سلام علیکم
وای از اون روز جمعه که هیچ زمانی یادم نمیره اون روز وساعت تلخ رو
من خوابیده بودم که با صدای نامفهوم تلویزیون و هق هق های همسرم از خواب بیدارشدم ولی آنقدر وحشت کرده بودم که از روی تخت تکون نمیتونستم بخورم میترسیدم برم بیرون و حال و روز همسرمو ببینم وقتی صدای گریه هاشون بلندتر شد طاقت نیاوردم و با ترس رفتم بیرون که با دیدن تلویزیون زدم توی سرم و همونجا نشستم اصلأ نمیتونم توصیف کنم حالمو فقط زار میزدم
ظهر هم سالگرد یکی از بستگان ناهار تالار دعوت داشتیم که من از شدت سردرد و چشمهای ورم کرده نرفتم
برای تشییع هم که از ساعت ۱توی بلوار پیامبر اعظم ایستاده بودیم چه عظمتی چه حال و هوایی 😭😭😭😭😭
«ارسالی از مخاطبین محترم کانال»
از خواب که بیدار شدم گوشیام رو چک کردم، اینستاگرام رو که باز کردم خشکم زد
گفتم اشتباه دیدم.
استوری بعد، استوری بعدی!!
بهت زده استوریها رو نگاه میکردم و دلم بیشتر رو بیشتر میلرزید..
میگفتم دروغ است
اشتباه است
گوگل رو باز کردم سرچ کردم، خبرگزاریها رو دیدم
اما باز گفتم اشتباه است.
تلویزیون رو روشن کردم، شبکه خبر
زیر نویسش را خواندم..
باز دلم نمیخواست باور کنم...
به خواهرزادهام پیامک دادم..
مطهره خبر درسته؟ ...
آه که تا رد و بدل شدن پیام جانم به لبم آمد
دلم لرزید
پاهایم سست شد
و اشکهای داغی که سوز سرمای صبح جمعه رو
بیشتر میکرد.
وقتی بابا رفت ۱۱ سال بیشتر نداشتم، آن موقع خیلی درکی درستی از رفتن و نبودن و جای خالیاش نداشتم، با گذر زمان اما فهمیدم که جای خالیاش هیچ وقت پر نخواهد شد.
حالا داغی نشسته بر دلم از جنس همان داغِ نبودن، از جنسِ جای خالیاش که هرگز پر نخواهد شد.
«ارسالی از مخاطبین محترم کانال»
سلام حاج خانم جان
على حدودا دو ماه و نيمش بود
شبها الحمدلله خوب مى خوابيد و بعد از نماز صبح بيدار ميشد از گرسنگى
يكى از چيزايى كه منو و آقا مجيد خيلي دوست داشتيم گرفتن روضه ماهانه تو خونمون بود كه الحمدلله تو خونه جديد اين امكان برامون فراهم شد و اونشب كه جمعه اول ماه بود قرار بود اولين روضه رو خونمون بگيريم،
انقدر ذوق داشتم كه از بعد از نماز صبح خوابم نبرد و بعد از شيرخوردن على رفتم سراغ كارها، يادم افتاد آدرس نفرستادم هنوز،
گوشيم رو برداشتم شروع كردم به فرستادن پيام يادآورى و آدرس براى دوست و آشناها تو واتس آپ.
بعدش اينستارو بازكردم؛ با ديدن اولين پست قلبم وايساد، دنيا خراب شد رو سرم
سريع رفتم تلوزيونو روشن كردم تا ببينم خبر درست يا شايعه است؛
از صداى تلوزيون آقا مجيد هم بيدار شد و اومد نشيمن با خوندن زير نويس شبكه خبر هاج و واج مونده بوديم، باورمون نمى شد؛
خيره به تلوزيون فقط اشك مى ريختيم، نشستيم و گريه مى كرديم،
از بعد ازدواجمون اولين بار بود مى ديدم به جز براى اهل بيت همسرم اينطور با هق هق و بلند گريه مى كنند.
صبحانه كه اصلا ميلمون نمى كشيد، كاممون تلخ و زهر بود. بعد از اينكه چند ساعتى پاى تلوزيون گريه كرديم آماده شديم و رفتيم مصلى نماز جمعه بود؛ بعد از نماز مردم به صورت خود جوش راهپيمايى و عزادارى مى كردند بارزترين صدايى كه از اون روز يادمه "اي اهل حرم مير و علمدار نيامد"
سيل جمعيت بود كه مى اومد؛ غريب و آشنارو مى ديديم مثل عزيز از دست داده ها همديگه رو در آغوش مى كشيدند و گريه مى كردند و به هم تسليت مى گفتند.
غم بزرگى رو دلامون بود كه هر چى مى گذشت سنگين تر مى شد و تازه تر و اين اندوه بي انتها عميق تر؛
بعد از مصلى اومديم خونه؛ حلوا آماده كردم براى روضه،
قسمت اين بود اولين روضه مون شهادت حاجى باشه تا اين مجلس نقلى و جمع و جور مزين بشه به نام حاجى "روضه ماهانه حاج قاسم"
«ارسالی از مخاطبین محترم کانال»
با عرض سلام و درود و تسلیت به محضر همه شما عاشقان امام حسین
و عاشقانِ دوستدارانِ امام حسین
شب شهادت سردار دلها شب جمعه ای که هیچ وقت از یادم پاک نمی شه
البته ابتدا از زمانی براتون بگم که محبت و نور ایمان سردار به دلم افتاد و عاشق مرام و راه رسم ایشان شدم ، و برای شما تعریف کنم
دومین سفر اربعینی بود که مشرف میشدیم کربلا در راه به موکبی رسیدیم و عکسی که سردر موکب کرمانی ها بود، توجه برادرم که همسفر اربعینی ما بود را جلب کرد و از بنده پرسید آیا این شخص را میشناسی ، گفتم خیر چون تا اون لحظه سردار را نمیشناختم وقتی برادرم جوابم را شنید گفت این عکس یل میدان نبرد است شیر میدان و امید کشور ایران و کسی است که تمامی دشمنان اسلام از ایشان میترسند و نمیتونند نگاه چپی به ایران داشته باشند ، در همان لحظه به خاطر ارادتی که به اسلام و کشورم ایران دارم این شخصیتی که در عکس میدیدم به شدت به ایشان افتخار کردم و غرور عجیبی و محبت عجیب تری در دلم لانه کرد تا شب شهادت که همان روز، روز نوبت کاری بنده در فاطمیه رضوان بود صبح که برای نماز بیدار شدم تلویزیون روی تنظیمات روشن شده بود وقتی نمازم را خوندم سر سجاده نشستم که ذکر بگم تا زمان رفتن به فاطمیه دوباره خوابم نبره در همین اوضاع و احوال دعای ندبه شبکه ۳ شروع شد همین که به صفحه تلویزیون نکاه
کردم زیر نویس برنام توجه بنده را به خودش جلب کرد وای از این جمله به ظاهر تلخ و برای خود حاج قاسم شیرین ،
نوشته بود انا لله و انا الیه راجعون شهادت حاج قاسم سلیمانی را تسلیت گفته بود
نمی دونم چند بار این جمله را خواندم و اصلا باورم نمیشد فکر میکردم این زیر نویس برای برنامه های گذشته است و سلیمانی شخصیت دیگری است اصلا گریه امانم نمی داد باورم نمی شد میگفتم خدایا دشمن شادمان نکن با همان گریه و زاری حاضر شدم و به فاطمیه رفتم ولی اصلا این چشم ها لحظه ای خشک نمی شد ووقتی به فاطمیه رسیدم دیدم همه ناراحتند وغصه دارند ولی افسوس و صد افسوس که چنین سرباز میهنی را از دست دادیم و او را نمیشناختم
خداوندا یاریمان کن که راه و رسم شهدا را ادامه دهیم و ما را به صالحان و شهدا ملحق بفرما انشاءالله.
«ارسالی از مخاطبین محترم کانال»
سلام
هشتم دی ماه سال ۹۸ دختر ده روزه ی من فوت کرد و حالی خراب و افسرده داشتم،طبیعتا مثل هر مادری کارم فقط گریه بود،اون موقع ساکن قم بودم و خانواده با کلی اصرار و خواهش ازم خواستن برای عروسی خواهرم که برنامه ریزی هاش رو کرده بودن و تاریخ جشن تعیین شده بود برم پیششون که روحیه ام مثلا عوض بشه،
خلاصه که با قطار راه افتادیم سمت اهواز،۶ صبح رسیدیم اهواز و رفتیم نماز خونه راه آهن نماز خوندیم،با همسرم بعد از نماز وارد سالن راه آهن که شدیم از یه تلویزیون بزرگ ،شبکه خبر صدای قرآن پخش میشد و دیدم که عکس حاج قاسم عزیز و نوار مشکی گوشه تلویزیون زدن،هنوز یادمه که آیات ( ایتها النفس المطمئنه....)پخش میشد😭😭😭😭😭
همش فکر میکردم دارم توهم میزنم،دارم خواب میبینم،دارم اشتباه میبینم
به همسرم گفتم:وای وای آقا دارم درست میبینم؟
یعنی راسته؟ بغض خفه ام کرده بود
باورم نمیشد،اینقدر گیج و وحشت زده بودم که خیال میکردم دروغه و سایتها و کانال ها رو نگاه کردم
نمیدونم چقد اونجا نشستیم و گریه کردیم شاید حدودا یک ساعت، ولی یادمه که داغ بچه ی تازه از دست رفته ام رو فراموش کردم منی که حتی کل مسیر از قم تا اهواز رو گریه میکردم برا دخترکم، اون لحظه تا برسم منزل پدری برا حاج قاسم اشک میریختم،حال و هوای خانواده هم خیلی بد بود از این خبر تلخ،به آبجیم که وسط هفته عروسیش بود گفتمکاش عروسی نمیگرفتید تو این اوضاع ولی خب کاری ازش برنمی اومد،من حالا دوتا داغ تو دلم داشتم داغ بچه و داغ حاج قاسم که انگار یک پدر رو از دست دادیم
تو جشن خواهرم به اندازه تبریک گفتن و نشکستن دل خواهرم فقط حضور داشتم زود برگشتم
حالا دی ماه برای من یاد آور دو غم هست که هیچ وقت فراموشم نمیشه
داغی به دلمون گذاشتنکه هر وقت تصویر لبخندش رو می بینیم اشکمون جاری میشه😭😭😭
«ارسالی از مخاطبین محترم کانال»
سلام حاج خانم عزیزم
میخواستم منم بنویسم خاطرهمو اما وقتی پیام های قشنگ دوستانو دیدم ترجیح دادم تقدیر کنم ازشون
خیلی زیبا نوشته بودن👌👌
و نکته ای که خیلی جذاب بود این بود که اکثریت نوشته بودن ما حاج قاسمو خیلی نمیشناختیم اما وقتی خبر شهادتش رو شنیدیم سوختیم...!💔
این مرد چقدر بزرگ بود که حتی کسانی که به درستی نمیشناختتش، مثل خودم، انگار که عزیزترین کسشونو از دست داده باشن براش داغدار بودن...
یه نکته دیگه که جذاب بود این بود که منبع موثق همه تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی بود.
همه میگفتن تا تلویزیون رو روشن کردیم و خبر رو دیدیم دیگه باورمون شد...
ممنونم از همه اعضای محترم که تو این کار شرکت داشتن و ممنون از شما که این طرح رو راه انداختید
خدا خیر بده به شما و دوستان عزیزتون❤️
شوری که تشییع حاج قاسم داشت مثل شور ظهر اربعین بود. ابر سنگین غمی که روی دل مردم بود شبیه به روز عاشورا بود. غم، غم آشنایی بود...!
رضوان خدا بر روح مطهر حاج قاسم
«ارسالی از مخاطبین محترم کانال»