌کرد. دیوانه بودم ولی دلم میخاست سال‌ها توی این سلول زندانی باشم ولی بدونم هاشم پشت این دیوار نشسته... از فکر و خیالاتم دوباره بغض کردم که ناگهان صداش توی گوشم پیچید: ماهگل... ....... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫 ماه حسین اسٺ خدا مےداند ♥️ربّناهاے مرا آمین اسٺ 💫حاجٺِ هر ڪہ در این ماه بُوَد حج اما ♥️دلِ ما را طلب تسڪین اسٺ 🌷 💗 @mojaradan ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ 🌺مهدی فاطمه 😍 🌺اگر چه روز من و روزگار مے گذرد دلـــم❤️ خوش است که با ياد مے گذرد چقدر خاطره انگيز و شاد و رويايي است🙃🦋 🌺قطار عمر که در انتظار مے گذرد بخیر مولاے من 🌺 •{ }• 🇮🇷________🌷_______🌷_______🇮🇷 ┄┄┄❅✾❅┄┄┄ @mojaradan ┄┄┄❅✾❅┄┄┄ 🇮🇷________🌷_______🌷_______