075-aleemran-fa-ansarian.mp3
5.36M
#صوت_ترجمه #صفحه_75 سوره مبارکه #آل_عمران
#سوره_3
#جزء_4
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
www.quran-365.ir
@quran_365
🌼 امام صادق علیهالسلام :
🍃هرکس شب را با گفتن تسبیحات فاطمه «سلام الله علیها» بخوابد، از شمار مردان و زنانی است که بسیار یاد خدا میکنند.🍃
🍂مَنْ بَاتَ عَلَى تَسْبِيحِ فَاطِمَةَ كَانَ مِنَ اَلذَّاكِرِينَ اَللَّهَ كَثِيراً وَ اَلذَّاكِرَاتِ🍂
📚 بحارالانوار، ج ۸۲، ص ۳۳۵
#حضرت_فاطمه
#امام_زمان
#فاطمیه
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کند
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃سخن نویسنده مسیحی درباره👇👇
🌼 عظمت حضرت فاطمه سلام الله علیها
🎙 حجتالاسلام دکتر رفیعی
#حضرت_فاطمه
#امام_زمان
#فاطمیه
🎁 به کانال موج نور
بپیوندید👇👇👇
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
@mojnoor3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 روضه جانسوز
🎙 حاج محمود کریمی
#حضرت_فاطمه
#امام_زمان
#فاطمیه
🎁 به کانال موج نور
بپیوندید👇👇👇
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
@mojnoor3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ناحله الجسم یعنی.....
نحیف و دلشکسته می ری
جوونی اما مادر پیری
بهونه ی سفر می گیری
🌹باکیه العین یعنی
بارون غصه ها می باره
چشای مادر ما تاره
دیگه علی شده بیچاره
🌹منهده الرکن یعنی
توون برات نمونده بانو
کی قلبتو سوزونده بانو
کی بالتو شکونده بانو
🌹معصبه الراس یعنی
بستی سری روکه پردرده
رنگ رخ تو مادر زرده
توکوچه کی جسارت کرده
#حضرت_فاطمه
#امام_زمان
#فاطمیه
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴صلوات بر حضرت زهرا سلام الله علیها
▪️ حاج رضا بکایی
#حضرت_فاطمه
#امام_زمان
#فاطمیه
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
076-aleemran-fa-ansarian.mp3
4.95M
#صوت_ترجمه #صفحه_76 سوره مبارکه #آل_عمران
#سوره_3
#جزء_4
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
www.quran-365.ir
@quran_365
🌼پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
🍃درآمدت را پاك كن تا دعايت مستجاب شود؛ زيرا هرگاه آدمى لقمه[اى حرام] به دهان خود ببرد تا چهل روز دعايى از او پذيرفته نمیشود.🍃
🍂أطِبْ كَسبَكَ تُستَجَبْ دَعوَتُكَ، فإنَّ الرّجلَ يَرفَعُ اللُّقْمَةَ إلى فِيهِ [حَراما] فما تُستَجابُ له دَعوَةٌ أربَعينَ يوما🍂
📚مکارم الأخلاق ج ۱، ص ۲۷۵
#حضرت_فاطمه
#امام_زمان
#فاطمیه
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت پنجاه و هشتم : سلاح کمری (۱)
✔️ راوی : امیر منجر
🔸آخرين روزهای سال ۱۳۶۰ بود. با جمعآوری وسایل و تحويل سلاحها، آماده حركت به سمت جنوب شدیم. بنا به دستور فرماندهی جنگ، قرار است عمليات بزرگی در خوزستان اجرا شود. برای همين اكثر نيروهای سپاه و بسیج به سمت جنوب نقل مكان کردهاند. گروه اندرزگو به همراه بچههای سپاه گیلانغرب عازم جنوب شد.
🔸روزهای آخر، از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهيم هادی یک قبضه اسلحه كُلت گرفته و هنوز تحويل نداده است! ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بیفایده بود. گفتم: ابراهيم، شايد گرفته باشی و فراموش كردی تحويل دهی؟ كمی فكر كرد و گفت: يادم هست كه تحويل گرفتم، اما دادم به محمد و گفتم بياره تحویل بده. بعد پيگيری كرد و فهميد سلاح دست محمد مانده و او تحويل نداده. یک هفته قبل هم محمد برگشته تهران، آمديم تهران، سراغ آدرس محمد، اما گفتند: از اينجا رفته، برگشته روستای خودشان به نام كوهپايه در مسير اصفهان به يزد.
🔸ابراهيم كه تحويل سلاح برايش خیلی اهميت داشت گفت: بيا با هم بريم كوهپايه. شب بود كه به سمت اصفهان راه افتاديم. از آنجا به روستای كوهپايه رفتيم. صبح زود رسيديم، هوا تقريباً سرد بود، به ابراهيم گفتم: خُب، كجا بايد بريم؟! گفت: خدا وسيله سازه، خودش راه رو نشان میده. كمی داخل روستا دور زدیم. پيرزنی داشت به سمت خانهاش میرفت. او به ما كه غریبهای در آن آبادی بوديم نگاه میکرد. ابراهيم از ماشين پياده شد. بلند گفت: سلام مادر... پيرزن هم با برخوردی خوب گفت: سلام جانم، دنبال كسی میگردی؟! ابراهيم گفت: ننه، اين ممد كوهپایی رو میشناسی؟! پيرزن گفت: کدوم محمد!؟ ابراهيم جواب داد: همان كه تازه از جبهه برگشته، سنش هم حدود بيست ساله. پيرزن لبخندی زد و گفت: بياييد اينجا، بعد هم وارد خانهاش شد.
🔸ابراهيم گفت: امير ماشين رو پارک كن. بعد با هم راه افتاديم. پيرزن ما را دعوت كرد، بعد صبحانه را آماده كرد و حسابی از ما پذيرايی نمود و گفت: شما سرباز اسلامید، بخوريد كه بايد قوی باشيد. بعد گفت: محمد نوه من است، در خانه من زندگی میکند، اما الان رفته شهر، تا شب هم بر نمیگردد. ابراهيم گفت: ننه ببخشيد، اين نوه شما كاری كرده كه ما را از جبهه كشانده اينجا! پيرزن با تعجب پرسيد: مگه چيكار كرده؟! ابراهيم ادامه داد: اسلحه كُلت را از من گرفته، قبل از اينكه تحويل دهد با خودش آورده، الآن هم به من گفتند: بايد آن اسلحه را بياوری و تحويل دهی.
🔸پيرزن بلند شد و گفت: از دست كارهای اين پسر! ابراهيم گفت: مادر خودت رو اذيت نكن، ما زياد مزاحم نمیشیم. پيرزن گفت: بياييد اينجا!
با ابراهيم رفتيم جلوی یک اتاق، پيرزن ادامه داد: وسايل محمد توی اين گنجه است، چند روز پيش من ديدم یک چيزی را آورد و گذاشت اينجا، حالا خودتان قفلش را باز كنيد. ابراهيم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسايل كسی رفتن خوب نيست!
پيرزن گفت: اگر میتوانستم خودم بازش میکردم، بعد رفت و پیچگوشتی آورد. من هم با اهرم كردن، قفل کوچک گنجه را باز كردم. دَر گنجه كه باز شد اسلحه كمری داخل یک پارچه سفيد روی وسایل مشخص بود. اسلحه را برداشتيم و بيرون آمديم.
🔸موقع خداحافظی ابراهيم پرسيد: مادر، چرا به ما اعتماد كردی!؟ پيرزن جواب داد: سرباز اسلام دروغ نمیگه، شما با اين چهره نورانی مگه میشه دروغ بگید؟! از آنجا راه افتاديم، آمديم به سمت تهران. در مسير كمربندی اصفهان چشمم به پادگان توپخانه ارتش افتاد. گفتم: آقا ابرام، يادته سرپلذهاب يه آقایی فرمانده توپخانه ارتش بود که خیلی هم تو عملیاتها کمکمون میکرد؟ گفت: آقای مداح رو میگی؟ گفتم: آره، شده فرمانده توپخانه اصفهان، الان هم شايد اينجا باشه. گفت: خُب بريم ديدنش.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاک شهداء صلوات 🌹
#حضرت_فاطمه
#امام_زمان
#فاطمیه
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴