مجتبی خرسندی
بسم الله النور ماجرا - قسمت ششم اینجا حرم امامزاده سید محمد است. ابنالهادی... مردی که نوهی امام،
بسم رب المهدی...
ماجرا - قسمت هفتم
اینجا سرداب مقدس سامراست...
جایی که صدای نفسهای مبارک قطب عالم امکان را در آن با تمام وجود میشنوی. کافیست کمی آرام باشی و خلوت کنی...
اینجا احساس نزدیکشدنها بیشتر و بیشتر است. یعنی از همهچیز به امام نزدیکتری...
و من در تمام لحظهبهلحظهی این سفر، همچنان با خودم فکر میکنم که؛
من اینجا چه میکنم؟
درود بر آن شاعر عربی که حرف دلم را راحت بر زبان جاری کرده است؛
"أنت سَبب کُل فرحهٔ تسکن قَلبی..."
تو دلیلِ هر خوشحالی هستی
که در قلبم جا میگیرد...
#سامرا
#سرداب_مقدس
#امام_زمان
@Mojtaba_khorsandi
بسم رب العشق...
ماجرا - قسمت هشتم*
این بخش ماجرای ما ستارهدار شد...
به حضور زنی که تماما حسین است...
حسین است و دیگر هیچ.
داستانش را بارها گریسته بودم.
بینظیر است.
باورم نمیشد از نزدیک دیدمش.
حالا اوست و چای تازهدم همیشگیاش
دم ورودی حرم سامرا.
سماوری که بهبزم حسین میجوشد
غبار رحمت آن جرم خلق میپوشد
#حرم
#سامرا
#امام_زمان
@Mojtaba_khorsandi
مجتبی خرسندی
بسم رب العشق... ماجرا - قسمت هشتم* این بخش ماجرای ما ستارهدار شد... به حضور زنی که تماما حسین است
بسم الله القریب
ماجرا - قسمت نهم
تا قبل از این سفر خیلی چیزها را نمیدانستم.
خیلی چیزها را هم میدانستم و نمیفهمیدم.
خیلی چیزها را هم میفهمیدم و باور نداشتم.
اما
این سفر با دلوجانم کاری کرد کارستان.
مثلا تا قبل از این سفر نمیدانستم که سامرا با همهی زیباییهایش، موقعیتهایی از غم و غربت دارد که باید ساعت ها بنشینی فکر کنی.
یکی از آنها همین «سجن الهادی علیهالسلام» است. زندانی که در آن بخشی از غربت خاندان عصمت و طهارت را با تمام وجود درک خواهی کرد. هرگوشهی آن روایتگر تاریخ درد است.
برای من اما، جایی که زمینگیرم کرد همان قسمت «برکةالاسود» بود. جایی که شیرهای وحشی سر به پای امام گذاشتند، گریه کردند،
گله کردند و حاجت گرفتند...
من از آیینهی «بل هم اضل»ها خوب دانستم
از انسان برتر آن حیوان که از شان تو آگاه است
#سامرا
#امام_هادی_علیهالسلام
#امام_زمان
@Mojtaba_khorsandi