☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهل و سوم : جایزه
✔️ راوی : قاسم شبان
🔸يکی از عملیاتهای نفوذی ما در منطقه غرب به اتمام رسيد. بچهها را فرستاديم عقب. پس از پايان عمليات، یک یک سنگرها را نگاه كرديم. كسی جا نمانده بود. ما آخرين نفراتی بوديم كه بر میگشتیم. ساعت يك نيمه شب بود. ما پنج نفر مدتی راه رفتيم. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام خيلی خستهایم، اگه مشكلی نيست اينجا استراحت كنيم. ابراهيم موافقت كرد و در يك مكان مناسب مشغول استراحت شديم.
🔸هنوز چشمانم گرم نشده بود که احساس كردم از سمت دشمن كسی به ما نزديك میشود! يک دفعه از جا پريدم. از گوشهای نگاه كردم. درست فهميده بودم در زير نور ماه كاملاً مشخص بود. یک عراقی در حالی كه كسی را بر دوش حمل میکرد به ما نزدیک میشد!
🔸خيلی آهسته ابراهيم را صدا زدم. اطراف را خوب نگاه كردم. كسی غير از آن عراقی نبود! وقتی خوب به ما نزدیک شد از سنگر بيرون پريديم و در مقابل آن عراقی قرار گرفتيم. سرباز عراقی خيلی ترسيده بود. همانجا روی زمين نشست. يک دفعه متوجه شدم، روی دوش او يكی از بچههای بسیجی خودمان است! او مجروح شده و جامانده بود!
🔸خيلی تعجب كردم. اسلحه را روی كولم انداختم. با كمك بچهها، مجروح را از روی دوش او برداشتيم. رضا از او پرسيد: تو كی هستی، اينجا چه میکنی!؟ سرباز عراقی گفت: بعد از رفتن شما من مشغول گشتزنی در میان سنگرها و مواضع شما بودم. يک دفعه با اين جوان برخورد كردم. اين رزمنده شما از درد به خود میپیچید و مولا اميرالمومنين و امام زمان را صدا میزد. من با خودم گفتم: به خاطر مولا علی تا هوا تاريک است و بعثیها نیامدهاند اين جوان را به نزديک سنگر ایرانیها برسانم و برگردم!
🔸بعد ادامه داد: شما حساب افسران بعثی را از حساب ما سربازان شيعه كه مجبوريم به جبهه بياییم جدا كنيد.حسابی جا خوردم. ابراهيم به سرباز عراقی گفت: حالا اگر بخواهی میتوانی اينجا بمانی و برنگردی. تو برادر شيعه ما هستی. سرباز عراقی عكسی را از جيب پيراهنش بيرون آورد و گفت: اينها خانواده من هستند. من اگر به نيروهای شما ملحق شوم صدام آن ها را میکشد. بعد با تعجب به چهره ابراهيم خيره شد! بعد از چند لحظه سكوت با لهجه عربی پرسيد: اَنت ابراهيم هادی!!
🔸همه ما ساكت شديم! باتعجب به يكديگر نگاه كرديم. اين جمله احتياج به ترجمه نداشت. ابراهيم با چشمان گردشده و با لبخندی از سر تعجب پرسيد: اسم من رو از كجا میدونی!؟ من به شوخی گفتم: داش ابرام، نگفته بودی تو عراقیها هم رفيق داری! سرباز عراقی گفت: يك ماه قبل، تصوير شما و چند نفر ديگر از فرماندهان اين جبهه را برای همه یگانهای نظامی ارسال كردند و گفتند: هر كس سر اين فرماندهان ايرانی را بياورد جايزه بزرگی از طرف صدام خواهد گرفت!
🔸در همان ايام خبر رسيد که از فرماندهی سپاه غرب، مسئولی برای گروه اندرزگو انتخاب شده و با حكم مسئوليت راهی گیلانغرب شده. ما هم منتظر شديم ولی خبری از فرمانده نشد. تا اينكه خبر رسيد، جمال تاجيک كه مدتی است به عنوان بسيجی در گروه فعاليت دارد، همان فرمانده مورد نظر است!
🔸با ابراهيم و چند نفر ديگر به سراغ جمال رفتيم. از او پرسيديم: چرا خودت را معرفی نكردی؟! چرا نگفتی كه مسئول گروه هستی؟ جمال نگاهی به ما كرد و گفت: مسئوليت برای اين است كه كار انجام شود. خدا را شكر، اينجا كار به بهترين صورت انجام میشود. من هم از اينكه بين شما هستم خيلی لذت میبرم. از خدا هم به خاطر اينكه مرا با شما آشنا كرد ممنونم. شما هم به كسی حرفی نزنيد تا نگاه بچهها به من تغيير نكند. جمال بعد از مدتی در عمليات مطلع الفجر در حالی كه فرمانده يکی از گردانهای خط شكن بود به شهادت رسيد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاک شهداء صلوات🌹
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠چهار عمل بدتر از گناه
🔸حجت الاسلام رفیعی
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
049-baghare-fa-ansarian.mp3
5.74M
#صوت_ترجمه #صفحه_49 سوره مبارکه #بقره
#سوره_2
#جزء_3
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
www.quran-365.ir
@quran_365
🌼 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
🍃گناه روى گناه، دل را میمیراند🍃
🍂الذَّنْبُ عَلَى الذَّنْبِ يُمِيتُ القَلْب🍂
📗تنبيه الخواطر، ج ۲، ص ۱۱۸
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
050-aleemran-fa-ansarian.mp3
5.61M
#صوت_ترجمه #صفحه_50 سوره مبارکه #آل_عمران
#سوره_3
#جزء_3
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
www.quran-365.ir
@quran_365
🌼 امام صادق علیهالسلام:
🍃 لقمه حرام، ایمان را از انسان سلب میكند.🍃
🌿 أكلُ الحرامِ یَطرُدُ الایمانَ. 🌿
📚مواعظ عددیّه، ص ۱۵۳
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهل و چهارم : ابوجعفر (۱)
✔️ راوی : حسین الله کرم، فرج الله مرادیان
🔸روزهای پايانی سال ۱۳۵۹ خبر رسيد بچههای رزمنده، عملياتی ديگری را بر روی ارتفاعات بازی دراز انجام دادهاند. قرار شد هم زمان بچههای اندرزگو، عمليات نفوذی در عمق مواضع دشمن انجام دهند.
🔸برای اين كار به جز ابراهيم، وهاب قنبری و رضا گودينی و من انتخاب شديم. شاهرخ نورایی و حشمت کوهپیکر نيز از ميان كردهای محلی با ما همراه شدند. وسايل لازم كه مواد غذایی و سلاح و چندين مين ضد خودرو بود برداشتيم.
🔸با تاریک شدن هوا به سمت ارتفاعات حركت كرديم. با عبور از ارتفاعات، به منطقه دشت گيلان رسيديم. با روشن شدن هوا در محل مناسبی استقرار پيدا كرديم و خودمان را مخفی كرديم.در مدت روز، ضمن استراحت، به شناسایی مواضع دشمن و جادههای داخل دشت پرداختيم. از منطقه نفوذ دشمن نيز نقشههایی ترسيم كرديم. دشت روبهروی ما دو جاده داشت كه یکی جاده آسفالته و ديگری جاده خاکی بود كه صرفاً جهت فعاليت نظامی از آن استفاده میشد.
🔸فاصله بين اين دو جاده حدوداً پنج كيلومتر بود. يك گروهان عراقی با استقرار بر روي تپهها و اطراف جادهها امنيت آن را برعهده داشتند. با تاریک شدن هوا و پس از خواندن نماز حركت كرديم. من و رضا گودينی به سمت جاده آسفالته و بقيه بچهها به سمت جاده خاکی رفتند. در اطراف جاده پناه گرفتيم. وقتی جاده خلوت شد به سرعت روی جاده رفتيم. دو عدد مين ضد خودرو را در داخل چالههای موجود كار گذاشتيم. روی آن را با كمی خاك پوشانديم و سريع به سمت جاده خاکی حركت كرديم.
🔸از نقل و انتقالات نيروهای دشمن معلوم بود كه عراقیها هنوز بر روی بازی دراز درگير هستند. بيشتر نيروها و خودروهای عراقی به آن سمت میرفتند. هنوز به جاده خاکی نرسيده بوديم كه صدای انفجار مهیبی از پشت سرمان شنيديم. ناگهان هر دوی ما نشستيم و به سمت عقب برگشتيم! یک تانک عراقی روی مين رفته بود و در حال سوختن بود. بعد از لحظاتی گلولههای داخل تانک نيز یکی پس از ديگری منفجر شد. تمام دشت از سوختن تانک روشن شده بود. ترس و دلهره عجيبی در دل عراقیها افتاده بود. به طوری كه اكثر نگهبانهای عراقی بدون هدف شلیک میکردند.
🔸وقتی به ابراهيم و بچهها رسيديم، آنها هم كار خودشان را انجام داده بودند. با هم به سمت ارتفاعات حركت كرديم. ابراهيم گفت: تا صبح وقت زيادی داريم. اسلحه و امكانات هم داريم، بياييد با كمين زدن، وحشت بيشتری در دل دشمن ايجاد كنيم. هنوز صحبتهای ابراهيم تمام نشده بود که ناگهان صدای انفجاری از داخل جاده خاكی شنيده شد. یک خودرو عراقی روی مين رفت و منهدم شد. همه ما از اينكه عمليات موفق بود خوشحال شديم. صدای تيراندازی عراقیها بسيار زياد شد. آنها فهميده بودند كه نيروهای ما در مواضع آنها نفوذ کردهاند برای همين شروع به شلیک خمپاره و منور كردند. ما هم با عجله به سمت كوه رفتيم. روبهروی ما یک تپه بود. یک دفعه یک جيپ عراقی از پشت آن به سمت ما آمد. آنقدر نزدیک بود كه فرصتی برای تصمیمگیری باقی نگذاشت!
🔸 بچهها سريع سنگر گرفتند و به سمت جيپ شلیک كردند. بعد از لحظاتی به سمت خودرو عراقی حركت كرديم. يک افسر عالی رتبه عراقی و راننده او كشته شده بودند. فقط بیسیمچی آنها مجروح روی زمين افتاده بود. گلوله به پای بیسیمچی عراقی خورده بود و مرتب آه و ناله میکرد.
🔸یکی از بچهها اسلحهاش را مسلح كرد و به سمت بیسیمچی رفت. جوان عراقی مرتب میگفت: الامان الامان. ابراهيم ناخودآگاه داد زد: میخوای چيكار كنی؟!گفت: هيچی، میخوام راحتش كنم. ابراهيم جواب داد: رفيق، تا وقتی تيراندازی میکردیم او دشمن ما بود، اما حالا كه اومديم بالای سرش، اون اسير ماست! بعد هم به سمت بیسیمچی عراقی آمد و او را از روی زمين برداشت. روی كولش گذاشت و حركت كرد.
🔸همه با تعجب به رفتار ابراهيم نگاه میکردیم. یکی گفت: آقا ابرام، معلومه چی كار میکنی!؟ از اينجا تا مواضع خودی سيزده كيلومتر بايد توی كوه راه بريم. ابراهيم هم برگشت و گفت: اين بدن قوی رو خدا برای همين روزها گذاشته! بعد به سمت كوه راه افتاد. ما هم سريع وسايل داخل جيپ و دستگاه بیسیم عراقیها را برداشتيم و حركت كرديم. در پايين كوه كمی استراحت كرديم و زخم پای مجروح عراقی را بستيم بعد دوباره به راهمان ادامه داديم.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاک شهداء صلوات🌹
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸