*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۴۳ 📜
پنجشنبه صبح زود بیدار شدم چون میدونستم عاطفه زود میاد دنبالم
رفتم حمام دوش گرفتم
لباسمو پوشیدم
رفتم پایین یه کم صبحانه خوردم که صدا زنگ آیفون و شنیدم ، رفتم دیدم عاطفه است
درو باز کردم
کیفمو برداشتم ،سوغاتی عاطی رو هم گرفتم رفتم
( سوار ماشین شدم با عاطفه روبوسی کردم )
- بفرما اینم سوغاتی شما
عاطی: ای واااییی چرا زحمت کشیدی ما که راضی نبودیم
- خوبه حالا اگه نمی آوردم دارم میزدی
عاطی: اره واقعا ،کجا بریم
- نمیدونم یه جا بریم زود برگردیم که امشب میخوایم بریم خاستگاری
عاطی: واییی بادا بادا مبارک بادا ،ایشالله خاستگاری تو
- کوفت
عاطی: پس بریم اول گلزار
- باشه بریم
رسیدیم بهشت زهرا من رفتم سمت مزار مامان فاطمه ،عاطی هم اومد یه فاتحه ای خوند و رفت سمت گلزار شهدا
نشستم کنار قبر ،سرمو گذاشتم روی سنگ ،و بغضمو شکستمو گریه کردم ،واییی که چقدر خسته ام مامان ،ای کاش تو بودی و من رفته بودم،حتمن میدونی امشب چه خبره ،ای کاش قلبم وایسته و نرم به این خاستگاری
حرفام که تمام شد رفتم سمت گلزار
دیدم عاطفه مثل همیشه نشسته داره درد و دل میکنه
برگشتم چشمم به شهید گمنام خورد ..شهیدی که دورو اطرافش همه اسم و نشان داشتن ولی این شهید بی نام نشان بود
رفتم نزدیک سنگ قبرش
نشستم ، میگن که شماها زنده این راسته؟ چرا خواستی بی نام و نشان باشی ،؟ چرا دوست نداشتی مثل بقیه عکست روی سنگ باشع؟ مادر نداشتی؟
مادرت دل نداشت؟
چه طور حاضر شدی چشم به راهش نگه داری؟
سرمو گذاشتم روی سنگ وگریه ام شدت گرفت؟ نمیدونم دلم به حال تو گریه میکنه یا دلم به حال بدبختی های خودم
یه دفعه چشمم به یه کفش مردانه افتاد
سرمو برداشتمو و از جام بلند شدم
رومو برگردوندم ،چشم هامو زبونم قفل شده بود
اینجا چیکار میکرد
کاظمی بود
( سرش پایین بود) و گفت: ببخشید میشه برید کنار من بشینم اینجا
منم ازش فاصله گرفتم
نگاه کردم از جیبش یه قرآن کوچیکی درآورد شروع کرد به خوندن
عاطی: سارا اینجایی کل مزارو گشتم بیا بریم دیر میشه
( عاطفه ،دستمو گرفت و از اونجا دور شدم )*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
ادامـــــــه. دارد......
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | ایام قدر، قله ماه رمضان
👈 حضرت آیتالله خامنهای: این شبها را قدر بدانید، این ساعات را قدر بدانید.
🙏 صداها به تضرّع بلند است: اِلَیکَ عَجَّتِ الاَصواتُ بِصُنوفِ اللُّغات.
▪️ اشکهایی که بر چهرهها جاری میشود، نالههایی که زده میشود، دلهایی که متوجّه به ذات اقدس ربوبی می شود، خیلی باارزش است.
▫️ اینها دل انسان مؤمن را محکم میکند، توکّل او را به خدا زیاد میکند. وقتى به خدا توکّل کردید، از غیر خدا دیگر نخواهید ترسید، وقتى از غیر خدا نترسیدید، به سمت اهداف عالى خودتان محکم حرکت خواهید کرد.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لیلةالقدر♥️
#قسمت_سوم3
شبهایسرنوشتسازیدرپیشه🌙
💎و میانبرفوقالعادهایکه
میتونیبهبالاترینهادستپیداکنی
#نشرحداکثری♻️
@mojaradn
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨#مولایمن
📖 بر سرم قرآن و دستانم به سوی آسمان
🤲 از خدا میخواهمت امشب اجابت میشوی؟
#العجل_مولای_غریبم 🥀💚
🤲 همه با هم زمزمه می کنیم دعای الهی عظم بلاء به نیت تعجیل در فرج مولایمان امام زمان (عج) ان شاء الله 🤲
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲💚
◾▪◾▪
🍀 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🍀
@mojaradan ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳شهادت حضرت امیرالمومنین علیهالسلام
🥀مُرغ از قفس پرید ندا داد جبرئیل
🥀اینک شما و وحشتِ دنیای بی علی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹مظلوم تر از امیرالمومنین(ع)
👤دکتر #سیدمحمدحسینی
🔸امیرالمومنین(ع) با تمام مظلومیتش میگوید امام مهدی(عج) تنهاست!
#حتما_ببینید💢
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲⃟🍯
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#یا_رب.........❤️
گر قرارست بسوزم
بزن آتش اما...
جلوی قاتل #ارباب ♥️
عذابم نکنی...😭
#بحقالحسینالهیالعفو🤲
📲|#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
🖤⃟🌑
مرابِهغِیرِتُونبودپناهمہدےجآن
ڪِهمنگدایموهستےتوشاهـ،مَہدےجآن
درانتظارِتوشامهاگذشتعمرعزیز
نگشتحاصلمنغیـرآهمہدےجآن...
#سلامحضرتعشق
•••اللّٰهُمَّعَجِّلْلِوَليِّٖكَالْفَرَج•••🖤
#اللهمعجللولیکالفرج
@mojaradan ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
#سوال ❓
🔰آیا ازدواج اینترنتی ازدواج موفقی میشود؟
#جواب ✅
جرقه آشنایی از هر پل ارتباطی ممکن است، می خواهد در محل کار باشد یا دانشگاه، یا آموزشگاه، یا در تاکسی و یا در اینترنت اما آشنایی و شناخت اینترنتی مسلما شناخت صحیحی نیست و مسلما اینترنت بستر مناسبی برای شناخت و ازدواج نیست.
چه بسا افرادي كه مدت طولاني ارتباط مجازي داشته اند و بعد از ديدن فرد مقابل كوه آمال و آرزوهايشان يكحا فروريخته است.
اگر دو طرف واقعا قصد ازدواج دارند از زمانی که پیشنهاد ازدواج مطرح شد الزام آور است که یک جلسه حضورا با هم ملاقات داشته باشند و عامل مهمی که مخصوصا خانم ها در نظر ندارند اطلاع خانواده هاست نیاز نیست همه افراد خانواده مطلع شوند اما پدر و مادر این حق را دارند.
متاسفانه یکی از دلایلی که در اکثر سواستفاده های اینترنتی دختران در دام افراد سودجو قرار میگیرند، عدم اطلاع پدر دختر از آشنایی اینترنتی آن می باشد.
در بهترین شرایط دختران خواهر یا مادر خود را در جریان روابط خود قرار میدهند این در حالیست که نظر پدر دختر در جامعه کنونی ما تاثیر مستقیم و نقش آفرینی در امر ازدواج دختران دارد اگر خوشبین باشیم و از سو استفاده های اینترنتی پرهیز کنیم
خیلی از دختر خانم ها با آقا پسری در اینترنت آشنا شده و خواهر و مادر خود را در جریان گذاشته و به نظر مثبت مادر خود اکتفا کرده و بدون اطلاع پدر خود مدت 6 ماه تا یک سال را با پسری ارتباط به منظور شناخت بیشتر برقرار کرده
آنها همه چیز را تمام شده فرض کرده اما با رسمی شدن موضوع و اطلاع پدر با مخالفت صد در صد پدر دختر مواجه شده در نتیجه آن باید یک رابطه بلند مدت که در آن احساسات تا حد زیادی پیشروی کرده را به یکباره کنار گذاشت.
اصلا بد نیست که شما با فردی در اینترنت آشنا شوید اما مهم آن است که قصد ازدواج دارید حتما خانواده ها را در جریان بگذارید و روند آشنايي خارج از دنياي مجازي تحت نظر خانواده صورت بگيرد.
#نکته_به_درد_بخور🙂😂
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان جدید قلابی که هیچکی تحویلش نمیگیره و هر چند وقت یک بار اعلام ظهور میکنه 😐😂😂
.
📌از نشانههای آخرالزمان اینه که مدعیان دروغین زیادی ظهور میکنند ...
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃❤️
#کلیپ
زندگی زناشویی خود را شیرین کنید 😍
در این ویدئو رازهای مهمی در رابطه با چگونگی اداره یک زندگی زناشویی به شما آموزش داده میشود.
🦋😍🌹😍🦋😍🌹
@mojaradan
#پسا_مجردی
💑 با گلایه اطرافیان از همـسرمان چگونه برخورد کنیم؟
🔸گاه اطرافیان و یا خانواده شما از همسرتان بدگویی کرده و یا گلایهای را مطرح میکنند. در این مواقع باید با حفظ ادب و احترام نسبت به فرد گلایه کننده، نیّت خیر همسرتان و یا توجیههایی که باعث کم شدن بدبینی اطرافیان نسبت به همسرتان میشود ابراز کرده و حافظ آبرو و اسرار او باشید!
🔸از طرفی تا میتوانید گلایه خانواده خود را به همسرتان نرسانید چرا که زمینهساز کینه، فتنه، بدبینی و سردی روابط میگردد! به تدریج باید با رفتار و گفتار خود دلهای دو طرف را به هم نزدیک کنید. در مواقعی که گلایهی آنها اساسی و بزرگ است حتما به مشاور دینی خانواده مراجعه نمایید!
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@mojaradan
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کنترل_خشم
راهکارهای کنترل خشم
#استادرفیعی
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@mojaradan
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
مجردان انقلابی
#مکیال_المکارم 🔴مطالعه کتاب شریف مکیال المکارم؛ کتابی که به سفارش امام زمان ارواحنافداه نوشته شد .
#مکیال_المکارم
🔴مطالعه کتاب شریف مکیال المکارم؛
کتابی که به سفارش امام زمان ارواحنافداه نوشته شد ...
✅یک دقیقه به یاد مهدی فاطمه زهرا سلام الله علیهما ....
📍قسمت سی و هشتم:
💠شباهت به سلیمان....
داوود سلیمان را در حالیکه هنوز کودک بود خلیفه خود قرار داد و امام زمان علیه السلام هم در سن پنج سالگی به امامت رسیدند..
سلیمان از خدا خواست :
"هب لی ملکا لا یبغی لاحد من بعدی"
پروردگارا به من ملکی عنایت بفرما که برای هیچ کس بعد از من شایسته نباشد، خدای تعالی هم از نظر کیفیت دعایش را مستجاب کرد ولی امام زمان علیه السلام هم از نظر کمیت یعنی همه ی عالم تحت حکومتشان قرار می گیرند و هم از نظر کیفیت که یعنی همه موجودات از جن و انس و حیوانات و...در خدمتشان قرار خواهند گرفت.
خدای تعالی باد را مسخر حضرت سلیمان کرد و امام صادق علیه السلام در این باره فرمودند:
پس خداوند تبارک و تعالی بادی برانگیزد که در هر بیابان ندا کند:(این مهدی است که به قضاوت داوود و سلیمان قضاوت می کندو بینه نمیخواهد)
سلیمان مدتی از قومش غایب شد، همینطور است درباره حضرت ولیعصر ارواحنافداه.
آفتاب برای سلیمان بازگشت و ماه و خورشید در تسخیر امام زمان علیه السلام هستند.
سلیمان حشمة الله بوده ، قائم نیز حشمة الله است.
💠شباهت به آصف....
آصف علمی از کتاب داشت، همه علوم نزد امام زمان علیه السلام است.
آصف مدتی از قومش غایب بود و قومش به سختی افتادند، همینطور است درباره حضرت ولیعصر ارواحنافداه.
💠شباهت به دانیال...
جناب دانیال را در چاهی زندانی کرده و شیری درنده را کنار ایشان قرار داده بودند، در حالیکه گرفتاری شیعیانشان شدید شد، حضرت قائم علیه السلام نیز از نظرها غایبند و با غیبتشان گرفتاری ما بسیار است و دشمنانشان قصد کشتنشان را دارند.
💠شباهت به عزیر....
عزیر وقتی به سوی قومش بازگشت و در میان آن ها ظاهر شد، تورات را آن طور که بر موسی ابن عمران نازل شده بود خواند، امام زمان علیه السلام نیز وقت ظهور قرآن را آن چنانکه بر رسول اکرم صلی الله وعلیه واله وسلم نازل شده خواهد خواند.
📚منبع: مکیال المکارم
▫️بوی گلها عالمی را مسٺ وحیران مبكند
ديدن مَهـدی هزاران درد درمان میكند
▫️همه گويند كه با يک گل نمیگردد بهار
من گلی دارم كه عالم را گلسـتان میكند
📍با مرور کتاب مکیالالمکارم با ما همراهباشید.
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
#کلاس_مهدویت
✨ 💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج🤲 💚💫
@mojaradan ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
1_1434542070.mp3
10.02M
#انسان_شناسی ۱۲
#استاد_شجاعی
❓مگر تفکر، چه تاثیری میتواند بر انسان،
داشته باشد؛
که اهلبیت علیهمالسلام، گاهی به جای خواندن نماز شب، تا اذان صبح، غرق در نگریستن به آسمان
و اندیشیدن به خلقت آن، میشدهاند؟!
❓چرا و چگونه، ساعتی... ثانیهای...
لحظهای تفکر... میتواند از سالها عبادت،
ارزشمندتر باشد؟!
@mojaradan⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
✳️ خدایا آمدم!
🔻 بعضی از شرایط #توبه واجب و اساسی است، بعضی مستحب. شرایط اساسی توبه چند چیز است: ۱. انسان جدّا از گذشته #پشیمان شود؛ ۲. تصمیم جدی بگیرد که در آینده آن کار را نکند؛ ۳. بعد از پشیمانی نسبت به گذشته و تصمیم نسبت به آینده، با #اخلاص به پیشگاه ذات اقدس اله عرض کند و بگوید: خدایا آمدم!
🔸 نه رو به قبله بودن لازم است، نه آب توبه خوردن و نه طهارت ظاهری مثل وضو و غسل، فقط بگوید: خدایا آمدم. این اساس توبه است.
🔺 به هر حال خودِ توبه در حکم آب است و انسان را شستوشو میدهد.
👤 #آیت_الله_جوادی_آملی
📚 برگرفته از کتاب «توصیهها، پرسشها و پاسخها»
📖 صفحات ۸۱ و ۸۲
@mojaradan
مجردان انقلابی
*🍀﷽🍀 رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋 #پارت۴۳ 📜 پنجشنبه صبح زود بیدار شدم چون میدونستم عاطف
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۴۳ 📜
پنجشنبه صبح زود بیدار شدم چون میدونستم عاطفه زود میاد دنبالم
رفتم حمام دوش گرفتم
لباسمو پوشیدم
رفتم پایین یه کم صبحانه خوردم که صدا زنگ آیفون و شنیدم ، رفتم دیدم عاطفه است
درو باز کردم
کیفمو برداشتم ،سوغاتی عاطی رو هم گرفتم رفتم
( سوار ماشین شدم با عاطفه روبوسی کردم )
- بفرما اینم سوغاتی شما
عاطی: ای واااییی چرا زحمت کشیدی ما که راضی نبودیم
- خوبه حالا اگه نمی آوردم دارم میزدی
عاطی: اره واقعا ،کجا بریم
- نمیدونم یه جا بریم زود برگردیم که امشب میخوایم بریم خاستگاری
عاطی: واییی بادا بادا مبارک بادا ،ایشالله خاستگاری تو
- کوفت
عاطی: پس بریم اول گلزار
- باشه بریم
رسیدیم بهشت زهرا من رفتم سمت مزار مامان فاطمه ،عاطی هم اومد یه فاتحه ای خوند و رفت سمت گلزار شهدا
نشستم کنار قبر ،سرمو گذاشتم روی سنگ ،و بغضمو شکستمو گریه کردم ،واییی که چقدر خسته ام مامان ،ای کاش تو بودی و من رفته بودم،حتمن میدونی امشب چه خبره ،ای کاش قلبم وایسته و نرم به این خاستگاری
حرفام که تمام شد رفتم سمت گلزار
دیدم عاطفه مثل همیشه نشسته داره درد و دل میکنه
برگشتم چشمم به شهید گمنام خورد ..شهیدی که دورو اطرافش همه اسم و نشان داشتن ولی این شهید بی نام نشان بود
رفتم نزدیک سنگ قبرش
نشستم ، میگن که شماها زنده این راسته؟ چرا خواستی بی نام و نشان باشی ،؟ چرا دوست نداشتی مثل بقیه عکست روی سنگ باشع؟ مادر نداشتی؟
مادرت دل نداشت؟
چه طور حاضر شدی چشم به راهش نگه داری؟
سرمو گذاشتم روی سنگ وگریه ام شدت گرفت؟ نمیدونم دلم به حال تو گریه میکنه یا دلم به حال بدبختی های خودم
یه دفعه چشمم به یه کفش مردانه افتاد
سرمو برداشتمو و از جام بلند شدم
رومو برگردوندم ،چشم هامو زبونم قفل شده بود
اینجا چیکار میکرد
کاظمی بود
( سرش پایین بود) و گفت: ببخشید میشه برید کنار من بشینم اینجا
منم ازش فاصله گرفتم
نگاه کردم از جیبش یه قرآن کوچیکی درآورد شروع کرد به خوندن
عاطی: سارا اینجایی کل مزارو گشتم بیا بریم دیر میشه
( عاطفه ،دستمو گرفت و از اونجا دور شدم )*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
@mojaradan
مجردان انقلابی
*🍀﷽🍀 رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋 #پارت۴۳ 📜 پنجشنبه صبح زود بیدار شدم چون میدونستم عاطف
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۴۴ 📜
سوار ماشین شدیمو رفتیم پاتوق همیشگیمون توی راه اصلا حرفی نزدم
رفتم داخل کافه روی یه میز نشتیم
عاطی: سارا اتفاقی افتاده؟ چرا اصلا حرفی نمیزنی؟
( منم کل ماجرا رو براش تعریف کردم )
عاطی: دختره دیونه اون پسره جونتو نجات داد ،تو برو بر نگاش کردی؟
- زبونم و مغزم قفل کرد با دیدنش ،نمیدونستم چیکار کنم
عاطی؛ اشکال نداره ،دفعه بعد اومدی ازش تشکر کن
- نمیدونم اگه دفعه بعدی هم باشه
نزدیکای غروب بود که عاطفه منو رسوند خونه
رفتم تو اتاقم لباسامو دراوردم یه کم دراز کشیدم
ای کاش میتونستم نرم امشب ،
اصلا حالم خوب نبود ،
صدای باز شدن در ورودی و شنیدم
بابا رضا بود ،میدونستم که بابا رضا هیچ وقت بهم نمیگه که بیا امشب ،واسه همین از توکمد لباس عیدی که بابا خریده بود و پوشیدم رفتم بیرون
- سلام بابا رضا
بابا رضا: سلام ساراجان
- من اماده م شما هم برین یه لباس قشنگ بپوشین باهم بریم
(بابا رضا چیزی نگفت فقط گفت ) چشم
،بابا اماده شد و سوار ماشیم شدیم و حرکت کردیم توی راه فقط به اتفاق این مدت فکر کردم ،یعنی اینا همه یه نشونه اس؟
بابارضا: ساراجان رسیدیم
( نگاه کردم ،مادر جون و آقاجون با خاله زهرا زودتر از ما رسیدن ولی داخل نرفتن )
پیاده شدم و با اقا جون و مادر جون و خاله زهرا روبوسی کردم و رفتیم داخل
وارد خونه شدیم احوال پرسی کردیم رفتم یه جا نشستیم
همه سکوت کرده بودیم که خاله زهرا یه دفعه گفت: مریم خانم اینم سارا خانم ما که گفتین حتمن باید بیاد
دنبال صدا میگشتم که مریم کیه
مریم : بله خیلی خوش اومدن
( یه خانم چادری که با دستاش چادرشو روی صورتش محکم نگه داشت )
مریم خانم : ببخشید اگه میشه من با سارا خانم صحبت کنم
( واا مگه من دامادم که میخواد صحبت کنه)
یه نگاهی به بابا رضا کردم که با چشماش اشاره کرد که بلند شم
منم از جا بلند شدمو همراه مریم رفتم
رفتیم داخل یه اتاقی نگاهم خیره شد به چند تا عکس روی میز
مریم : این آقا مجتبی همسرم بودن ، یکی از مدافعین حرم بودن که شهید شدن
(از تو چشماش هنوز میشد عشق ونسبت به شوهرش دید )
مریم: من میخواستم اول با شما صحبت کنم،میدونم خیلی سخت بوده برات که امشب اینجا حضور داشته باشی ، من یه پسر یک سال و نیمه دارم نمیتونم از خودم جداش کنم ،از تو هم میخوام که منو مثل یه دوست قبول کنی ،چون میدونم هیچ وقت مثل یه مادر نمیشم برات
( یعنی این شهید هنوز بچه اش هم ندیده ،چه طور تونست دل بکنه از زندگیش و بره شهید بشه ،از حرفاش خیلی خوشم اومد ،خانم معقول و باشخصیتی بود*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
@mojaradan
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۴۵ 📜
لبخند زدمو گفتم مبارکه
مریم دستمو گرفت: امیدوارم دوست خوبی برات باشم
بلند شدیم و رفتیم بیرون با لبخند من همه صلوات فرستادن و تبریک میگفتن
قرار شد بابا رضا و مریم فردا خودشون یه جا قرار بزارن صحبتاشونو بکنن
توی راه متوجه شدم خونه ای که بودیم خونه پدر شوهر و مادر شوهر مریم بود
چقدر آدم میتونه بزرگ باشه اجازه بده که واسه عروسش خاستگار بیاد خونه
بابا رضا هم اصلا چیزی ازم نپرسید که تو اتاق بین منو مریم چه اتفاقی افتاده
اینقدر خسته بودم که شب بخیر به بابا گفتم و رفتم اتاقم
چشمم به عبا افتاد رفتم گرفتمش اوردمش کنار خودم
بلااخره پیدات کردم
صبح بیدار شدم بابا خونه نبود فهمیدم قرار بود و بابا با مریم برن بیرون صحبت کنن
منم مشغول مرتب کردن اتاقم شدم
نمیخواستم وقتی مریم اومد اینجا
فک کنه دختر شلخته ای هستم
گوشیم زنگ خورد خاله زهرا بود
- سلام خاله جون خوبین
خاله زهرا: سلام عزیزم ؟ توخوبی؟
- مرسی ممنون
خاله زهرا : سارا جان بابا زنگ زد به من گفت با مریم به تفاهم رسیدن ،چون خجالت میکشید خودش بهت بگه واسه همین به من گفت که به تو بگم
- باشه خاله جون مبارکشون باشه
خاله زهرا: سارا جان فردا میای بریم واسه مریم وسیله بخریم؟
- نه خاله جون من دانشگاه دارم نمیتونم بیام شما خودتون همه کارا رو انجام بدین
خاله زهرا: باشه عزیزم پس فعلن
-به سلامت
کارامو که رسیدم رفتم شام مفصل درست کردم واسه بابا که فک کنه منم راضی ام هرچند ته دلم راضی نبود ولی چه کنم که مامانم خواسته*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
ادامـــــــه. دارد......
@mojaradan