هدایت شده از هر روز یک صفحه قرآن با ترجمه
079-nesa-fa.mp3
2.22M
🦋تفسیر قرآن کریم با داستان🦋
✳️ ویژگی بهترین امت
«كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ...»
«ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺍﻣﺘﻲ ﻫﺴﺘﻴﺪ ﻛﻪ [ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺻﻠﺎﺡ ﺟﻮﺍﻣﻊ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ] ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﻳﺪ ، ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭ ﭘﺴﻨﺪﻳﺪﻩ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻛﺎﺭ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻭ ﺯﺷﺖ ﺑﺎﺯﻣﻰ ﺩﺍﺭﻳﺪ...»(آل_عمران : ۱۱۰)
✅ امر به معروف و نهی از منکر
یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه,مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد.
همینطوری که داشت راه میرفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد :
❌خواهرم حجابت !!
خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!.
نگاه کرد، دید یه جوون ریشوئه از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده.
به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه، اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید.
تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات ، بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن..
پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت :
خدایا این کم رو از من قبول کن !!
شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد.
فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت.
توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد : خانمی برسونیمت؟
لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده ، پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید.
دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد
اما کسی جلو نمیومد ، اینبار با صدای بلند التماس کرد
اما همه تماشاچی بودن ، هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن، حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن
دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه :
آهای ولش کن بی غیرت !!
مگه خودت ناموس نداری ؟؟
وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو ، و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد !!
دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن از همونا که به نظرش افراطی بودن
افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه
ناخودآگاه یاد دیروز افتاد ، اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد :
وقتی خواستن به زور سوارش کنند ، همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت : خواهرم حجابت !!
همون ریشوی افراطی و تندرو همون پسری که همش بهش میخندید..
اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود ، بلکه یه مرد شجاع و با ایمان بود💪 دیگه از نظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود✌️
🌹حالا متوجه شدیم که این جوون ریشو کسی نیست جز شهید امر به معروف و نهی ازمنکر #علی_خلیلی🌹
#روحش_شاد💚
📚 @Dastan :منبع داستان📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آنچه_باید_بدانیم
🌺صیغه نذر چیه؟
🌺نذر کننده باید چه ویژگی هایی داشته باشه تا درست باشه؟
🌸 @ahkam_yar
هدایت شده از حاج آقا قرائتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
🎬ببینید|| چرا ما که گناه می کنیم زود سیلی می خوریم اما آمریکایی ها گناه می کنند و خوشند؟
💠کانال حجت الاسلام والمسلمین قرائتی👇
https://eitaa.com/joinchat/96796673Cbcddf7c10b
هدایت شده از هر روز یک صفحه قرآن با ترجمه
080-nesa-ar.mp3
3.36M
هدایت شده از هر روز یک صفحه قرآن با ترجمه
080-nesa-fa.mp3
2.62M
🦋تفسیر قرآن کریم با داستان🦋
✳️ حفظ خانواده
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ...»
«ﺍﻱ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ! ﺧﻮﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺗﺸﻲ ﻛﻪ ﻫﻴﺰم ﺁﻥ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻫﺎ ﺍﺳﺖ ، ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻴﺪ ...»(تحریم : ۶)
✅ بذر دين
💭 پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک
که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود داد!!!..
کودک با تعجب درون بطری را نگاه میکرد و با خود میگفت: پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟
💭 کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بی فایده بود.
سپس کودک از پدرش پرسید:
چه جوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟
آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه!
💭 پدر، پسر را به باغ برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخه های درخت پرتقال بست. سپس یکی از شکوفه های کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت.
روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که امکان خروج از بطری غیر ممکن شده بود...
💭 بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود.
پدر رو به پسر کرد و گفت:
💭 چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است
اگر از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم در هنگام بزرگی خارج کردنش خیلی سخت میشود.
دقیقا مثل این پرتقال که خارج کردنش محال است؛
مگر اینکه شیشه را بشکنیم و از بین ببریم.
منبع داستان : DastaneRastan_ir@
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آنچه_باید_بدانیم
🌺چه کسانی به ما محرمند؟
🌺ارتباط نسبی و سببی چیه؟
🌸 @ahkam_yar