مثال: تو جنگ خندق عمرو بن عبدود قهرمانی که به او فارس یلیل میگفتن اومد تو میدون و مبارز طلبید کسی که یک تنه با هزار نفر برابری میکرد هیچ کس جرئت نکرد به میدان بره اما علی بیست و چند ساله به میدان رفت و اون رو زمین زد و روی سینه اون نشست این فرد آب دهان انداخت رو صوت مولا علی از روی سینه او بلند میشه و چند قدم برمیداره و بعد میاد و دوباره میشینه رو سینه او اون فرد میپرسه چرا رفتی؟! حضرت میفرمایند: احساس کردم که ناراحت و عصبانی شدم نرسیدم در حالی که سر تورو جدا میکنم عصبانیت تو کار من دخیل باشع من تیغ از پی حق میزنم ن هوای نفس!