یک اصطلاحی داریم - گیوآپ - مثل ِ وقتیکه
هیچی از موضوع امتحان نمیدانی، میروی ورقهات را سفید تحویل میدهی. یا هر چی. خلاصه که وا میدهی. زور بیخود نمیزنی. زحمت دیگران راهم زیاد نمیکنی.
رسیدن به «معرفتِ تشخیصِ لحظهی گیوآپ» خودش یک هنری است. اسمش را بگذاریم «متلگ». استاد مسعود فردمنش که رکورددار سرودن "...."ترانههای فارسی است، یک تک بیت در باب متلگ دارد که استثنائن چیز خوبی است! میفرماید:
باید پارو نزد، وا داد
باید دل رو به دریا داد
بلی؛ گاهی هم این جور است. استاد البته نمیفرماید کِی و کجا و در چه شرایطی باید چنین کرد؛ و نمیتواند هم. هیچکس نمیتواند نسخهاش را بپیچد که تا کجا باید دوید، کی ایستاد و برگشت.
آدم باید خودش بفهمد. معرفتش را کسب کند. قدرت تشخیصاش را به دست بیاورد. و البته شهامتش را در خود زنده نگه دارد: شهامتِ ریختن، وا دادن، برگشتن.
ولی یک مرحلهی دیگر در زندگی آدم وجود دارد که به گمانم یک پله بالاتر از متلگ است؛ یک قدم جلوتر.
بگوییم پرهیز؟ بگوییم قناعت؟ بگوییم محافظهکاری؟ نه، اینها نیست.
بگذارید فکر کنیم این یکی اسم ندارد. ولی با همین بیاسمی، حد فاصل پختگی و خامی است. دیوار حایل است بین خردورزی و احساسیگری. چی هست حالا؟
این که بدانی وارد کدام معرکه بشوی، یا نشوی. تن به کدام مبارزه بدهی، یا ندهی. با چه حریفی به میدان بروی، یا نروی. گواهاش؟ تمام جنگهای اشتباهی که در زندگی به راه انداختهایم، تمام شمشیرهای بیهودهای که زدهایم، تمام سنگرهای خالی از سربازی که فتح کردهایم، تمام غرور و افتخاری که در میدان مبارزههای پوچ و حقیر جستهایم و نیافتهایم.
کسی، جایی نوشته بود گاهی شجاعتِ یک فرمانده به این است که فرمان عقبگرد بدهد. من ولی درایتِ فرماندهی را میستایم، که کلا پای جنگ به میدان بیهودگی نمیگذارد.
🍃🌹
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇
@H_noorsa
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C92738a29c6
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰
✨ چند پیام ناب قرآنی✨
💐 با گناهان فاحش و کارهای زشت کاملاً فاصله گذاری داشته و وقتی عصبانی می شوید گذشت کنید.
📖شوری ایه۳۷
💐 نسبت به نعمتی که به تو می رسد بی تفاوت نبوده و شکرگزار باش و در مشکلات و گرفتاری ها بی تابی نکن.
📖فصلت آیه۵۱
💐هرکس به اندازه مصلحتش روزی می گیرد و اگر روزی شما گسترده شود، در زمین عصیان و طغیان می کنید.
📖شوری ایه۲۷
💐مشکلات شما، تنها بخشی از خلاف ها و کارهای بد خودتان است. البته خدا خیلی از گناهانتان را می بخشد.
📖شوری ایه۳۰
💐ستم دیده موظف به دفاع از خود و مقاومت در برابر ظالم است و دیگران نیز موظف به یاری کردن مظلوم هستند.
📖شوری آیه۳۹
💐 جواب بدی عین همان بدی است نه بیشتر. ولی بهتر است که از حق خود بگذرید و صلح و سازش کنید.
📖شوری آیه۴۰
💐 ای مردم اینگونه نباشید که وقتی در نتیجه گناهانتان، سختی و بلایی دامن گیرتان می شود، کفر گویید.
📖شوری ایه۴۸
💐 به مردم ظلم نکنید و به ناحق در جامعه زور نگویید که عذابی دردناک در انتظار شماست.
📖شوری آیه۴۲
💐در قیامت کسی به داد کسی نمی رسد و نمی توانند هیچ کمکی به گناهکاران کنند مگر کسی که خدا به او رحم کند.
📖دخان آیات۴۱-۴۲
🍃🌹
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇
@H_noorsa
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C92738a29c6
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
#عاشقانه_شهدا
قبل ازدواج...🌸
هر خواستگاری که میومد...
به دلم نمینشست...!
اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود...🤗
دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف...
میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله...
شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت میده...👌
این چله رو "آیتالله حقشناس" توصیه کرده بودن...
با چهل لعن و چهل سلام...!✋
کار سختی بود اما به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود...🤔
ارزششو داشت واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم...
۴۰ روز به نیت همسر معتقد و با ایمان...👌
.
۴،۳روز بعد اتمام چله…
خواب شهیدی رو دیدم...
چهره ش یادم نیست ولی یادمه...
لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود...🍃
دیدم مردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان...
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار...
یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت:
"حاجت روا شدی..."😍
به فاصله چند روز بعد اون خواب...
امین اومد خواستگاریم...
.
از اولین سفر سوریه که برگشت گفت:
"زهرا جان…❤
واست یه هدیه مخصوص آوردم..."
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
"زهرا…❤...این یه تسبیح مخصوصه..📿
به همه جا تبرک شده و...
با حس خاصی واست آوردمش...💕
این تسبیحو به هیچکس نده..."
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
"خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره..."
بعد شهادتش…💔
خوابم برام مرور شد...
تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود...😭
.
(همسر شهید امین کریمی چنبلو)
#شهید_امین_کریمی❣
🍃🌹
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇
@H_noorsa
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C92738a29c6
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰
سن فقط یک عدد نیست!
🍃🌹
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇
@H_noorsa
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C92738a29c6
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰
شیطانکجاست؟!
واقعا شيطان را در شهر نمیبينی؟
او اينجاست و بیداد میکنه اما ما نمیبینیم.
لابهلای كمفروشیهای بقال محل،
توی فحشهای ركيک همسایه به همسایه،
روی روسری بادبرده دختركان شهر،
روی ساپورتهای بدننما،
و مردانی که خودشان را مثل زن آرایش میکنند.
تو واقعا صدای خندههايش را نمیشنوی؟
لای موسيقیهای تند ماشينها،
توی دعواهای بیانتهای پدر و پسر،
توی بیاحترامی به پدر و مادر،
بين جيغهای پيرزن مالباخته!
تو واقعا جولان دادنش را ميان زمين و آسمان نمیبينی؟
نمیبينی دنيا را چقدر قشنگ رنگآميزی كرده و بیآنكه من و تو بدونیم "جاهليت مدرن" را برايمان سوغات آورده است؟
توی وجود من و تو چقدر شک و شبهه انداخته است؟
توی رختخواب گرم و نرمت موقع نماز صبح؟
زمان پنهان كردن اسكناسهايت وقت ديدن صندوق صدقات؟
نفوذش را نمیبینی؟
موقع باز كردن سايتهای ناجور اينترنت،
میان تغییر لب و بینی و چهره انسانها و دست بردن در کار خدا.
او همين جاست. هرجا كه حق نباشد، هرجا كه از یاد خدا غافل باشیم.
چقدر به شيطان نخ میدهيم!؟
ای مردم از گامهای شیطان پیروی نکنید، همانا او برای شما دشمنی آشکار است. (بقره:168)
🍃🌹
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇
@H_noorsa
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C92738a29c6
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
داستان کوتاه
"نان ومیوه دل"
دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند.
اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد.
ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند.
ابراهیم گفت:
بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصولش همان شد.
زمان گندم پاشی زمین ، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید.
در راز این کار حیرت ماند.
اسماعیل گفت:
من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما، برای پرندگان گرسنه ای که چیزی نیست بخورند، هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند ولی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود.
دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود.
پس بدان؛
انسان ها "نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را."
برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند.
🍃🌹
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇
@H_noorsa
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C92738a29c6
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
داستان ازدواج شهید نوید صفری و وساطت ابوخلیل
بعد از یک سالی که از آشنایی همسر شهید صفری با قبور شهدا می گذشت و با چند تن از همسران شهدا خو گرفته بود. چند وقتی سر مزار شهید خلیلی می آمد و آن را به عنوان شهید دوست خود در نظر گرفته بود. با مادر شهید خو کرده بود و این شد ابتدای توسل مریم خانم به شهید خلیلی..
در خواب شهید خلیلی به او چادر طلاکوبی که چادر مشهور عروس هاست هدیه می کند و می گوید این از طرف شهداست..
مریم خانم خواب را برای مادر شهید تعریف می کند و عید غدیر برای پخش شیرینی به سر مزار می روند.
در همین حال، شهید صفری نیز که از قبل با این شهید خو داشته به سر مزار می آید و با پدر شهید ابوخلیل خوش و بش می کند. به عکس مشهور او سر مزار نگاه می کند . از او می خواهد که وساطت یک ازدواج خوب با دختری پاکدامن نیز برایش فراهم کند.
این قرارهای عجیب و غریب که عروس و داماد قصه ما بعد از ازدواج آن را می فهمند به کنار.. همان روز بعد از 15 سال، بستگان این دو نفر همدیگر را ملاقات می کنند و با معرفی بساط ازدواج این دو به پا می شود.
پیدا کردن همسر دلخواه با توسل به ابوخلیل🤲
خب حالا شاید با خودت بگی چطوری این توسل رو شروع کنیم؟
راستش تو هر طور که بخواهی می توانی این توسل را شروع کنی، می توانی هر هفته سرمزارش حاضر شوی و برایش زیارت عاشورا بخوانی. می توانی چله های یس، عاشورا و غیره بگیری و ثواب زیارت هایت را به شهید هدیه کنی ( یا از طرف شهید به آقا امام حسین علیه السلام هدیه کنی )
اما شهید خلیلی یک شهید زهرایی است یعنی علاقه شدیدی به حضرت زهرا داشته و جا داره توسلات زهرایی رو به این شهید هدیه کنی. مثل حدیث کسا، زیارت نامه حضرت زهرا، و غیره
پس به طور کلی می تونی روی موارد زیر کار کنی:
چله زیارت عاشورا
چله یس
چله حدیث کسا
چله نماز حضرت زهرا
چله سوره کوثر
چله ترک گناه ( که بنظرم خیلی خوب جواب میده )
و هر عملی که منافات شرعی و عرفی با دین ندارد.
مزار شهید خیلی برای توسل ازدواج
شهید خلیلی را به نام رسول خلیلی هم می شناسند. اما تنها چیزی که شاید در او با تمام شهدا فرق داشته باشد این است که سنگ مزار او از سنگ حرم امام حسین است. و این است شاید یکی از دلایل برکت این مزار.
چطور زودتر حاجت ازدواج بگیریم
خواهران عزیزم، آبجی های خوشگلم..
اگر تو امروز این مطلب رو خوندی، این خودش می تونه یک دعوت آسمونی برای تو از سمت این شهید باشه . ( می تونم بگم که شهید ابو خلیل به اسم تو رو دعوت کرده تا این مطلب رو بخونی..)
برای پیدا کردن همسر دلخواه ات چله های متمادی بگیر، هر چند بعید می دونم خیلی طول بکشه ..👌
ولی سیمت رو به آسمون وصل کن. با این شهید رفاقت پیدا کن. رفاقت های بی طمعی که تنها می تونی توی خلقت تجربه اش کنی همین رفاقت با شهداست.
هر چند شاید قداست نام شهید توی چنین مکانی اجازه نده من دستم باز باشه درست در مورد شهدا بگم. ولی این یه دعوته برای این که ان شالله باب ازدواج برات باز بشه و از رابطه های پوچی که تو رو به قهقرا می برند نجات پیدا کنی.
شهید ابو خلیل محمد حسن خلیلی
به هر حال من معتقدم در کنار تموم راه ها اگر از ایشون کمک بخوای ابوخلیل هم به صورت آسمانی این گره ات رو باز می کنه. پس هدف هامون زندگی پاک برای شماست. و البته تو که دعوت شده هستی نیز خیلی عزیزتری.
خلاصه این که با شهید دوست شو
باهاش درد دل کن
براش نامه بنویس
حضور زنده اش رو درک کن
سرمزارش حاضر شو
به دیگران معرفی اش کن
فیلم هاش رو ببین
روش زندگی اش رو توی زندگی ات پیاده کن
و …
بدین صورت محبوبش بشو و محبوب تر و اینطور به زندگی پاک با توسل به این عزیز دست پیدا کن.
نذر شهید ابوخلیل برای ازدواج🙏
وقتی که چله ات رو شروع می کنی می تونی نذری هم کنی. این طوری به خودت کمک می کنی زودتر باب اجابت رو باز کنی. این نذر می تونه یه کار فرهنگی باشه. مثلا نذر کنی به نیت مادر 18 ساله همه مردم، حضرت زهرا سلام الله علیها، کتاب معرفی شهید رو به تعداد 18 جلد یا ضریبی از 18 ( سن مادر که ابوخلیل عاشقش بود ) سر مزارشهید پخش کنی. یا توی خیابون به دخترها هدیه بدی و غیره .
یا می تونی ترک گناه یا انجام واجب فراموش شده ای رو نذر کنی ( مثل نماز قضا )
یادمون باشه این توسلات، همه بهانه هایی برای رسیدن به اون محبوب ازلیه ..
تلاش کن و البته برای من نوعی و همه دختران این سرزمین پاک، دعا کن.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
🍃🌹
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇
@H_noorsa
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C92738a29c6
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
در یکی از کلاسهای دانشگاه، بحثی داغ در مورد انتخاب همسر توسط پسران در جریان بود. موضوع بحث این بود که چرا برخی پسران با وجود داشتن روابط متعدد با دختران مختلف، در نهایت به دنبال دختری پاک و بیتجربه در زمینه ارتباط با پسرات برای ازدواج میگردند. این موضوع برای بسیاری از دانشجویان، از جمله من، غیرقابل درک بود.
در حین بحث، استادمان خاطرهای جالب تعریف کرد:
ایشان که در گذشته مشاور دانشجویان در دانشگاهی دیگر بودند، روزی دختری به نام سارا که قبلاً نیز در یکی از کلاسهایش حضور داشت، به اتاقش مراجعه می کند. سارا که از نظر حجاب و رفتار چندان پایبند به عرف جامعه نبود، در کلاس نیز با پسران شوخی میکرد و به اصطلاح عامیانه، "تیپ دختران امروزی" را داشت.
سارا با سلام و احوالپرسی از استاد، تقاضای صحبت خصوصی کرد و پس از اجازه استاد، شروع به صحبت کرد:
"حاج آقا، من قصد دارم در مورد موضوعی با شما صحبت کنم. راستش توی کلاس ما پسری هست که خیلی بهش علاقهمند شدم، اما خجالت میکشم که خودم به او بگویم. میخواستم شما به عنوان واسطه این موضوع را به او بگویید.
ما توی کلاس خیلی راحت با هم صحبت و شوخی میکنیم. احساس میکنم روحیاتمان به هم میخورد و از بقیه دختران دانشکده راحتتر با من حرف میزند. از نگاهش هم مشخصه که به من علاقهمنده، ولی من خجالت میکشم که بهش بگم. میشه شما این کار رو برای من انجام بدین؟"
سارا پس از گفتن این حرفها، به بهانهای از اتاق خارج شد.
هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که همان پسری که سارا به خاطر او به اتاق استاد آمده بود، وارد شد. استاد با خود فکر کرد که حتماً این پسر هم به خاطر سارا آمده و چه خوب که خودش پیشقدم شده و نیازی به واسطهگری او نیست.
پسر با لحنی خجالتزده گفت: "حاج آقا، من توی یکی از کلاسها دختری رو دیدم که خیلی بهش علاقهمند شدم و میخوام ازش خواستگاری کنم، ولی خجالت میکشم و نمیدونم چطور بهش بگم."
استاد پرسید: "اون دختر کیه؟" و پسر در جواب گفت: "خانم مریم ...."
استاد با شنیدن اسم مریم، تعجب کرد. مریم دختری بود که در دانشکده به "مریم مقدس" معروف بود. او دختری بسیار باحجاب، متین و باوقار بود که به ندرت با پسران صحبت میکرد و بیشتر حواسش به درس و کتابش بود.
استاد به پسر گفت: "تو که به این دختر نمیخوری! من چندتا کلاس باهاش داشتم. مریم خیلی سرسنگین و باوقاره. من تا به حال توی هیچکدوم از دختران این دانشکده به اندازه او حجب و حیا ندیدم. در ضمن، تو که روابط عمومیت خیلی خوبه! فکر میکنم خانم سارا (همان دختری که قبل از تو به اتاقم اومد و از من خواست واسطه بشم) بیشتر به دردت میخوره!"
پسر قبل از اینکه استاد حرفش را تمام کند، با لحنی قاطع گفت: "من از دخترانی که خیلی راحت با نامحرم ارتباط برقرار میکنن و پوشش و حجاب درست و درمانی ندارند، بدم میاد. من میخوام همسر آیندهام فقط مال خودم باشه. میخوام خندهها، شوخی ها و زیباییهایش فقط برای من باشه و همه درددلهایش را با من در میان بگذارد. حالا شما به من بگید چطور میتونم با دختری که قبل از ازدواج هیچ چیز برای همسر آیندهاش نگه نداشته زندگی کنم؟!
من همون دختر سرسنگین و باوقار رو میخوام که لبخندش رو تا به حال هیچ مردی ندیده. همون دختری که توی ته کلاس میشینه و حواسش به جای اینکه به حرفهای پسران باشد، فقط به درسش فکر میکنه و نمرات عالی داره.
همون دختری که حجب و حیا و وقارش باعث شده که هیچ مردی جرات نکنه باهاش شوخی کنه. و من هم به همین خاطر مزاحم شما شدم، چون اونقدر باوقاره که من خودم خجالت میکشم که بهش بگم!
🍃🌹
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇
@H_noorsa
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C92738a29c6
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
🌷 يكى اومد نشست بغل دستم، گفت: آقا يه خاطره برات تعريف كنم؟ گفتم: بفرماييد! يه عكسى به من نشون داد، يه پسر مثلاً ١٩، ٢٠ ساله اى بود، گفت: اين اسمش «عبدالمطلب اكبرى» است، اين بنده خدا زمان جنگ مكانيك بود، در ضمن كر و لال هم بود، يه پسرعموش هم به نام «غلام رضا اكبرى» شهيد شده بود. غلام رضا كه شهيد شد، عبدالمطلب اومد بغل دست قبر غلام رضا نشست، بعد هِى با اون زبون كر و لالى خودش، با ما حرف مى زد، ما هم مى گفتيم: چى مى گى بابا؟! محلش نمى ذاشتيم، مى گفت: عبدالمطلب هر چى سر و صدا كرد، هيچ كس محلش نذاشت ...
🌷 گفت: ديد ما نمى فهميم، بغل دست قبر اين شهيد با انگشتش يه دونه چارچوب قبر كشيد، روش نوشت: شهيد عبدالمطلب اكبرى. بعد به ما نگاه كرد و گفت: نگاه كنيد! خنديد، ما هم خنديديم. گفتيم شوخيش گرفته. مى گفت: ديد همه ما داريم مى خنديم، طفلك هيچى نگفت، سرش رو انداخت پائين، يه نگاهى به سنگ قبر كرد، با دست، پاكش كرد، فرداش هم رفت جبهه. ١٠ روز بعد جنازه اش رو آوردند، دقيقاً تو همون جايى كه با انگشت كشيده بود، خاكش كردند.
🌷وصيت نامه اش خيلى كوتاه بود،
اين جورى نوشته بود:
«بسم الله الرحمن الرحيم
يك عمر هرچى گفتم به من مى خنديدند. يك عمر هر چى مى خواستم به مردم محبت كنم، فكر كردند من آدم نيستم. مسخره ام كردند. يك عمر هرچى جدى گفتم، شوخى گرفتند. يك عمر كسى رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خيلى تنها بودم. يك عمر براى خودم مى چرخيدم. يك عمر ...
اما مردم! حالا كه ما رفتيم، بدونيد هر روز با آقام حرف مى زدم و آقا بهم مى گفت: تو شهيد مى شى. جاى قبرم رو هم بهم نشون داد، اين رو هم گفتم، اما باور نكرديد!»
راوی: حجت الاسلام انجوى نژاد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🍃🌹
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇
@H_noorsa
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C92738a29c6
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰
اصلا صبور نبودن و گاهی اوقات نماز صبحشون هم قضا میشد
مصاحبه با همسر شهید مهدی بختیاری
میبینید دوستان؟!
زندگی واقعی همینه!
همینقدر دور از فانتزیهای ذهنی و تصورات صورتی!
همسر شهــدایی داشتن به معنی یه زندگی بی هیچ اختلاف نظر و سلیقهای نیست!
به نماز شب و نماز اول وقت همیشه و هرجا نیست!
بی بحث و جدل و دعوا نیست!
ولی این اشخاص حتما بر اساس مسئولیتپذیری بیشتری پایههای زندگیشون بنا میشه ؛
حتما وفادارترن و رفتارهایی دارن که متمایزشون میکنه و در اصطلاح آدم حسابیترن!
🍃🌹
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇
@H_noorsa
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C92738a29c6
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰
🌀فرق این خدا با آن خدا
👱♂ پسری با اخلاق و نیکسیرت، اما
#فقیر به خواستگاری دختری میرود...💐💍
🧔🏻 پدر دختر گفت:
تو فقیری و دخترم طاقت رنج و
#سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!!
👱♂پسری
#پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود...
🧔🏻 پدر دختر با ازدواج
#موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: انشاءالله خدا او را
#هدایت میکند...!
🧕🏻 دختر گفت:
پدر جان؛ مگر خدایی که
#هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد
#فرق دارد؟؟!!!!...
💠امام صادق علیه السلام فرمودند:
هر که از ترس
#تهیدستی ازدواج نکند ، به خدای متعال گمان بد برده است. خدای متعال میفرماید: «اگر
#تهیدست باشد خداوند از
#فضل خود توانگرشان میسازد.💕»
📙 تفسیر نورالثقلین،ج۳، ص۵۹۷
•┉┉┉•••◂ ☾︎ 𖦹🖤🕊🌙𖦹☽︎▸•••┉┉┉•
|📜🌷| #داستان_ازدواج_شهدا
🍃🌹
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇
@H_noorsa
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C92738a29c6
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾
⊱⋅─━─━──🌾⋅⊰🌸⊱⋅🌾━─━──⋅⊰
🌀ماجرای خواستگارے شیخ احمد کافی براے خواهرش!💐💍
🔸 "محمدرحیم ضیغمی"، شاگرد شیخ احمد در مهدیه بود. وقتی به سن ازدواج رسید،💍برادرم پیشدستی کرد و پیشنهاد ازدواج او با من را مطرح کرد.✅
🔸 همیشه به خانوادههای دختردار سفارش میکرد اگر پسر خوبی در اطرافشان سراغ دارند، خودشان پیشقدم شوند و اسباب ازدواج دخترشان با او را فراهم کنند. نوبت به خودش که رسید، همین کار را کرد.
🔸 وقتی موضوع را در خانواده مطرح کرد، به من گفت: «پسر خوب و باایمانی است. بیش از یک سال است زیر نظر دارمش. دانشجوست و همزمان کار هم میکند. 👨🏻🎓البته الان از مال دنیا هیچ چیز ندارد. از همین حالا بگویم امکان دارد ازدواج کنید و تا مدتها مجبور باشی هر وعده نان و پنیر بخوریها... بعداً نیایی شکایت کنی...»❎
🔸 گفتم: نه. ایمان طرف مقابل برایم از همهچیز مهمتر است و الحق، همسرم واقعا فرد باایمانی بود.❤ چند سال بعد هم به شهدا ملحق شد... 🌷
🍃🌹
#مشاوره_زندگی
#سوال_اعضا
#سیاست_رابطه
آیدی من و لینک کانالمون برای ارسال به دیگران 👇
@H_noorsa
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C92738a29c6
🍃🍃🌾🍃🍃🌾🍃🍃🌾