#داستان_روز
♥️مامان صدا زد: امیرجان، مامان بپر سه تا سنگک بگیر.
اصلاً حوصله نداشتم، گفتم: من که پریروز نون گرفتم.
🗯مامان گفت: خب، دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد. الان نون نداریم.
گفتم: چرا سنگک، مگه لواش چه عیبی داره؟
♥️مامان گفت: میدونی که بابا نون لواش دوست نداره.
گفتم: صف سنگک شلوغه. اگه نون میخواید لواش میخرم.
🗯مامان اصرار کرد سنگک بخرم. قبول نکردم. مامان عصبانی شد و گفت: بس کن، تنبلی نکن مامان، حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا.
♥️این حرف خیلی عصبانیم کرد. آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شسته بودم، داد زدم: من اصلاً نونوایی نمیرم. هر کاری میخوای بکن!
🗯داشتم فکر میکردم خواهرم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک میکنم باز هم باید این حرف و کنایهها رو بشنوم. دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی. حالا مامان مجبور میشه به جای نون، برنج درسته کنه. اینطوری بهترم هست.
♥️با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی میافتم رو دنده لج و اصلا قبول نمیکنم اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم. اصلاً انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی. آخه از صبح ۱۰ کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خستهاش کرده بود. اصلاً حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی.
🗯راستش پشیمون شدم. هنوز فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمیکرد. سعی کردم خودم رو بزنم به بیخیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصابم خرد بود.
♥️یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد. به موبایلش زنگ زدم، صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد. مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود.
🗯دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خرد میکرد.
نیم ساعت بعد خواهرم از مدرسه رسید و گفت: تو راه که میاومدم تصادف شده و مردم میگفتند به یه خانم ماشین زده. خیابون خیلی شلوغ بود. فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود.
گفتم: نفهمیدی کی بود؟
گفت: من اصلاً جلو نرفتم.
♥️دیگه خیلی نگران شدم. رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود. یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم رفتم اونجا هم تعطیل بود.
🗯دلم نمیخواست قبول کنم تصادفی که خواهرم میگفت به مامان ربط داره. تو راه برگشت هزار جور به خودم قول دادم که دیگه تکرار نشه کارم.
♥️وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و منتظر بودم خواهرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که میگفت: بلد نیستی درست زنگ بزنی؟
🗯تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: الهی شکر و با خودم گفتم: قولهایی که به خودت دادی یادت نره!
♥️پدر و مادر از جمله اون نعمتهایی هستند كه دومی ندارند پس تا هستند قدرشون رو بدونيم!
افسوسِ بعد از اونها هيچ دردی رو دوا نمیكنه؛
نه برای ما، نه برای اونها...
#داستان
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#موکب_یاران_مهدی_عج
کانالهای رسمی موکب یاران مهدی عج
پیام رسان ایتا :
https://eitaa.com/mokeb_yaranmahdi.
پیام رسان بله:
https://ble.ir/mokeb_yaran_mahdi
پیام رسان روبیکا
https://rubika.ir/mokeb_yaranmahdi
داستان های عبرت آموز(تلنگر آمیز)
کرامت حضرت علی علیه السلام برای علامه امینی
🎙استاد عالی
📎
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#موکب_یاران_مهدی_عج
#اربعین
#داستان
#اباعبدالله_الحسین
#کرببلا
#محرم
#مذهبی
📎
♨️لحظه ها را میشمارم
ثانیه به ثانیه
❣زنده ام یک سال را
🚩تنها به عشق اربعین
🔹اربعین نزدیک است
👌عضویت اربعینی ها در کانال موکب یاران مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف از طریق :
کانالهای رسمی موکب یاران مهدی عج
پیام رسان ایتا :
https://eitaa.com/mokeb_yaranmahdi.
پیام رسان بله:
https://ble.ir/mokeb_yaran_mahdi
پیام رسان روبیکا
https://rubika.ir/mokeb_yaranmahdi
🙏نشر پیام در فضای مجازی و حقیقی مورد استدعاست
هدایت شده از کانال رسمی رادیواربعینباشما📻
ویژه فاطمیه VID_20241123_202150_914_۲۳۱۱۲۰۲۴.mp3
زمان:
حجم:
2.16M
📻 ایام فاطمـــــــــــــــــــــــــیه
ماجرای نامگذاری صحن حضرت زهرا سلام الله علیها در حرم حضرت علی علیه السلام😭
°•﴿رادیو اربعین با شما ﴾•°
📥پیشنهاد دانلود و ارسال
#داستان
#شنیدنی
#فاطمیه
#رادیواربعینـ_باشما
#رادیوفاطمیه
#انتشارگسترده
@arbaeen_ba_shoma