ما و دوگانۀ اسلام-استکبار یا دوگانۀ #راست_چپ_اسلامی
قسمت 2 از 2
3. بهتبع نکتۀ 2، ضرورت و تقدم استقلال، بر آزادی روشنتر میشود. در مواجهه با جهانی که به تعبیر ساوینی، سودای آن دارد که #کل_ثروت_ _نسلهای_پیشین» و چنانکه در پروژۀ #شرقشناسی و #اسلامشناسی میبینیم، کل ثروت شرقی را به نفع خودش تصاحب و بازشناسی کند تا بر آنها سلطه و کنترل یابد، #استقلال، پیش شرطِ رهایی و آزادی است. استقلال، قدم اول در طریق تحول از #فطرت_ثانی و یافتنِ خویش است (صحیفه،ج15: 309). بی این استقلال، همۀ شعارهای آزادی بیان و آزاداندیشی، مزاحی بیش نیست.
4. برخلاف تصور رایج، این ایدۀ سلطهجویانهای که انسان متجدد غربی را در اوج و فراز کلِ تاریخ مینهد، نه فقط در انگارۀ سوسیالیسم غربی، بلکه بیش از آن در لیبرالیسم و نولیبرالیسم و سرمایهداری متقدم و متاخر غربی نهفته است. این سلطه، محصول خروج و #استکبار انسانِ غربی از دایرۀ تسلیم و در پیشگرفتنِ سودای #تسلط بر کلِ تاریخ بشری، نه با توسل به علم و ارادۀ صاحبِ حقیقی تاریخ و تمسک به #مشیت_الهی، بلکه با تکیه بر عقل خودبنیادش بود. هرچند ایدۀ توسعه و ترقی در پیوند با سرمایهداری از دهۀ 1340 با برنامههای توسعۀ سرمایهداری بر ما تحمل شد، اما ما را در تنگنای توسعۀ بورژوازی و توسعۀ پرولتاریا گذاشت. لذا دوگانۀ لیبرالیسم-مارکسیسم جنگ سرد که بر دهن معاصر ما سایه افکنده، در ایدۀ سلطهجویانۀ ساوینی بر سنت و نفی تفسیر تاریخ بر اساس مشیت الهی هم پیمان بودند. شاید فرصت آن رسیده که با نظر به امکان #استقلالِ از تاریخ تجدد که در انقلاب اسلامی فراهم آمده، به دوگانۀ #اسلام_استکبار، این #پدیدۀ_برجستۀ_جهان_معاصر بیندیشیم و از دوگانههایی همچون #شریعتی_بازرگان یا #راست_و_چپ_اسلامی (یا حتی اخیراً #پسااسلامیسم) گذر کنیم و بیش از این خودمان را عقب نگه نداریم.
5. با قدری تدقیق سختگیرانه در ایدۀ ساوینی و نظایر او، بسیاری از طرحها و پروژهها و مقالات و کتابهای (حوزه و دانشگاه) با اتخاذ #مبنا_یا_روش_تمام_عیار_غربی، به مطالعۀ و پژوهش در مسائل اجتماعی یا تاریخی اسلام و ایران و شرق مشغولاند یا حتی آنها که به تکنولوژیهای مدرن غربی به جان طبیعت (این آیت الهی) یا میراث هنر و معماری سنت اسلامی در افتادهاند، در حقیقت نه زایش علمی دارند، نه بنایی ماندگار میسازند و نه مسئلهای از مایِ شرقی مسلمان ایرانی را حل میکنند ، بلکه خودآگاه یا ناخودآگاه، #تصاحب_تمام_عیار_ثروت_فکری_و_عملی شرق و ایران و مسلمین را #به_نفع_تاریخ_غربی در دستور کار دارند.
https://eitaa.com/mojtamaona/69
🔴بیست و نهمین جلسۀ کرسی علمی ترویجی با موضوع : نظریه تاریخ انقلاب اسلامی از منظر حکمای نوصدرایی( با تاکید بر آراء حمید پارسانیا)
🔷ارائه دهنده: دکتر محمدرضا قائمی نیک: استادیار دانشگاه علوم اسلامی رضوی
🔷ناقدین: حجت الاسلام دکتر مصطفی فقیه اسفندیاری: استادیار دانشگاه علوم اسلامی رضوی
🔷حجت الاسلام دکتر محمد سلطانیه: استادیار دانشگاه علوم اسلامی رضوی
🔷مدیرجلسه: دکتر حسین مهربانی فر: استادیار دانشگاه علوم اسلامی رضوی
⏰زمان: دوشنبه 1400.10.06ساعت 12
📘مکان: ساختمان شماره 2 دانشگاه علوم اسلامی رضوی اتاق جلسات
لینک جلسۀ مجازی:
https://elc.razavi.ac.ir:443/razavilectures/
https://eitaa.com/mojtamaona
«استقلال»
.
آزادی، جمهوری اسلامی
1. اگر به کمیت و کیفیت همایشها و گفتمان سازیها و مقالههای علمی و کتابها یا حتی مناظرات علمی و سیاسی دربارۀ شعارها و آرمانهای انقلاب اسلامی نظری بیفکنیم، هرچقدر که بحث دربارۀ آزادی و عدالت و جمهوریت و اسلامیت و اخیراً حکمرانی و پیشرفت و انقلابیگری بهوفور یافت میشود، تأمل دربارۀ «استقلال» تحفهای نایافتنی است؛ حال آنکه دستیابی به آزادی و عدالت و جمهوریت و هر آنچه ذکر شده و میشود، بدون «استقلال» ممکن و میسور نیست. اما چرا استقلال، در این میان غایب بزرگ است؟
2. بیتردید بخشی از این مسئله به تاثیر نظریهپردازان ایرانی (اعم از اصلاحطلب و اصولگرا و عدالتخواه و ....) از جهانِ غربی بر میگردد که اساساً در آن، بحث از استقلال، کمفروغ است و عمدتاً گفتگو دربارۀ این مفهوم، در جهان های غیر غربی، مخصوصاً متاثرین از کمونیسم یا ناسیونالیسم رایجتر بوده است. پس میتوان سوال را اینطور بازنویسی کرد که «چرا این مفهومِ مهم، برخلاف همۀ مفاهیم مذکور، در ادبیات غربیِ معاصر، غایب است»؟
3. در تضایف توسعهیافتگی و توسعهنیافتگی، همچون تضایف سقف و کف، سقف، زمانی فرو میپاشد که کف، میدان تضایف را ترک کند و سودای استقلال از سقف را داشته باشد. در طرح جهانِ مدرن غربی، سقف توسعهیافتگی، هیچگاه اجازۀ ترکِ میدان تضایف را به کفِ توسعهنیافتگی نمیدهد. پرسش از چرایی وضعیتِ کفبودگی جهان توسعهنیافته، پرسش ممنوعۀ جهان توسعۀ سرمایهداری است و تنها پاسخ برای تلطیف وضعیتِ کفبودگیِ توسعهنیافتگی، تعریف کفِ توسعهنیافته به سقفی برای جهانِ توسعهنیافتۀ دیگری است و به این ترتیب، بُرج و عمارت توسعۀ سرمایهداری، همواره بالاتر و بالاتر میرود و سقفی روی سقف میزند.
4. بنابراین خروج از این تضایف که تنها با استقلال محقق میشود، نه تنها پرسش ممنوعۀ نظری است، بلکه بهجهت مخاطرات ناظر به فروپاشی سقف آن جهان، در عمل، حتی منجر به درگیریهای خونین خواهد شد. استقلال، اولین گام و البته گامِ سرنوشتساز برای خروج از جهان توسعۀ سرمایهداری و استعمار آن است. با نظر به مرکبِ فلسفۀ تاریخ تجدد برای توسعۀ سرمایهداری که وجه توجیهگرِ جهانیبودنِ آن نیز هست، خروج از این تضایف، به اشکال و اَعماق مختلفی رخ مینماید. نسخۀ مارکس برای استقلال از این تضایف، شاید برخلاف تصور مشهور، نه تنها خروج از این تضایف نبود، بلکه در معنای دقیقتر، وارونگیِ تضایف برای ارتقاء آن به سطحی عمیقتر از مادیت بود. تمجیدهای مارکس در مانیسفت کمونیست از سرمایهداری، نشان میدهد رویای مارکسی برای تحقق انقلاب کارگری، تنها از عهدۀ کارگرانِ بلوغیافتۀ همین نظام بر میآمد و اشتباه تاریخی لنین، واگذاری این مسئولیت تاریخی به کارگرانِ روسیۀ تزاری بود.
5. اما در ایران؛ آغاز نهضت امام خمینی (ره) از دهۀ 1340 که منجر به وقوع انقلاب اسلامی شد، در متنِ جنگ سرد بلوک غرب و شرق و در واکنش به انقلاب سفید شاه که چیزی جز اجراء برنامه های توسعه سرمایه داری نبود رقم خورد. برنامههایی که با امپریالیسم نظری و دانشگاهی نیز همراهی میشد و مهمترین ابزار مبارزۀ بلوک غرب با انقلابهای کارگریِ استقلالطلبانه بلوک شرق بود. توسعۀ سرمایهداری بر مرکبِ فلسفههای تاریخ تجدد و ایدۀ ترقی نشسته بود که مسیر حرکتِ جوامع را در یک مسیر تک خطی، از توسعهنیافتگی به توسعهیافتگی یا به تعبیر اولین منتقدین چپِ برنامههای توسعه نظیر پل باران، سیری از «وابستگی» به جهان توسعهیافته ترسیم میکرد. بنابراین توسعۀ سرمایهداری، چه در نظر و چه در عمل، چیزی جز «وابستگی» نیست. حتی اگر از منظر گفتمان شرقشناسی هم بنگریم، تا وابستۀ جهانسومیِ توسعهنیافتۀ استعمارشدۀ احتمالاً شرقیای جعل نمیشد، توسعهیافتۀ مدرنِ استعمارگرِ غربیای شکل نمیگرفت. استعمار که طلبِ عمران توسعهنیافته از توسعهیافته است، محصول این وابستگی است. در این میان، استقلال از این تضایف، اولین و مهمترین گام و البته گام خونینِ نهضت خمینی کبیر بود که بعدها به حاشیه رفت.
6. از دهۀ 1370 که همزمان با فروپاشیِ شوروی و پایان جنگ سرد بود، اولین جرقههای عبور از جهانِ مدرن و طرح «وضعیتِ پستمدرن» شکل گرفت و مابازاء آن، در قلمرو علوم اجتماعی، ایدۀ جهانیشدن بود. آن فروپاشی و فضایِ ظاهراً مساعدترِ جهانیشدن و البته سستی و ناتوانیِ درونیِ ایرانیان برای پیگیریِ مسیر استقلال در انقلاب اسلامی، «استقلال» را به مفهومی حاشیهای یا مخصوصاً در بدنۀ متدینین و حوزویان، به مفروضهای تماماً محققشده در 1357، مبدل ساخت و مسئلۀ اصلیِ انقلاب، «آزادی»، «عدالت«، «جمهوریت»، «پیشرفت» و ... شد. استقلال، نه دیگر موضوع همایشی بود نه دیگر مسئلۀ متفکری و نه حتی شعار مردمی (جز در ورزشگاه و در تقابل با پرسپولیس یا پیروزی). ممنوعیت یا غفلت پرسش از استقلال، البته در جهانِ توسعهیافتۀ غربی، طبیعی است،
اما رختبر بستنش ازگفتمان عمومی انقلاب اسلامی، یعنی انقلاب کبیری با سودای تحول در جهان، نه تنها از قلمرو فکری و اندیشهای، بلکه حتی از قلمرو اقتصادی و سیاسی عجیب مینمود، اما با کمال تاسف و حیرت رقم خورد. از دهۀ 1370، «آزادی اقتصادی» بهعنوان شرط سازندگی و «آزادی سیاسی» بهعنوان مقدمۀ جامعۀ مدنی و بعد از آن، تقابلش با «عدالت و مهرورزی»، همه در شرایطی رقم خورد که اندیشیدن به استقلال و مستقل اندیشیدن و عملکردن، یا از فرطِ بدیهیبودن و محققشدن به انگارهای نیندیشیدنی تبدیل شد یا از تفریط وابستگی و چارهای از تعامل با دنیا نداشتن به پرسش ممنوعه مبدل گردید.
7. هرچند عصر جهانیشدن، نسبت به عصر توسعه، ملاطفت بیشتری در مواجهه با جهان توسعهنیافته داشت، اما در تشدید غفلت یا ممنوعیت پرسش از استقلال بیتاثیر نبود. همانطور که بعضی متذکر شدهاند، جهانیشدنِ غربی، برخلاف ظاهرِ مشارکتجویانه و متکثرِ آن که نقشی برای جهان توسعهنیافته نیز قائل میشود، چالشها یا تضادهای عمیقی با فرهنگهای محلی یا جهانشمولیِ دین دارد که تنها راه درکِ آن، توجه به اشتراکِ نظریات عصر توسعه و جهانیشدن در نشستن بر مرکبِ فلسفۀ تاریخ تجدد ِغربی است. بدونِ درکِ این تضاد و توجه به آن اشتراک در فلسفۀ تاریخ، درنمییابیم که اولاً چرا در عصرِ جهانیشدن، پرسش از استقلال، یعنی ناموسیترین مفهوم انقلاب اسلامی، اساساً دیگر حتی در حاشیه هم نیست و بهطور کلی حذف و منع میشود و ثانیاً چرا شعارِ گفتگویِ تمدنها یا سخن از آزادی و عدالت و جمهوریت و یا حتی اسلامگرایی، همه و همه به اندکزمانی مبتذل میشوند و به ضد خود تبدیل میگردند. جهانیشدن، از یکسو با ملتِ استقلالیافته و «ملت نجاتیافته از وابستگی»، ملاطفت بهخرج میدهد، اما از سوی دیگر، همۀ مفاهیم ناموسی او را به اضمحلال میبرد. در محو و منع اندیشیدن به استقلال و عدم خروج از تضایف توسعهیافتگی-توسعهنیافتگی، نه تنها عدالتخواهی به عدالتخواری منجر میشود، نه تنها آزادی به استبداد مبدل میگردد، نه تنها جمهوریت به اسلامیت نمیانجامد بلکه حتی پیشرفت به عقبگرد و واپسگرایی میگراید. بدون استقلالِ انقلاب، دوباره وضعیتِ استعماری دو سدۀ گذشته سر بر میآورد و نه دیگر معنایی از اسطورۀ عدالت باقی میماند نه قداستِ خدای آزادی؛ آنچه در اینجا ظهور میکند، ناخدایِ استبداد استعمارگرِ غربی است.
موقعیت مهدی، موقعیت مقاومت و زنده گی
هادی حجازیفر، در «موقعیت مهدی» نشان داد که توانسته در قامت یک فیلمساز، تجربۀ «ایستاده در غبار» را بنویسد و بسازد. با اینحال هم حضور «مهدی» در همۀ پردهها بیش از اندازه بود هم حضور هادی حجازیفر.
اگر از «موقعیت مهدی» بیرون بایستیم، در انتخاب یک سوژۀ خاص، ساختِ صحنههای ویژۀ جنگ، تلاش برای ارائۀ روایتی رئال از موضوع، همه و همه در قیاس با بسیاری از ساختههای دیگر سالهای قبل، آنقدر جدید و جذاب نبود که مخاطب، مخصوصاً مخاطبی که داستان »مهدی» و «حمید» را خوانده، با چیزی نایاب مواجه شود.
علیرغم همۀ اینها، «موقعیت مهدی»، یک فیلم کمنظیر است که میتواند مخاطب را میخکوب کند، نه بهخاطر همۀ آنچه در اینجا ذکر شد، بلکه بهجهت نقطۀ تلاقیِ پردۀ آخر و یکیمانده به آخر؛ جایی که «موقعیتِ مهدی»، موقعیت جمع میانِ «زندگی» و »مقاومت» است. این تحفه، اگر نگویم بینظیر، دستکم تحفۀ کمیابِ آن برای همۀ «احسان»های روزگار ماست.
پ.ن: امسال فرضتی پیش آمد و اغلب فیلم های جشنواره را دیدم و دربارۀ بعضی از آنها که ارزشش را داشتند، یادداشت های کوتاه نوشتم.
بدون قرار قبلی: در میانۀ «پستیش» (pastiche) و زایش سنتِ دینی
فردریک جیمسون، مفهوم پستیش را دربارۀ سینمای پست مدرن به کار می گیرد که از تجربۀ امر گذشته و تاریخی (که بعضاً در عرُف رایج ما به اشتباه به «امر سنتی» نیز اطلاق می شود)، البته در شکلی تخیلی، نوستالژی می سازد. بدون قرار قبلیِ بهروز شعیبی، یکی از بهترین های جشنوارۀ 1400 است. شعیبی، سنت را در عمیق ترین مظاهرش همچون مرگ و زیارت، در مقابله با مرگِ در جهان مدرن که چالشی همیشگی برای تفکر مدرن بوده و هست، قرار می دهد.
داستان شعیبی، برخلاف بسیاری از ساخته های مشابه در این ژانر، گرفتار باورهای باورنکردنی و غیرمعقول دینی می شود و حتی از منظر اجتماعی، پیوندش را از کلان مسئلۀ اجتماعی مشهد یعنی شکل خشن به کار گیری تکنولوژی در بافت پیرامون حرم مطهر حفظ می کند، تا در ورطۀ فردگرایی روان شناختی یاسمین لطفی نیفتد. او حتی در رجوعش به سنت، برخلاف فیلمهایی که از حرم امام رضا (ع) یک معنویت شفابخشِ موقتیِ سوپراسپیریچوال (با چشم انداز فلکۀ آب و گنبد) ترسیم میکنند، فراتر رفت و آنرا با هنرها و زندگی روزمرۀ ایرانی و فرهنگ خراسانی درآمیخت. با همۀ این تعاریف، همواره در سرتاسر فیلم، نوعی از پستیش و نوستالژی، سایه به سایه، متن اصلی را تعقیب می کند.
مجتمعنا
بدون قرار قبلی: در میانۀ «پستیش» (pastiche) و زایش سنتِ دینی فردریک جیمسون، مفهوم پستیش را دربارۀ
بدون تعارف، بدون قرار قبلیِ شعیبی، گاهی گرفتار پاستیش پست مدرن می شود و از سنت، نوستالژی هایی هم میسازد و در آستانۀ عقیم سازی سنت قرار میگیرد، اما باز در صحنههایی دیگر، سنت، تبدیل به امری زایا و محرک و پویا یا آنچه اردیس راموز، مادرانگی نامیده، میشود. این صحنهها آنقدر بهم آمیختهاند که گویی، بدون هیچ قرار قبلی ای، در میانۀ نوستالوژی و سنت میایستند. روایت شعیبی، از آلمان و مشهد، قطعاً در دوگانه سنت_تجدد نیست، اما نه سنت عقیمی را ترسیم میکند که در پستیش، غرق باشد و نه در عین حال، سنتی را احیاء میکند که جوشان و خروشان و انقلابی و زاینده، تاب مواجههای جدی با دنیای معاصر را داشته باشد.
پ.ن: برای مفهوم پستیش، می توان به دو منبع زیر مراجعه کرد:
مریم صلح کننده، 1395، پاستیش و سینمای پست مدرن.
Adorno, T. W., Benjamin, W., Brecht, B., Lukács, G., Bloch, E & ,.Jameson, F.(1977) Aesthetics and Politics .London: Verso.
چنین گفت مهدویان؛ «مرد بازنده»، فیلمی برای همهکَس و هیچکَس.
مرد بازنده، تراژدیِ محمدحسین مهدویان است که تصور میکند میخواهد نیچهوار، نهیلیسم پنهانِ پشتِ ایدۀ «کنترل» سیستمی احتمالاً فاسد را به تصویر بکشد. سیستمی که احتمالاً در دهۀ شصت، یعنی زمانی که احمد متوسلیان، ایستاده در غبار بود، آن سیستم هم کمابیش بر ایدۀ خیر استوار ایستاده بود. مهدویان در ادامه، دیالکتیکوار، سیانور را تجربه کرد. اما ایدۀ خیرِ دهۀ شصتیِ متوسلیانِ مهدویان، خیلی زود، راه چند دههای یا چند سدهای را کپسولوار، طی کرد تا جایش را به «فراسوی خیر و شر» دهد؛ یعنی جایی که مقام عالیرتبۀ سرهنگ خسروی، در ورایِ خیر و شر یا ثواب و عقاب یا قضاوت و دادگاه، دربارۀ یک «قتل» تصمیم میگیرد و مردِ بازنده، با آگاهی از آن، نیچهوار میگرید و میخندد.
تلاشِ نیچهوارِ مهدویان برای نقدِ ایدۀ تکنیکیِ «کنترل»ِ سیاسی-اجتماعی-امنیتی یا حتی اشارتهایی به فسادِ نهفته و آشکارِ لایهلایۀ لارستانیها را شاید بتوان کوششی «دربارۀ حقیقت و دروغ در مفهوم فرا اخلاقی» آن تفسیر کرد، اما ماحصلِ حسِ نهیلیستیک خندۀ پایانیِ سرهنگ خسروی که بر سر مخاطبِ فیلم، آوار میشود، نتیجهای جز این دو ندارد: یا حسِ انتقام از ناکامیهای گذشته را در جامعه بر میانگیزد یا حسِ بیخیالی و سِرشدگی را بیرون از سالنِ سینما در جان و روحِ مردم میکارد.
پ.ن: "چنین گفت زرتشت؛ کتابی برای همهکس و هیچکس"، عنوان کتابی از نیچه است که با ترجمه مسعود انصاری یا داریوش آشوری در زبان فارسی نشر یافته است
مجتمعنا
چنین گفت مهدویان؛ «مرد بازنده»، فیلمی برای همهکَس و هیچکَس. مرد بازنده، تراژدیِ محمدحسین مهدویان
خندۀ پایانیِ سرهنگِ بازنده در خیابانهای تهران که شاید استمرار خندههای «شیشلیک» در ترکیب با «زخم کاری» مهدویان باشد، نه تنها راه اصلاحی را در پیش نمیگذارد، بلکه هرگونه امیدی را از جامعه میزداید. باید دید مهدویان از پس این حس نهیلیستیک، به سوی اعلام «مرگ خدا» میرود یا از ظهور امید پردهبرداری میکند.
پ.ن: شاید بالا و پایین شدنهای سریع مهدویان در نسبت با سیستم، که بیمناسبت با طیفی از حزباللهیها نیست، برخاسته از درکی گسسته از سنت اسلامی_ایرانی از انقلاب اسلامی باشد.
جمع بندی کلیِ جشنوارۀ 1400 از منظر اجتماعی
موضوعات فیلم های جشنوارۀ فجر امسال را می توان در سه دستۀ کلی جای داد:
1) دفاع مقدس
در دفاع مقدس، عدم اقبال به دستۀ دختران نشان می دهد که صرفاً روایت جنگ بما هو جنگ، هرقدر هم که به لحاظ ساخت، خوب باشد، مخصوصاً در قامت سینما، دیگر نمی تواند جذاب و تاثیرگذار باشد و گویا باید همچون روایت مهدی، نسبت جنگ با زندگی را آشکار و معلوم کند.
2) مسائل شخصی نویسندگان و کارگردانان
شاید بیشترین فیلم های امسال، چه با کیفیت و چه بی کیفیت، در این دسته جای می گیرند. درب، ماهان، بی مادر، بی رویا، برف آخر، شهرک، لایه های دروغ هیچ کدام، نه ناظر به مسئله ای اجتماعی بودند نه حتی ناظر به مسئلۀ اجتماعیِ جامعۀ ایرانی. اینها مسائل شخصیِ نویسندگان یا کارگردانان هستند که به حمایت هایی به پرده سینما آمده اند.
3) مسائل اجتماعی: در میان فیلم های ناظر به مسائل اجتماعی، می توان فیلم ها را به سه دسته تقسیم کرد:
الف) فیلم های بدساختِ ناظر به مسئلۀ اجتماعی: هناس و خائن کشی و ضد، هر چند هر دو از مسائل اجتماعی و تاریخی ما محسوب می شوند و ناظر به واقعیتی در تاریخ ما هستند، اما هر دو آنچنان ضعیف اند که در واقع، سوژه را سوزانده اند.
ب) فیلم های خوش ساختِ مسئلۀ اجتماعی اما نه مسئلۀ اجتماعیِ جامعۀ ایرانی: بیرو و ملاقات خصوصی از فیلم هایی هستند که هرچند تلاش کرده اند مسئله ای اجتماعی را ترسیم کنند، اما مسائل جامعۀ ایرانی نیستند.
ج) فیلم های خوش ساخت ناظر به مسئلۀ اجتماعی جامعۀ ایرانی: مرد بازنده، بدون قرار قبلی، شادروان و با تسامح و اغماض، شب طلایی از فیلم هایی هستند که بنظر می رسد فارغ از هرگونه جهت گیری ایدئولوژیک، هم مسئله ای اجتماعی را انتخاب کرده اند و هم نسبتاً فیلم های خوش ساختی هستند.
دولت کارگزار یا دولت نماینده؟.pdf
1.71M
یادداشت مجلۀ برداشت اول
تحلیلی از زمینه های ظهور ایدۀ پیشرفت اسلامی ایرانی بر اساس آموزه های جمهوریت و عدالت در جامعۀ ایرانی
https://eitaa.com/mojtamaona