بسم الله
از صبح روز پنجشنبه ۱۲ دی ماه ،مشغول آماده کردن غذا های مفصلی برای پاگشای چند تا عروس خانوم ،منزل مادرم بودیم.
هر دو مون از اینکه غذا ها و ملزومات دیگه سفره ،به موقع آماده شده و برای فردا کار زیادی نداریم خیلی احساس خوبی داشتیم .
پدربزرگم شب قبل از خواب از اخویمون خواستند که برن خونشون ،و ایشون هم اجابت کرد
من صبح سیزدهم با صدای راست میگی راست میگی مامانم بیدار شدم
وحشت برم داشت که چی شده
وقتی صورت هاشونو دیدم هزار مدل فکر منفی اومد تو سرم که هزارمیش هم شهادت حاج قاسم نبود ...
تلویزیون رو روشن کردن،و دیدم آنچه که شده بود رو ...
انقدر گریه کردم و انقدر حالم بد بود که حاضر نشدم مشکی نپوشم و بعد دیدم همه ی مهمونهامون هم دلشون تاب نیاورده
از طرفی دلم میسوخت که چرا داریم مهمونی میدیم ،از طرفی نمیشد اون همه تدارک رو ریخت دور
با اومدن مهمونا هم هی من بدتر شدم و عذاب وجدانم بیشتر
دیگه همه گفتن برو و چشمات رو هم بذار
هر نیم ساعت میرفتم تو اتاق و اشک و اشک و اشک ...
رحمت خدا به روح مطهر این شهید ... که تا لحظه ی آخر هم در مسیر دین بود و هم مسیر امام و شهدا رو منحرف نکرد و در آخر به پای آرمانش ،جونش رو فدا کرد
الهی بر سر سفره ی امیر المومنین علی علیه السلام الساعه مهمان باشند.
«ارسالی از مخاطبین محترم کانال»
سلام علیکم.
صبحتون منوربه نورالهی عزیز
روزی که شهیدسردارِدلهاروبرای تشییع به قم آوردن آن روزدوشنبه بودومن طبق معمول واسه انجام خدمت به حرم رفته بودم.
درب 4 حرم محل انجام وظیفهی من بود.
حضورپرشورمردم مثال زدنی بود.
البته توفیق شرکت دربدرقه ایشون ازحرم تاجمکران رونداشتم امادرخدمت میهمانان وشرکت کنندگان درمراسم بودم.
نکته ای که برام بسیارتعجب برانگیزبوداین بودکه من هرگزایشون راندیده بودم ونه می شناختم امانمی دونم چه حکمتی بودوقتی خبرشهادت ایشون روشنیدم گویاسالهای سال باایشون آشنابودم
سیل اشک بودکه دلِ بیقراروهمراهی میکرد.بی تابی وغم جانکاه شهادتشون مرایادِرحلت بنیانگذارکبیرانقلاب حضرت امام رحمه اللّه علیه انداخته بود.
مرورمیکردم یادِشهداوامام واینکه یکرنگی ایشون باعث شده یک ملت درسوگش همصداناله بزنن.هرکس درهرلباسی ودرهرموقعیتی باهرعقیده ای براشون اشک ریختند
واین نشان ازصفای باطن وروح بلندداره.
تشییع باشکوه ایشون یادم اوردوداع ملتم رودرروزوداع امام عزیزم.
اخه سربازانِ خمینی همچون خودِخمینی
نمونه وبی بدیلند.
روحشان همنشین یاران شهیدش خصوصاً حضرت ارباب بی کفن ومادرشون خانم فاطمه الزهرا سلام اللّه علیها
«ارسالی از مخاطبین محترم کانال»
مجاورحرم
سلام اون شب جمعهی کذایی مهمان داشتم.دیر وقت خوابیدم.برای نماز صبح که بیدار شدم ورفتم سر گوشیم وضعی
شما نوشتید💔⬆️
از دیشب تا حالا چندین نفر با این پیام گریه کردن و دعا کردن برای نویسنده...😔
سلام علیکم
وای از اون روز جمعه که هیچ زمانی یادم نمیره اون روز وساعت تلخ رو
من خوابیده بودم که با صدای نامفهوم تلویزیون و هق هق های همسرم از خواب بیدارشدم ولی آنقدر وحشت کرده بودم که از روی تخت تکون نمیتونستم بخورم میترسیدم برم بیرون و حال و روز همسرمو ببینم وقتی صدای گریه هاشون بلندتر شد طاقت نیاوردم و با ترس رفتم بیرون که با دیدن تلویزیون زدم توی سرم و همونجا نشستم اصلأ نمیتونم توصیف کنم حالمو فقط زار میزدم
ظهر هم سالگرد یکی از بستگان ناهار تالار دعوت داشتیم که من از شدت سردرد و چشمهای ورم کرده نرفتم
برای تشییع هم که از ساعت ۱توی بلوار پیامبر اعظم ایستاده بودیم چه عظمتی چه حال و هوایی 😭😭😭😭😭
«ارسالی از مخاطبین محترم کانال»
از خواب که بیدار شدم گوشیام رو چک کردم، اینستاگرام رو که باز کردم خشکم زد
گفتم اشتباه دیدم.
استوری بعد، استوری بعدی!!
بهت زده استوریها رو نگاه میکردم و دلم بیشتر رو بیشتر میلرزید..
میگفتم دروغ است
اشتباه است
گوگل رو باز کردم سرچ کردم، خبرگزاریها رو دیدم
اما باز گفتم اشتباه است.
تلویزیون رو روشن کردم، شبکه خبر
زیر نویسش را خواندم..
باز دلم نمیخواست باور کنم...
به خواهرزادهام پیامک دادم..
مطهره خبر درسته؟ ...
آه که تا رد و بدل شدن پیام جانم به لبم آمد
دلم لرزید
پاهایم سست شد
و اشکهای داغی که سوز سرمای صبح جمعه رو
بیشتر میکرد.
وقتی بابا رفت ۱۱ سال بیشتر نداشتم، آن موقع خیلی درکی درستی از رفتن و نبودن و جای خالیاش نداشتم، با گذر زمان اما فهمیدم که جای خالیاش هیچ وقت پر نخواهد شد.
حالا داغی نشسته بر دلم از جنس همان داغِ نبودن، از جنسِ جای خالیاش که هرگز پر نخواهد شد.
«ارسالی از مخاطبین محترم کانال»