eitaa logo
موکب آنلاین با ولایت تا ظهور
3.4هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
14.3هزار ویدیو
349 فایل
✍موکب و ایستگاه صلواتی شبانه روزی آنلاین ❣معارف قرآن و عترت، منبر دیجیتال در فضای مجازی ❣جهاد تبیین هم افزایی بصیرت دینی سیاسی فرهنگی 💯 انتشار مطالب با نام خودتان هم بلامانع و صدقه جاریه است💝 💌ارتباط با خادم کانال؛ @HHAMIDII20
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 رحمت خدای ابراهیم آتش نمرود زمان را به گلستان مبدل خدا کرد... وقت استراحت نیست وقت قیام است 4 سال باید تلاش کنیم تا کشور را دوباره بسازیم. 🌷🌷🌷🌷🌷
✾خاطرات شهدا...سالن بسیار شلوغ بود. مجروحین آه و ناله می کردند، هیچ کس آرامش نداشت. بالاخره یک گوشه ای را پیدا کردیم و ابراهیم را روی زمین خواباندیم. پرستارها زخم گردن و پای ابراهیم را پانسمان کردند . در آن شرایط اعصاب همه به هم ریخته بود، سرو صدای مجروحین بسیار زیاد بود . ناگهان ابراهیم با صدائی رسا شروع به خواندن کرد! شعر زیبایی در وصف حضرت زهرا سلام الله علیها خواند که رمز عملیات هم نام مقدس ایشان بود. برای چند دقیقه سکوت عجیبی سالن را فرا گرفت! هیچ مجروحی ناله نمی کرد! گوئی همه چیز ردیف و مرتب شده بود. هر طرف که نگاه می کردی آرامش موج می زد!قطرات اشک بود که از چشمان مجروحین و پرستارها جاری می شد، همه آرام شده بودند! ✾ابراهیم همیشه می گفت :بعد از توکل به خدا،توسل به حضرات معصومین مخصوصا حضرت زهرا سلام الله علیها حلال مشکلات است. ✿یا فاطمه الزهرا ادرکنی... .. 🌱
┄═❁๑๑🌷๑๑❁═┄ 🔹با ورود امام خمینی (ره) به ایران ابراهیم به بچه‌ها می گفت: صاحب این انقلاب آمد، ما دیگر مطیع ایشونیم. هر چی امام بگه همون اجرا می شه. 🔸 از آن روز به بعد ابراهیم دیگر خواب و خوراک نداشت. در ايام دهه فجر چند روزی بود كه هيچ كس از ابراهيم خبری نداشت تا اين كه روز بيستم بهمن دوباره او را ديدم. بلافاصله پرسيدم : كجائی ابرام جون؟ مادرت خيلی نگرانه! مكثی كرد و گفت: توی اين چند روز من و چند نفر ديگه تلاش می كرديم تا مشخصات شهدائی رو كه گمنام بودن پيداكنيم. چون كسی نبود به وضعيت شهدا، توی پزشكی قانونی رسيدگی كنه.
خون زيادے از پاي من رفتہ بود. بي حس شده بودم عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم زيرلب فقط مےگفتم:《يا صاحب الزمان ادركنی》 هوا تاريك شده بودجوانے خوش سيما و نورانے بالاي سرم آمد چشمانم را بہ سختے باز ڪردم.مرا بہ آرامے بلند ڪرد.ازميدان مين خارج شددر گوشہ اي امن مرا روے زمين گذاشت آهستہ و آرام من دردے حس نمےڪردم! آن آقا کلے با من صحبت ڪرد بعدفرمودند: "ڪسي مےآيد و شما را نجات مي دهد. او دوست ماست!" لحظاتے بعد ابراهيم آمد با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن جمال نوراني، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش... 📚 جلد ۱ ص۱۱۸