📖💫📖💫📖💫📖💫📖
#حکایت
🌹آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
💝👈 نقل می کنند دلاکی عالمی را کیسه می کشید و در ضمن کیسه کشیدن از عالم پرسید
🔸اینکه می گویند در کارهایمان ریا نداشته باشیم ، ریا یعنی چه؟
🔹آن عالم با ذکر مثال ساده ای فرمودند:
🔸وقتی که کیسه می کشی و چرک ها را از پشت سر من جمع می کنی و میاوری به جلوی سینه ی من
🔴تا من می بینم این ریاست
ریا یعنی کاری انجام دهی برای نشان دادن به دیگران 🚫
پست ها را به اشتراک بگذارید🌹
♻♻♻♻♻♻♻♻♻♻
کانال آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
💫 @mojtahedie71
📦🕳📦🕳📦🕳📦🕳📦🕳
#حکایت
آیت الله مجتهدی تهرانی:
🐴 من بارم رو به مقصد رساندم تو هم رسانده ای؟!
🔸الاغ آمد، بارش را خالی کرد، جلوی شیخ جعفر شوشتری ایستاد و گوش هایش را تکان داد
🔹شیخ جعفر شوشتری مثل حضرت سلیمان(ع) زبان حیوانات را می فهمید
✅ شیخ به اطرافیان گفتند: میدانید این الاغ به من چی گفت؟!
این الاغ به من می گوید: آشیخ جعفر، من بارم رو به منزل رساندم ، تو هم بارت به منزل رساندی؟!😔
⭕️این حرف گریه دارد.این حرف گریه دارد.
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
کانال آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
♻ @mojtahedie71
🗒🖍🗒🖍🗒🖍🗒🖍🗒🖍
#حکایت
✅ آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :
💮فرزند جوان، هدایتگر پدر💮
🌿 یکی از ثروتمندان مشهد به نام عباسقلی خان، شبی با پسرش که فانوس به دست، جلو حرکت میکرد تا در شعاع نور فانوس، پدر دید کافی برای طی مسیر داشته باشد، قدم میزد.
🌿 وقتی به جلو کاروانسرای خود رسید، به فرزندش گفت:
پسرم! در وصیت نامه نوشته ام و به طور شفاهی نیز به تو میگویم که وقتی من از دنیا رفتم، این کاروانسرا را خراب کن و یک مدرسه علمیه برای شاگردان امام صادق (علیه السلام) بناکن.
🌿 پسرش ضمن پذیرفتن این وصیت، فانوس را به پشت سر پدر برد.
در نتیجه پدر او نتوانست مسیر و راهش را درست ببیند؛ از اینرو ایستاد و گفت:
🌿 فرزندم! نور باید جلو باشد تا راه روشن کند؛ نور فانوس که پشت سر من است، جلو را روشن نمیکند.
🌿 فرزندش گفت:
ای پدر! اگر نوری از پشت سر انسان بیاید به درد راه نمیخورد؛ پس چرا وصیت میکنی که بعدا اینجا را مدرسه کنم؟!
🔴پدرم! نور قبرت را از قبل بفرست.
💮 پدر او را تحسین کرد و گفت: مرا خوب نصیحت کردی!!!
فردا صبح، پدر چند کارگر آورد و کاروانسرا را تخریب و مدرسه علمیه را بنا نمود.
_______________________
کانال آیت الله مجتهدی(ره)
@mojtahedie71
پست هارا به اشتراک گذارید🌹
✨﷽✨
#حکایت
💟⇦•روزی شیـخی می گفت من هر وقت ڪه نماز می خواندم ، از خـداوند حاجتی میخواستـم .
یک روز گفتـم : بگذار یک بار برای خود خدا نماز بـخوانم و حاجتی نخواهم .
✳️⇦•همان شب شیـخ در عالم خواب دید که به او گفتنـد : چرا دیـر آمدی ؟!
گفتـم منظورتان چیـست ؟
✴️⇦• گفتنـد : یعنی تو باید سی سال پیش به فڪر این کار می افتـادی ، حالا سر پیـری باید بـفهمی و نماز بخوانی و حاجتی طلب نـکنی !
⚡️ ما هر وقت با خـدا کار داریم خدا را صـدا می زنیم .
✳️⇦• چه قـدر خـوب است که وقتی هم که کاری نـداریم ، بگوییـم : خُـــ♥️ـــدا
👈 در عبـادات خـود تفڪر کنیـم .
@mojtahedie71
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
#حکایت
🌐 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
🌟جوانی پدر پیری داشت، شب اول عروسی وقتی با همسرش در اتاقی خلوت کرده بود
☘ متوجه سرفه مکرر پدرش شد ، از نزد عروس بیرون رفت و پالوده ی سیبی درست کرد و به پدر داد تا سیب تا سینه ی او نرم شود و سرفه، او را اذیت نکند
🌹جوان گفت وقتی پدرم خوابید از نزدش دور شدم و دیدم میل عجیبی به نمازشب پیدا کردم
🍁با اینکه در طول عمرم نماز شب نخوانده بودم
❄مشغول نماز شب شدم و تاکنون که 27 سال می گذرد یک شب هم نماز شبم قضا نشده است
✔این هم نتیجه خدمت و احترام به والدین است
پست ها را به اشتراک بگذارید🌹
♣⭐♣⭐♣⭐♣⭐
کانال آیت الله مجتهدی(ره)
@mojtahedie71
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#حکایت
آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
🔹شخصی اولاد دار نمی شد خیلی دکتر رفت، یکی از دکترها گفت اگر از این سنگ بچه به دنیا بیاید از تو هم متولد می شود مگر اینکه معجزه شود.
🔹آن شخص به ایران برگشت و به حرم امام رضا علیه السلام رفت و توسل کرد و گفت:
🔹یا امام رضا دکتر گفته است بچه دار نمی شوی مگر اینکه معجزه شود
🔹آمده ام معجزه کنی ... الان آن شخص دارای چندین دختر و پسر است
🔹غرض اینکه تمام ناراحتی ها و مشکلات به سبب ائمه علیهم السلام حل می شود.
🌾🔥🌾🔥🌾🔥🌾🔥🌾
🔘کانال آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
@mojtahedie71
#حکایت
✍🏻یڪ روز دیناری صدقه دادم. رسول خدا فرمودند: یا علی! آیا میدانی ڪه صدقه از دست مومن خارج نشود، مگراینڪه از دهان هفتاد شیطان بیرون آید.
✍🏻ڪه هر یڪ او را با وسوسه خود
از دادن منع می ڪنند (یڪی گوید نده ڪه ریا میشود ودیگری میگوید نده ڪه او مستحق نیست و آن دیگر گوید نده ڪه خود بدان محتاج خواهی شد و ...) وقبل از آنڪه به دست سائل برسد بدست خدا خواهد رسید.
@mojtahedie71
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
#حکایت
🌐 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
🌟جوانی پدر پیری داشت، شب اول عروسی وقتی با همسرش در اتاقی خلوت کرده بود
☘ متوجه سرفه مکرر پدرش شد ، از نزد عروس بیرون رفت و پالوده ی سیبی درست کرد و به پدر داد تا سیب تا سینه ی او نرم شود و سرفه، او را اذیت نکند
🌹جوان گفت وقتی پدرم خوابید از نزدش دور شدم و دیدم میل عجیبی به نمازشب پیدا کردم
🍁با اینکه در طول عمرم نماز شب نخوانده بودم
❄مشغول نماز شب شدم و تاکنون که 27 سال می گذرد یک شب هم نماز شبم قضا نشده است
✔این هم نتیجه خدمت و احترام به والدین است
پست ها را به اشتراک بگذارید🌹
♣⭐♣⭐♣⭐♣⭐
کانال آیت الله مجتهدی(ره)
@mojtahedie71
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#حکایت
آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
🔹شخصی اولاد دار نمی شد خیلی دکتر رفت، یکی از دکترها گفت اگر از این سنگ بچه به دنیا بیاید از تو هم متولد می شود مگر اینکه معجزه شود.
🔹آن شخص به ایران برگشت و به حرم امام رضا علیه السلام رفت و توسل کرد و گفت:
🔹یا امام رضا دکتر گفته است بچه دار نمی شوی مگر اینکه معجزه شود
🔹آمده ام معجزه کنی ... الان آن شخص دارای چندین دختر و پسر است
🔹غرض اینکه تمام ناراحتی ها و مشکلات به سبب ائمه علیهم السلام حل می شود.
🌾🔥🌾🔥🌾🔥🌾🔥🌾
🔘کانال آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
@mojtahedie71
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#حکایت
✳️آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
▪️طلبه ای از دنیا رفت، وقتی او را در خواب دیدند، پرسیدند حالت چطوره؟
▪️او گفت : مواظب اعمال و گفته های خود باشید
▪️زیرا حساب و کتاب خدا بسیار دقیق است
▪️روزی که باران می بارید من گفتم: به به چه عجب باران به موقعی!
▪️هنوز سر آن یک جمله گرفتارم و به من می گویند مگر ما باران بی موقع هم داریم؟!
پست ها را به اشتراک بگذارید🌹
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
کانال آیت الله مجتهدی(ره)
@mojtahedie71
📖💫📖💫📖💫📖💫📖
#حکایت
🌹آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
💝👈 نقل می کنند دلاکی عالمی را کیسه می کشید و در ضمن کیسه کشیدن از عالم پرسید
🔸اینکه می گویند در کارهایمان ریا نداشته باشیم ، ریا یعنی چه؟
🔹آن عالم با ذکر مثال ساده ای فرمودند:
🔸وقتی که کیسه می کشی و چرک ها را از پشت سر من جمع می کنی و میاوری به جلوی سینه ی من
🔴تا من می بینم این ریاست
ریا یعنی کاری انجام دهی برای نشان دادن به دیگران 🚫
پست ها را به اشتراک بگذارید🌹
♻♻♻♻♻♻♻♻♻♻
کانال آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
💫 @mojtahedie71
‼️#حكايت
اسب سواری...
مرد چلاقی را سرراه خود دید که
از او کمک می خواست مردِ سوار
دلش به حال او سوخت
از اسب پیاده شد و
او را از جا بلند کرد و
روی اسب گذاشت تا او را به
مقصد برساند
مرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد
دهنه ی اسب را کشید و گفت:
اسب را بردم و با اسب گریخت.
اما پیش از آنکه
دور شود صاحب اسب داد زد
تو تنها اسب را نبردی *جوانمردی*
را هم بردی.
اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین
چه می گویم
مرد چلاق اسب را نگه داشت
مردِ سوار گفت: هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛
زیرا می ترسم دیگر هیچ سواری
به پیاده ای رحم نکند
@mojtahedie71
✨﷽✨
#حکایت
💠 حكايت مسلمان شدن مرتاض کافر به دست امام کاظم(ع)
✍كسى به مدينه آمد و به مردم مدينه گفت: من مى توانم خبرهايى از زندگى شما بدهم. كسانى كه با او در ارتباط بودند، از او خبر مى خواستند و او خبر مى داد و درست مى گفت. اين موضوع را به خدمت مبارك موسى بن جعفر عليهما السلام اطلاع دادند كه: شخص بى دين و غير مسلمانى به مدينه آمده و از امور ما خبر مى دهد.
حضرت با او ملاقات كردند و در حضور مردم فرمودند: چه كار كرده اى كه به اين حال رسيده اى كه به پنهان راه پيدا كرده اى؟
به حضرت عرض كرد: خيلى چيزها را مى خواستم، با خواسته هايم مخالفت كردم و در مقابل خواسته هاى خودم، صبر كردم و آن خواسته ها را دنبال نكردم، اگر چه تلخ و سخت بود. حضرت فرمودند: درست است كه چنين دانشى در محدوده رياضت هاى نفسى و مخالفت با خواهش ها نصيب تو شده است. اين مسأله درستى است؛ چون خداى مهربان در اين عالم نيز اجر خوبى احدى را ضايع نمى كند، و لو با خدا نبوده، مخالف خدا باشند و خدا را قبول نداشته باشند.
موسى بن جعفر عليهماالسلام به آن شخص پيشگو فرمود: در مقابل رياضت ها و صبرى كه كردى، حق است كه چنين پاداشى را به تو بدهند. آيا علاقه دارى مسلمان شوى؟ گفت: نه، هيچ علاقه اى به مسلمان شدن ندارم، فرمود: با خواهش نفس مخالفت كن و مسلمان شو، تو كه تمرين مخالفت با هواى نفس دارى، باطن تو مى گويد مسلمان نشو، با اين باطن جهاد كن و مسلمان شو.
گفت: چشم. به دست موسى بن جعفر عليهماالسلام مسلمان شد. چند روزى كه آداب اسلام را ياد گرفت، كسى آمد به او گفت: يكى از آن خبرها را از زندگى من به من بده. هر چه فكر كرد، ديد هيچ خبرى نزد او نيست. به درب خانه موسى بن جعفر عليهماالسلام آمد و در زد، گفت: يابن رسول الله! آن زمانى كه بى دين بودم، مى توانستم خبر از آينده بدهم، اما اكنون كه ديندار شده ام، خبرى نمى توانم بدهم، پس مزد اين ديندارى ما چه شد؟ حضرت فرمود: دنيا گنجايش مزد مسلمان شدن تو را ندارد، پاداشى كه مى خواهند به تو بدهند، در اين دنيا نمى توان به تو داد. گفت: صبر مى كنم تا در قيامت، پاداش مسلمان شدنم را از پروردگار عالم بگيرم.
📚برگرفته از کتاب صبر از ديدگاه اسلام نوشته استاد حسین انصاریان
@mojtahedie71
#حکایت
"حرص و آز "
کشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر میكرد...
تا اینكه یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد...
اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.
اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.
هنگام درو از همسایههایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد...
اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانهاش برد و گفت:
«خدایا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همهاش مال تو!»
از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد، اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند...!
باز رو كرد به خدا و گفت:
«ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم!»
سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند.
وقتی روانه شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز میكرد كه: «خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه گندمها را در راہ تو بدهم!!»
همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانهای رسید...
خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدید بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد...
مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:
«خدایا! گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟»
هرکه را باشد طمع اَلکَن (لکنت زبان) شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاہ و زر،
همچنان باشد که موی اندر بصر!
جز مگر مستی که از حق پر بوَد
گر چه بِدْهی گنجها، او حُر بود
(مولانا، مثنوی معنوی)
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
خاندان کرم
#حکایت
#معامله_خانه
#خریدار#امام_جعفر_صادق (ع)
#فروشنده_همسایه
#استادانصاریان
🔻امام صادق(ع) به کارگرِ خانه فرمودند: این همسایهٔ دیوار به دیوار ما می خواهد خانه خود را بفروشد، صدایش کن تا بیاید. امام به او فرمودند: شنیدم می خواهی خانه ات را بفروشی! عرض کرد: بله یابن رسول الله. گفت: چند؟ گفت: کارشناس ها خانهٔ من را چهل هزار درهم قیمت کرده اند.
🔻امام فرمودند: چند گفته ای؟ گفت: صدهزار درهم! فرمودند: بی انصافی نیست؟ گفت: نه یابن رسول الله، عین انصاف است؛ خانهٔ من دیوار به دیوار امام صادق است و شصت هزار درهم هم قیمت همسایگی امام صادق را به من بدهید؛ وگرنه چهل هزار درهم می ارزد.
امام فرمودند: خب خانه ات را به من بفروش. گفت: پول نمی خواهم و کلیدش را الآن می آورم.
🔻فرمودند: نه، ما با مردم حساب و معامله بی پولی نداریم، چند؟ گفت: همان چهل هزار درهم. فرمودند: همان قیمتی که با همسایه ات گذاشتی، صدهزار درهم به من بفروش. غلام، کاغذ بیاور! نوشتند: خریدار، امام صادق و فروشنده، فلان کس؛ قیمت هم صدهزار درهم. فرمودند: امضا کن!
🔻علت این هم که می خواهم بفروشم، بدهکار هستم. فرمودند: مشکلی نیست، امضا کن. سپس امضا کرد، امام صادق هم امضا کردند و فرمودند: این هم پول خانه، بعد نوشتند: جعفر صادق این خانه را به این شخص واگذار کرد گفت: آقا، برای چه خانه را دوباره به نام من کردی؟
🔻فرمودند: ما بی تفاوت نسبت به شما شیعیانمان باشیم؟ شما به خاطر همسایگی من، شصت هزار درهم خانه را بالاتر گفتی و من جواب این محبت تو را ندهم؟ هم پول ها برای تو و هم خانه برای تو.
📚 برداشتی از سخنرانی شیخ حسین انصاریان، حسینه همدانی ها
#عطر1و1
📚 #حکایت
یکی از دوستان ملا نصر الدین به کنایه از او پرسید:
-" اگر بگویی خدا کجاست، یک سکه به تو می دهم."
ملا نصرالدین پاسخ داد:" اگر بگویی خدا کجا نیست، دو سکه به تو می دهم!"
1- #حکایت
مرد منافق و اعجاز بسم الله:
گویند: مردی بود منافق اما زنی مؤمن و متدین داشت این زن تمام کارهایش را با بسم الله آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نگه دارد زن آن را گرفت و با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در پارچه ای پیچید و با بسم الله آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد، شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و بسم الله را بی ارزش جلوه دهد سپس به مغازه خود برگشت در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.
زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد ناگهان دید همان کیسه طلا که پنهان کرد بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن بسم الله در مکان اول خود گذاشت شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را از زن طلب کرد زن مؤمنه فوراً با گفتن بسم الله از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را بجا آورد و از جمله مؤمنین و متقین گردید.
روایت های و حکایت ها / 213 212، به نقل از: خزینه الجواهر فی زینه المنابر/ 612.
#بسم_الله
@mojtahedie71
#حكايت
اسب سواری...
مرد چلاقی را سرراه خود دید که
از او کمک می خواست مردِ سوار
دلش به حال او سوخت
از اسب پیاده شد و
او را از جا بلند کرد و
روی اسب گذاشت تا او را به
مقصد برساند
مرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد
دهنه ی اسب را کشید و گفت:
اسب را بردم و با اسب گریخت.
اما پیش از آنکه
دور شود صاحب اسب داد زد
تو تنها اسب را نبردی *جوانمردی*
را هم بردی.
اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین
چه می گویم
مرد چلاق اسب را نگه داشت
مردِ سوار گفت: هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛
زیرا می ترسم دیگر هیچ سواری
به پیاده ای رحم نکند👌
🍃
🌺🍃
@mojtahedie71
#حکایت
نپرداختن بدهی دیگران
✍حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند:
از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد.
چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت:
بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.
گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى.
گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم.
به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج 13 اثر استاد حسین انصاریان
@mojtahedie71
🌸🍃﷽🍃🌸
👌 تبدیل مجلس گناه به مجلس توبه به دست استاد موسیقی
🔸 آیه: فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ طه/44
با او به نرمی سخن گوييد، شايد پند گيرد
📚 حکایت:
🔹شیخ محمود مفید نقل میفرمود: روزی جهانگیرخان با چند نفر از شاگردانش وارد قیصریه شدند. در آنجا در یکی از اتاقها سروصدای سازوآواز به گوششان خورد. یکی از شاگردان ایشان گفت: حضرت آقا ببینید!! اجازه بدهید من الان میروم و اینها را به هم میزنم. جهانگیرخان فرمود: قدری تأمل کنید.
🔹این طریق امربهمعروف و نهی از منکر نیست. شما الآن اگر بروید و این کار را بکنید، بالاخره فردا شما را مؤاخذه میکنند و اسباب توهین به اهل علم میشود. حالا بیائید همراه من که طریقه امربهمعروف و نهی از منکر را نشانتان بدهم. آنگاه جهانگیرخان با شاگردانش به آنجا رفته و پرده را عقب زده و فرمود: آقایان سلامعلیکم! میهمان میخواهید؟ چند نفر از افراد داخل دستپاچه شدند و رنگ از رخسارشان پرید و نگران شدند.
🔹جهانگیرخان فرمود: من نیامدهام مزاحم شما بشوم، حالا طلبهها و شاگردان جهانگیرخان هم همینطور مات و مبهوت ایستادهاند و تماشا میکنند. جهانگیرخان گفت: خوب آقایان داشتند فلان دستگاه موسیقی را میزدند، بزنید ببینم! آنها هم شروع کردند به نواختن.
جهانگیرخان شروع کرد به ایراد گرفتن و اینکه شما این دستگاه را دارید اشتباه میزنید. رو به آن دیگری کرد و فرمود: شما بزن ببینم و همینطور یک یک همه افراد داخل حجره آن دستگاه را زدند و جهانگیرخان هم یک یک ایرادشان را گفت. اهل حجره و آقایان طلاب همه مات و مبهوت گشتند و از مهارت و استادی جهانگیرخان در موسیقی شگفتزده شدند.
🔹آنگاه جناب جهانگیرخان رو به همه آنها کرد و فرمود: آقایان من هم مثل شما یک وقتی با این آلات سروکار داشتم و چنگی مینواختم و نسبت به همه انواع دستگاههای موسیقی مسلط بودم؛ اما درنهایت به این نتیجه رسیدم که عمر خود را تلف کردهام. آیا حیف این عمر نیست که آدم، خود را صرف این هرزهگیها و امور لغو و بیهوده نماید و شروع کرد به خواندن آیه و حدیث و آنقدر گفت و گفت تا اینکه مجلس سازوآواز، مبدل به مجلس توبه شد و همه سخت گریستند.
آنگاه افراد داخل حجره، شیشههای شراب را شکستند و اساس ضرب و سازوآواز را نیز درهم ریختند و مجلس، یک مجلس روحانی گشت. آنگاه جهانگیرخان در حقشان دعا کرد و فرمود: خدای شما را به توبهای که کردید، ببخشد و خدا ان شاء الله شما را موفق و مؤید گرداند. همانگونه که من هم از گذشته خود توبه کردم و به حمدالله موفق گشتم.1
هر نفس فرمان به نیکی دادهایم
پای حرف خویشتن استاده ایم
گمرهان را با نویدی چارهساز
داشتیم از کار ناشایست باز
🔹📖 با اقتباس و ویراست از کتاب نگاهی به احوال و آراء حکیم مدرس اصفهانی
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#در_محضر_قرآن
#حکایت
پیام جالب امام زمان به عالم نجفی در مورد حضرت ابوالفضل
◾️حجت الاسلام و المسلمین سید محمد تقى حشمت الواعظین طباطبائى قمى از قول آیت الله العظمى مرعشى نجفى:
یکى از علماى نجف اشرف ، که مدتى در قم آمده بود، براى من چنین نقل کرد که:
من مشکلى داشتم به مسجد جمکران رفتم درد دل خود را به محضر حضرت بقیة الله حجةّ بن الحسن العسکرى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) عرضه داشتم و از وى خواستم که نزد خدا شفاعت کند تا مشکلم حل شود
براى همین منظور بارها به مسجد جمکران رفتم ولى نتیجه اى ندیدم
روزى هنگام نماز دلم شکست و عرض کردم: مولاجان ، آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امام حتّى به علمدار کربلا قمربنى هاشم (ع) متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟!
از شدت تاثر بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم ناگهان با چهره نورانى قطب عالم امکان (حضرت حجّت بن الحسن العسکرى عجل الله تعالى فرجه الشریف ) مواجه شدم بدون تامل به حضرتش سلام کردم
حضرت با محبت و بزرگوارى جوابم را دادند و فرمودند: نه تنها زشت نیست و نه تنها ناراحت نمى شوم به علمدار کربلا متوّسل شوى ، بلکه شما را راهنمائى هم مى کنم که به حضرتش چه بگویى
چون خواستى از حضرت ابوالفضل حاجت بخواهى ، این چنین بگو: (یا اباالغوث ادرکنى ) اى پدرفریادرس پناهم بده.
📚لاله هاى رنگارنگ ، ص ۱۱۴
🌹میلاد حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مبارک
#حکایت
@Hesse_Arammesh71
4_5931691667928125948.mp3
15M
#حکایت زیبایی از عنایات امام حسین علیهالسلام به یک بانوی کربلا نرفته
#حکایت
✍شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند. آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟
شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است. تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است.
🔺 آلـوده هـا، لـبِ حـوض مـینـشـیـنـنـد❗️
◽️مرحوم استاد علی صفایی حائری، پايان ماه و اول ماه بعد خود را به مشهد مىرساندند و مىفرمودند:
◽️اگر جسمِ آدمی با دو روز حمام نرفتن بو مىگيرد، روح با يك نيتِ بد، سياه و كِدر مىشود.
◽️به همين خاطر به امام رضا-سلام الله علیه- پناه مىبردند. ایشان میفرمودند:
در زيارت يكشنبه حضرت زهرا- سلام الله علیها- آمده است: «اِنّا قد طًهُرنا بولايتهم»؛ ما با ولايت آنان تطهير مىشويم
◽️و زيارت امام رضا-ع- مثل حمام است. و با اين نياز، به درگاه امام مىشتافتند.
◽️روزى يكى از مريدانِ مشهدىشان به ایشان گفته بود: بياييد منزل ما، خدمتتان باشیم! ايشان از آدرس خانه آن جوان پرسيده، دیده بودند از حرم دور است،
◽️فرموده بودند: نه! دور است. من جايى دور و بَرِ حرم مىخواهم! گفته بود:چرا اين قدر نزديك؟ فرموده بودند:
آخر آلودهها، لبِ حوض مىنشينند!
◽️ایشان آن قدر يقين به رأفت و دستِ گشايشگرِ آقا داشتند كه وقتى گدايى در نزديكىِ حرم امام رضا(ع) از او چيزى خواست- با آن همه دست و دلبازیش که معروف بود- محل نگذاشتند و اعتنايى نکردند.
◽️وقتى اصرار فقير را ديدند فرمودند:
خیلی بىسليقهاى! آدم در كنار دريا، از يك پيتِ حلبى، آب نمىخواهد!
____
#حکایت