eitaa logo
مجردان انقلابی
14.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
مجردان انقلابی
#داستان_شب بهشتِ عمران 🌾 ⚜قسمت ششم⚜ امروز نوبت باغ ما بود برای چیدن آلبالو ها آلبالوهای سرخ روی
بهشتِ عمران 🌾 ⚜قسمت هفتم⚜ +به خدا اباجی من اصلا نمیدونم از چی حرف میزنی؟ _گیس بریده کارت به جایی رسیده که دست درازی به مال آقات میکنی؟ +آبا باور کن من نمیدونم چی میگین؟ آخه پول چی؟ _فعلا حرفاتو نگه دار باس آقات بیاد جلو اون حرف بزنی بعد پشتش و به من کرد و مشغول همزدن ظرف شیر شد. پوست لبم و جویدم و گفتم :تقصیر شما است که جلوی اون عماد واینمیستی، که هر چی میخاد بار من می‌کنه تا این حرف منو شنید سریع برگشت طرفم و گوشم و کشید و گفت :راست میگه عماد که زبونت دراز شده، تو عقل نداری نه؟ اگه آخر سرمون و بابت این بی فکری های تو به باد ندادیم، اگع آخر حیرون کوچه و خیابون نشدیم بابت این سرتق بازی های تو +آخ تو رو خدا ولم کن آبا، تقصیر من چیه؟ اونا بهم تهمت دزدی زدن حتی اگه از خونه بیرونم کنند باز هم حق خودمو ازشون میگیرم آباجی گوشم و ول کرد و محکم زد روی گونه اش _ای خدا مرگ منو بده از دست این دختر راحت شم، تو میفهمی چی میگی؟ آقات این زبون درازی هاتو که بشنوه تیکه بزرگمون بغل گوشمونه درحالیکه گوشمو ماساژ میدادم جسارت به خرج دادم و گفتم :تصقیر تویه آبا، کم برای اینا کار کردی؟ هرچی میگن میگی چشم، اما من اینطوری نیستم من زیر بار زور نمیرم، آبا نِ می رَمممم و از مطبخ زدم بیرون و به درخت بِه ته حیاط نزدیک شدم ... @mojaradan
بهشتِ عمران 🌾 ⚜قسمت هشتم⚜ زیر سایه ی درخت به نشستم و کلافه نفس عمیقی کشیدم. عطر شکوفه های به کل وجودم رو پر کرده بود و واسه چند دقیقه یادم رفت اصلا چه دردی دارم. چشامو بستم و سرمو تکیه دادم به تنه درخت. داشتم توی عالم خودم سر میکردم که با احساس اینکه چیزی داره روی صورتم وول میخوره چشمامو و با ترس باز کردم و بلافاصله با چهره ی خندون عمران روبه رو شدم. اونقدر هول کرده بودم که دو دستی هلش دادم به عقب و خودمم چسبیدم به درخت به! این یک واکنش طبیعی بابت ترسم بود. عمران افتاده بود توی بوته گل رز جلوی درخت و همونطور بین خار وخاشاک گیر کرده بود. شرمنده و مضطرب درحالیکه نفس نفس میزدم رفتم روی سرش و کنارش نشستم و گفتم :وای خاک تو سرم عمران، خوبی؟ باور کن از قصد ننداختمت ترسیدم یه لحظه به چشم های آرومش خیره شدم که با لبخند جوابمو داد _مثه اینکه تاوان شوخی کردن با تو همچین بلایی سر آدم اومدن هست، دختر تو که اینقدر ترسو نبودی؟ و خیره شد به چشام و با لبخند منتظر جوابم موند +خوب توی فکر بودم توهم اون کار و کردی ترسیدم هلت دادم، حالا ولش کن اینا رو بزار کمکت کنم بیای بیرون از گوشه ی پیراهنش گرفتم و خواستم بکشمش بیرون که با صدای فرورفته از خنده گفت :تو کاری نکنی بهتره بیهیشته، اینطوری بیشتر میرم توی خار عقب وایستا خودم میام بیرون دیدم حرف حق میزنه برای همین کنار وایستادم که دیدم اومد بیرون و کنار درخت زانو زد. دست و پاهاش پر زخم و خار بود. کنار پاش نشستم و گفتم +حداقل بزار خار ها رو که دریارم چشماش و محکم بست و به علامت اجازه دادن دستشو آورد روبه روم! ... ه_ف🍃 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هماهنگی عاقدو روحانی ومجری مذهبی و مداح هماهنگی دفتر اسناد رسمی ویژه مراسمات عقد در و ویژه تمامی جوانان❤ @adm_tablighat @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-از +به ❤️ 🔹دلــــــم 😥 است... 🔸شدیدا به هواے محٺاجـــمـ🌺 ما را بطلبــ ❤️ 💚صلے الله علیڪ یا اباعبدالله💚 @mojaradan
❤️ امام برای من نه یک اسم است،نه یک حس امام برای من اصالت زندگیست اول وآخر واصل وفرع بود ونبود همه زندگیم است آقاجان ... :) من براشما که هستم ؟ یک فدایی؟ میپذیری مرا؟🌱 ♥️🌙 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @mojaradan
❌در خواستگاری بیماری حاد یا ازدواج قبلی خود را حتما باید بگویید چون این موارد در زندگی مشترک تاثیر مستقیم دارد. 💞هم طرف مقابل باید بداند و هم خانواده ها باید در جریان قرار بگیرند (البته بهتر است این موارد را در جلسه اول خواستگاری مطرح نکنید) بگذارید طرف مقابل شناخت اولیه ای از شما پیدا کند سپس این مطالب را مطرح کنید. متاسفانه دیده شده بعضا خانم ها از آقا پسر تعهد می گیرند که این مطالب را به خانواده ات نگو... این یک اشتباه وحشتناک است... چون در امر ازدواج، خانواده، جمعی به نتیجه می رسند به همین دلیل در اینگونه موارد به جمع بندی درستی نمی توانند برسند. و البته که بعدا این مطالب نیز فاش می شود. 💞دلیل جوان ها هم این است که اگر این مطالب را به خانواده ها بگوییم نظر آنها نیز قطعا منفی می باشد در صورتی که این طور نیست. خیلی از خانواده ها هستند که تمام شرایط را می سنجند و با احتساب تمام این مسائل نظر خود را بیان می کنند و از روی احساسات تصمیم نمی گیرند. 💝 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای اوج نوشتند بال وا شده را نزول نیست به معراج آشنا شده را تو هَمزه  اَحَد و حمزه اُحد هستی چگونه شرح دهم جلوه ی دوتا شده را  ▪️سالروز شهادت حضرت حمزه علیه السلام عموی گرانقدر حضرت محمد ص تسلیت باد🖤 @mojaradan
مداحی آنلاین - ثواب زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی.mp3
742.8K
🏴 ♨️ثواب زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🌹@mojaradan
🌱🌈 ツ ||دختـــرونـــهــ📿|| ــــــــــــــــــــــــــــ✨ @mojaradan
💞لذتی در کارهای منت گذارنده نیست... 💝 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥|نماهنگ «یار همیشگیم یا سیدالکریم» 🏴همزمان با ۱۵ شوال، سالروز وفات حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) ❅ঊঈ✿🔗♥️🔗✿ঈঊ❅ ✍ @mojaradan
🔴 💠 یاد بگیریم همسرمونو با کمبودهایش دوست داشته باشیم وگرنه آدم‌های کامل رو همه دوست دارند...! 😍 @mojaradan
4_5960644815564572459.mp3
2M
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ⏰ 2 دقیقه 👆 ✅ خیال وصل ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🎤 🔹 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ❣join➲ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#داستان_شب بهشتِ عمران 🌾 ⚜قسمت هشتم⚜ زیر سایه ی درخت به نشستم و کلافه نفس عمیقی کشیدم. عطر شکوفه
بهشتِ عمران 🌾 ⚜قسمت نهم⚜ خارهای درشت روی دستش خودنمایی می‌کردند و باعث عذاب وجدان بیشترم می‌شدند. دست گذاشتم روی یک خار بزرگ و کشیدمش بیرون. تمام بدنش یهو منقبض شد ولی ناله ایی نمی‌کرد! به صورتش نگاه کردم که عرق کرده بود و لبخند کم جونی حواله اش کردم. تا خواستم خار دوم و از دستش بکشم بیرون صدای ماشین یاسر کل حیاط و پر کرد. میشد از یکسره کردن بوق ماشینش فهمید که اومده خونه برگشتم به عمران خیره شدم. فهمید که اگه منو با خودش ببینه قوز بالا قوز میشه برای همین آروم گفت:برو بیهیشته جان، من خودم درستش میکنم شرمنده ام به خدایی حواله اش کردم و دوان دوان به سمت عمارت رفتم. اما یاسر متوجه ام شد و از توی ماشینش داد زد :هوووی؟ کلفت کدوم گوری بودی؟ چه غلطی میکردی؟ بیا اینجا بینم با شنیدن این جمله ها سر جام میخکوب شدم و با عصبانیت دندون هامو روی هم فشار دادم. من با تمام وجودم از این آدم متنفر بودم.! با صدای بوق ماشینش برگشتم طرفش و با همه ی نفرتم زل زدم به چشماش. انگار حس و حالمو از چشام فهمید که از ماشينش پیاده شد و به سمتم اومد. یک قدمیم وایستاد و گفت :اوهوک، باز برای من ابرو خم میکنی دهاتی؟ آفتاب از کدوم ور در اومده که توی پاپتی واسه من چشم غره میری؟ و به طرفم خم شد و همزمان با هم شدنش ناخودآگاه یک قدم به سمت عقب رفتم که گفت ... @mojaradan
بهشتِ عمران 🌾 ⚜قسمت دهم⚜ _خوشت نیومد؟ متعجب گفتم: از چی؟ خنده مستانه ای سر داد و گفت: عطر تنم. تمام گونه هام سرخ شد. انگار کل وجودم آتیش گرفته بود هر چند این مدل حرف زدن از یاسر بعید نبود ولی فکر نمیکردم این حرفها رو هم به من بزنه به هر حال هر چی باشه من خواهرشم حتی اگه ناتنی باشه وقتی حال و روزم رو دید با خنده کثیفی گفت: دور و برِ اون پسره عمران دوباره ببینمت جفت پاهاتو قلم می کنم حالا ببین کی گفتم بهشته و سوت زنان از کنارم رد شد هنوز توی شوک جمله قبلش بودم به اینکه یک آدم چقدر میتونه قبیح وبی حیا باشه؟ از لای برگ درخت ها عمران رو دیدم که خیره شده بود بهم و مظلومانه نگام میکرد وقتی دید یا سر رفته از دور لب زد :بیا. ترسیدم برم میدونستم شاید یاسر داره نگاه میکنه اما عجز و لابه توی چشاش رو که دیدم مانع نرفتنم شد پاورچین به سمتش رفتم که دیدم پشت‌ِ درخت نشسته. من نشستم وبا استرس گفتم: یاسر نباس منو با تو ببینه. عمران نه گذاشت و برداشت و گفت: چی بهت گفت که اینقدر سرخ و سفید شدی؟ آب دهنم توی گلوم ماسید. این همه دقت عمران برام جای تعجب داشت سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم گوشه آستین لباسمو کشید و مجبورم کرد نگاهش کنم کاملاً جدی به من گفت اذیتت میکنه؟ بهشته میگم اذیتت میکنه؟ راستشو بگو اگه دروغ بگی میفهمم. عصبی از جام بلند شدم و گفتم :نه، نه، نه، اصلا اذیتم کنه به تو چه؟ اینجا دیگه آقابالاسر واسه من شدی؟ یاسر کمبود توام اضافه شدی؟ ولم کن بابا توام خواستم برم سمت امارت که آستین لباسمو گرفت و محکم کشید و مجبور شدم برگردم طرفش با صدایی که انگار از خشم دورگه شده بود گفت: فقط خواستم بدونی من چشم کسی که به تو بد نگا کنه در میارم و آستین لباس مو رها کرد و رفت باورم نمی شد عمران بابت این کار یاسر اینقدر واکنش سختی نشون بده. سرم بابت این همه اتفاق داشت منفجر می شد. دلم میخاست یه خواب طولانی کنم و هیچ وقت بیدار نشم، ... ه_ف🍃 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸حسین ❤️جـــــان🌸 آن ساعتی خوش است که من گریه می کنم آن گریه را به محضـــــرتان هدیه می کنم هر کس به تکیه گاه وپناهی دلش خوش است من نوکرم به صاحـــب خود تکیه می کنم @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ 🌼از تو هوس دارد دل من♥️ 🍂چشمی به در و به راه دارد دل من 🌼تا کی به صبوری؟ برگرد 🍂آقا... به خدا گناه دارد دلـ💓 من 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 🤲 @mojaradan ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─