eitaa logo
مجردان انقلابی
14.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 تصمیم داشتم اون رو بهش برگردونم ولی مگه چی می شد اگه چندروز بیشتر دستم باشه ؟ به کجا بر میخورد ؟ چند هفته دیگه هم به سرعت گذشت و به پایان ترم نزدیک شده بودیم قرار بود از هفته بعد برای فرجه امتحانات تعطیل کنن حال مرغ سر کنده ای رو داشتم ، عشقم کسی که دیوانه وار دوست داشتم، داشت برای همیشه از من دور می شد و من همچنان جر نگاه کردن به ا ون کاری از دستم بر نمی ا ومد دوباره به گیتی پناه بردم با دیدنم کلی تعجب کرد: -دریا....چی شدی تو ؟ چرا اینقد داغونی ؟ -گیتی.... امیر علی داره میره با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن -حالا چکار کنم ؟ اگه نبینمش میمیرم دلم به دیدنش خوش بود حالا چه خاکی به سرم بریزم ؟ -مگه قرار نبود فراموش کنی ها ؟ مگه قرار نبود نزاری جون بگیره ؟ پس چی شد ؟ -نشد ...نشد گیتی نشد حتی بهم اجازه نداد نزدیکش بشم تا فرصتی داشته باشم عاشقش کنم تا عشقم رو بهش نشون بدم همش ر دم کرد -دریا ...دریا ...مگه نگفت م بهت چرا اینقد ر پیش رفتی ؟ چر ا؟ -دست خودم نبود بخدا ، بابا دست خودم نیست این دل لامصب عقلم رو از کار انداخته -حالا چی شده که اینطور داغونی دنیا که به اخر نرسیده هنوزم وقت داری برای به دست آوردنش نه ندارم دردم همینه ندارم -چرا مگه همکلاست نیست؟ -چرا ولی داره برای ادامه درسش میره خارج کشور کنارم سر خورد و روی زمین نشست: -وای خدای من نه ، آخه چرا داره میره ؟ -از اولم قرار بود بره بورسیه شده این ترم هم فقط برای مشکل یه درس اینجا بود -وای ...وای ...دریا تو همه اینها رو میدونستی و باز دل دادی ؟ به دلت اجازه دادی تا این حد پیش بره هق زدم: -دست خود لعنتیم نبود اصلا نمیدونم چطور بهش دل بستم -خوبه ..خوبه پاشو خودت رو جمع کن من نمیزارم تو هم عین من بشی باید بهش بهش بگی قبل اینکه بره -چی من برم بهش بگم ؟ -آره مگه چیه ؟ تو باید تلاش خودت رو بکنی تا مثل من پشیمون نشی ببین دریا این عشق نباید اتفاق می افتاد ولی حالا که افتاده برای به دست اوردنش باید از خیلی چیزا بگذری یکیشم غرورته -ولی من می ترسم اگه بازم پسم زد ؟ اگه ...اگه... مسخرم کرد ...اگه... -اگه ، اگه نداریم احتمال هر چیزی هست ولی باید تلاش خودت رو بکنی چون وقتی نموند باشه؟ کمی فکر کردم دیدم حق با گیتیه حتی اگر به قیمت نابود شدن غرورم هم باشه دوس دارم امیر علی بدونه که عاشقشم باید بهش بگم این تنها و آخرین فرصت منه -باشه بهش میگم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
1_2103757515.mp3
6.18M
۲ محال است؛ زحمتهای انسان در جهت خودسازی و رسیدن به آسمان، نتیجه دهد؛ اگر... زبانش، تربیت نشده باشد! زبان...قادر است؛ همه آخرت انسان را تباه کند! @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . آخوندا که نرفتن هیچ عباشونو تن مسی هم کردن!😂 C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عِشق‌یعنۍ‌کہ‌دَمۍ بشنویۍاز‌نام‌حسین(ع‌‌) و‌دِلـت‌گریہ‌کنان‌‌راهۍ ڪربَلا بشود....🕌 🌿⃟♥ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🍃💚• اےطلو؏روشنگرمهروماه‌یعنےتو روشن‌ازتومیبینم‌دیده‌ےافق‌هارا بستہ‌ام‌دل‌خودرابهردیدن‌رویش اےصبامگیرازمن‌لذت‌تماشا‌‌را   •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• @mojaradan
🍃 بگذارید رک و راست بگوییم؛ اعتیاد، اخلاق بد، انحراف اخلاقی، عصبانی بودن، بیماری های روانی، هیچ کدام با ازدواج درمان نمی‌شوند! 👈 ازدواج درمانگاه نیست و هیچ پزشکی نمی‌تواند چاره بیماری‌ها و اختلالات یک فرد را در ازدواج کردن او ببیند. 👈 ازدواج نیاز به بلوغ و آمادگی روانی و شخصیت سالم دارد. شاید آرامش حاصل از ازدواج بتواند تاثیرات مثبتی روی روحیات فرد بگذارد اما کسی را تغییر نخواهد داد و اگر تغییری هم دیده شود موقتی و سطحی است. ✅ ازدواج از یک زوج سالم مرد و زنی قویتر می‌سازد اما هرگز یک فرد بیمار و مشکل‌دار را سالم نخواهد ساخت...‌! @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
* ۱. طوری رفتار کنید که احساس کنند بی همتا هستد. گاهی مردها مثل پسربچه ها می شوند. 🌺 ۲. وقتی گیج و سردرگم هستند به او نگو یید چه کار باید بکند وچه نکند . وقتی در این حالت هست سعی کنید به نحوی او را به مسیر مناسب برگردانید . 🌺 ۳. هرگز او را با مردان دیگر مقایسه نکنید . 🌺 ۴. درک کنید که برای کسب آرامش نیاز دارند تلویزیون تماشا کنند ، به خصوص مسابقه فوتبال و یا اخبار .🌺 ۵. سعی نکنید برای هر کاری که می کنند اورا سوال پیچ کنید و از او توضیح بخواهید . به قضاوت وانتخابش احترام بگذارید . 🌺 ۶. به والدین و خانواده اش احترام بگذارید🌺 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪاراۍ فرهنگیمون تاثیر داشت دیدین☺️🌸😂:> چه شیرین میگن یا‌علۍ‌مدد💙ッ - -----------------❁------------------ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چرا انقد باحاللللل بودددد🤭💜~.~ ؟😂 - -----------------❁------------------ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت34 تصمیم داشتم اون رو بهش برگردونم ولی مگه چی می شد اگه چندروز بی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 آفرین دختر خوب حالا هم بهتره خوب استراحت کنی عین میت شدی سرحال که شدی بهتر تصمیم می گیری بعد از یه استراحت حسابی و کلی فکر کردن انرژی تازه ای پیدا کردم ته دلم امیدی بود که نمیدونم از کجا بود ولی امید داشتم امیر علی عشقم رو بپذیره بعد از چند روز فکر کردن و حسابی بالا پایین کردن موضوع تصمیم گرفتم هم تسبیح رو بهش پس بدم هم حرف دلم رو بزنم با استرس سمت اتاقش رفتم عرق سردی روی بدنم نشسته بود قلبم توی دهنم می کوبید تا جلوی اتاق چند بار از کار م پشیمون شدم ولی با این فک ر که این آخرین فرصت ه خودم رو آروم می کردم با صدای امیر علی که می گفت: -بفرمایید داخل داخل شدم: سلام... با مکثی جوابم رو داد: -سلام بفرمائ ید؟ -راستش می خواستم اگه میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم آخه کار مهمی دارم -بله فرمایید در خدمتم انگار از دفعه های قبل خیلی آرومتر شده بود چون دیگه بیرونم نکر د با استرس تسبیح توی دستم رو فشردم و سمت در رفتم در رو بستم با اینکه تعجب کرده بود ولی چیزی نگف ت روی صندلی نزدیک میزش نشستم استرسم بیشتر شده بود و نمی تونستم حرفی بزنم چند دقیقه که گذشت با صداش به خودم اومدم: خانم مجد مشکلی پیش اومده حالتون خوبه؟ -بله...بله راستش نمیدونم چطور بگم یعنی... -راحت باشید اگه کمکی از دستم ساخته باشه دریغ نمیکنم - کمک که یعنی.... کلافه پوفی کشیدم و چشمام رو بستم با خودم گفتم - چه مرگته دریا ؟ یادت رفت این آخرین فرصته جون بکن دیگه با همون چشمای بسته گفتم : -من دوستت دارم نفس راحتی کشیدم و چشمام رو باز کردم چشماش از تعجب اندازه توپی باز شده بود از شرم لبم رو گزیدم خیلی بد گفتم ولی چه میشه کرد ؟دیگه گفته بودم با صداش به خودم خومدم : -نفهمیدم منظورتون چیه؟ -خوب...خوب... یعنی من ... مدتیه یعنی چند وقته فکر می کنم به شما ....علاقه دارم یعنی چون داشتید می رفتید مجبور شدم بگم یعنی من.... - بسه .. بسه خواهش میکنم معلومه چی دارید میگید ؟ -آره خوب من ... - نمیخواد تکرار کنید خانم اصلا ببینم شما چطور اسم این حس بچه گانه رو علاقه میزارید با بغض گفتم: نویسنده : آذر_دالوند 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁 ولی حس من بچگانه نیست امیر علی داد زد: -خوا هش میکنم اصلا با خود فکر کردی چیه ما به هم میخوره که به خودت اجازه دادی این حرف رو بزنی بین من و شما خیلی تفاوته -من. ... علاقه من به اندازه ای هست که به خاطر تو آدم دیگه ای بشم - مگه میشه آدما عوض بشن گیریم هم که بتونید عوض بشید من دوست دارم با کسی همراه بشم که از اول مثل من باشه نه اینکه به خاطر من بشه یکی دیگه ، ببینید خانم مجد شما هیچ کدوم از معیار های من رو ندارید و مطمعن باشید هیچ وقت انتخاب من نیستید بهتره این موضوع رو فراموش کنید هرچند میدونم حس زودگذریه و خیلی زود فراموش میشه احساس کردم قلبم شکست تیکه های قلبم هرکدوم به طرفی پخش شد مگه من چ ی کم داشتم؟ من درسته حجاب کاملی نداشتم ولی دختر بی بند و باری هم نبودم یعنی اینقدر طوی ذ هنش منفور بودم که حتی اجازه نمیداد حرفم رو کامل کنم -ولی امیر... -خواهش میکنم ادامه نده راه من و تو از هم جداست الانم پاشو از اینجا برو تا کسی سر نرسیده نمیخوام کسی بفهمه خواهش میکنم یعنی از اینکه حتی با من دیده بشه خجالت می کشید و من ساده فکر می کردم عشقم رو می پذیره واقعا که ساده بودم با قلبی شکسته و غروری نابود شده به صورتش نگاه کردم یک لحظه ن گاهش توی نگاهم نشست . کلافه دستی به موهاش کشید و نگاهش رو ازم گرفت خواهش میکنم برو این ک ار درستی نیست که بیای و بی پروا به یه پسر بگی دوسش داری -من از سر ناچاری اومدم از سر اینکه می دونستم داری از کشور میری وگر نه اینقد خودم رو کوچیک نمی کردم -باشه ...باشه ولی فرقی در اصل موضوع نداره خواهش میکنم برو -باشه.. دوباره نگاهش کردم اینبار نگاهم نکرد تسبیح رو دوباره بین انگشتام فش ردم این میتونه تنها یادگارت برای من باشه پس بهت برش نمی گ ر دونم توی دلم زمزمه کردم: - خدا حافظ عشق من برای همیشه با گریه از دانشگاه خارج شدم به شدت بارون می بارید و من پیاده خیابونها رو می گشتم نمیدونم چقد گذشته بود که با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم : -الو دریا کجای؟ - گیتی... من...نمیدونم کجام -چی میگی دریا مامانت داره دیونه میشه چرا گوشیت رو جواب ندادی میدونی چند بار بهت زنگ زدیم -نمیدونم متوجه نشدم -الان کجای با ماشینی یا پیاده -پیاده ... نمیدونم بزار بپرسم از خانمی که از کنارم رد می شد پرسیدم و آدرس رو به گیتی دادم خودم هم همونجا زیر بارون منتظر موندم تا برسه تقریبا یک ساعت طول کشید تا رسید: -وای دریا اینجا چرا موندی ؟ این چه حالیه داری ؟ بیا بیا سوار ماشین شو تمام بدم از سرما بی حس شده بود نه از سرما ی بارون بلکه از سرمای سردی امیر علی ، از سرمای شکست غرورم ، از سرمای دل شکستم، سرمای که هنوزم بعد از سالها وقتی به اون لحظه فکر می کنم تمام وجودم رو در بر می گیره با کمک گیتی سوار ماشین شدم و به طرف خونه رفتیم مامان بیچاره از دیدن حالم رو به سکته بود منم که قدرت حرف زدن نداشتم یک هفته تمام توی تب می سوختم و مامان و گیتی از من پرستاری می کردن وقتی حالم بهتر شد تمام ماجرا رو برای گیتی و مامان که حالا به لطف گیتی از همه چی باخبر شده بود توضیح دادم دیگه همه چی تموم شده بود فصل جدید و عاشقانه زندگیم به همین راحتی به پایان رسید بعد از اون روز فقط یکبار دیگه امیر علی رو دیدم اونم روز امتحان که البته مثل همیشه اون اصلا من رو ندید نویسنده : آذر_دالوند 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 زندیگم وارد یه فصل دیگه شده بود از دریای همیشه شاد شیطون دیگه خبر ی نبود تنها دلخوشیم توی دانشگاه دوستی با مریم و شقایق و سحر بود که هیچ وقت تنهام نذاشتن و تمام تلاششون رو به کار گرفته بودن تا حالم رو خوب کنن ولی هیچ وقت موفق نشدن قلب زخم خوردم رو آروم کنن تنها جای دانشکاه که آرامش داشتم دفتر بسیج بود ساعتها توی اتاق سحر به اتاق امیر علی که الان اتاق شخصی دیگه ای بود زل میزدم روزها می گذشت و من داشتم پوست می ا نداختم ، با مفاهایم دینی زیادی آشنا شده بودم با سحر به جلسه های مذهبی زیادی می رفتم و سفر راهیان نور رو هرساله با عشق می رفتم سحر فارق التحصیل شد و من جای اون سرپرست بسیج خواهران شدم حالا یه دختر بسیجی چادری بودم یکی مثل همونهای که روزی تحقیر می کردم و خودم رو از اونا بالاتر می دیدم ولی فهمیدم که خیلی از من بالاتر بودن و چه اهداف بزرگی داشتن دختر ایدال خیلیها بودم و خواستگارهای زیادی داشتم ولی ع لار غم تلاش مادر و عزیز منم راه گیتی رو در پیش گرفتم و تصمیم نداشتم بدون عشق ازدواج کنم یا حداقل تا زمانی که این عشق رو در قلبم دارم نمی خواستم ازدواج کنم والان اینجا بعد از هفت سال رو به روی حرم نشستم کنم هرشب دعای کز دلم بیرون رود مهرت ولی آهسته میگویم خدایا بی اثر باشد که عمر من بعد از تو چه حاصل چه ثمر باشد... زمان حال با صدای تقه های که به در می خورد به خودم اومدم ، نگاهم رو از گنبد طلای گرفتم و سمت درب اتاق رفتم: -بله بفرمائ ید؟ -ببخشید خانم فرموده بودید غذارو توی اتاق میل می کنید ناهار رو آوردم اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم، از جلوی در کنار رفتم: -بفرمایید روی میز بچینید ممنونم بعد از خوردن ناهار برای نماز به حرم رفتم دوباره و دوباره از آقا آرامش خواستم همونجا با خودم عهد کردم تا برای همیشه این عشق رو کنار بزارم حداقل به خاطر مادرم تمام این هفته رو با راز و نیاز با خدا و امام رضا گذشت انرژی تازه ای گرفته بودم باید به زندگیم سرو سامون می دادم خدارو شکر طرحم رو گذرونده بود م و حالا از بیمارستان سپاه پاسداران ازم دعوت به همکاری شده بود البته به لطف سالهای که سرپرست بسیج دانشگاه علوم پزشکی بودم سرحال از یه سفر که تاثیر مثبتی هم توی روحیم داشت به خونه برگشتم البته دیگه خونه باغ عزیز نرفتم ، رفتم تا غمهای این چند ساله رو از دل مادر بیچارم پاک کنم مامان بادیدنم حسابی خوشحال شد : -وای دریا عزیز دلم رسیدن بخیر ، باورم نمیشه دوباره به خونه برگشتی شرمنده تر شدم از اینکه مادر رو تنها گذاشته بودم. بوسیدمش و گفتم: نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁 به عزیزانی که تازه به جمع ما پیوستن و همراه ما شدن😍🍁🍁 سلام به روی ماهت عاطی گلی دلم برات تنگ شده بود عشقم از اینکه میدید بازم مثل قبل باهاش شوخی می کنم شوکه شده ب ود ولی سعی می کرد به روی من نیاره -بیا تو عزیزم بیا که حسابی به موقعه رسیدی میخواستم شام بخورم -آخ جون غذا دارم از گشنگی میمرم -پس بدو تا سرد نشده -ولی باید قبلش یه دوش بگیرم عادتم رو که میدونی تا دوش نگیرم چیزی از گلوم پایین نمیره -باشه عزیزم برو زودی بیا بعد از یه دوش که حسابی هم بهم چسبید و خوردن شام.دوتا چای ریختم و کنار مامان نشستم: مامان:خوب بگو بینم خوش گذشت سفر -عالی بود ، مگه میشه پیش امام باشی خوش نگذره ؟ حسابی جات رو خالی کردم -ممنون عزیزم انشالله بزودی دوباره با هم میریم -حتما -حالا چکاره ای ؟ -فردا میرم بیمارستان باید شروع به کار کنم -مطب چی نمیخوای مطب بزنی -نه نمیخوام زیاد وقتم درگیر بشه میخوام وقتم رو برای تخصص بزارم -کار خوبی می کنی هر کمکی لازم بود فقط به خودم بگو -چشم -بی بلا دخترم با لبخند خیره صورتم شد ، عشق رو تو ی چشماش می دیدم خیلی خوشحال بود که بعد از چند سال به خونه برگشتم دستاش رو تو ی دستم گرفتم آروم بوسه ای روی دستاش نشوندم : -ببخش مامان خیلی اذیتت کردم این چند سال اشک از چشماش جاری ش د: -من از ت دلگیر نبودم که بخشم من اگه حرفی هم میزدم برا ی خودت بود ولی اشتباه کردم الان میگم تصمیم با خودته تو حق داری برای زندگیت تصمییم بگیری - قربونت برم دوباره دستاش رو بوسیدم یهوی انگار یاد چیزی بیفته گفت : -آخ اگه بدونی چی شده ؟ با تعجب از حرکت ناگهانیش گفتم : -چی شده؟ -وای دریا گیتی داره ازدواج میکنه از جا پریدم و با داد گفتم : - چی؟با کی؟پس چرا به من چیزی نگفت دیروز باهاش حرف زدم -من بهش گفتم بهت نگه میخواستم سوپرایزت کنم - واقعا هم سوپرایز شدم ،حالا کی هست این آقا داماد آهی کشید و گفت: -ب ا لاخره به مراد دلش رسید با آوش شوک زده گفتم : - آوش ؟ مگه با کسی دیگه ازدواج نکرده بود؟ -چرا ظاهرا چند سال بعد ازدواجش زنش برای همیشه ترکش کرده و رفته -پس این همه وقت کجا بوده چر ا الان بعد این همه سال؟ - چی بگم خودت که گیت ی رو می شناسی ظاه را این چند سال چند بار سراغ گیتی اومده اما گیت ی هر بار ردش کرده دوباره تعجب کردم چرا گی تی بعد این همه عشق ردش کرده و چرا الان بعد این همه سال قبولش کرده فکرم و به زبون آوردم مامان:مثل اینکه آوش بعد جدا شدن از زنش به طور اتفاقی با گیتی روبه رو میشه بیچاره آوش اصلا از عشق گیتی خبر نداشته وقتی دوست نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
۳ 💞سلامتی امام زمان صلوات ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج @Asheghane_zohor
s3.mp3
4.53M
۳ کلمات و سخنان یک انسان، معرف درونِ او، و ساختارِ باطنش هستند. برای بزرگتر شدن روحمان، و قدرتمندتر شدن باطنمان؛ اول بایدیادبگیریم چجوری حرف بزنیم. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . 💚 همہ مدیون تو هستند سایہ‌اٺ ڪم نشود ازسر این نوڪرها من از این سوختنٺ پاے علے فهمیدم فاطمہ هسٺ فقط یاور C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا