مخاطب خاص
🩺💉 #ترانه قسمت صدو هشتم 🖤🩺🤍 یاد قیافه شایان افتادم وقتی دیدی پسر مزاحمم شده چه جوری قاطی کرده ب
🩺💉
#ترانه
قسمت صدو نهم
🖤🩺🤍
من هنوز حاضر نشده بودم ،
سریع رفتم داخل اتاق و لباسم رو عوض کردم تا آماده بشم سرسرکی لباسی تنم کردم و همون لحظه صدای بوق ماشین شایان رو شنیدم🤦🏻♀😳
از خونه اومدم بیرون سوار ماشینش که شدم نگاهی به قیافه نگرانم انداخت و گفت : سلام خوبی ترانه چیزی شده ؟!
-نه شایان خیلی استرس دارم نگران سارام.
_مشکلی براش پیش اومده چیزی شده
- نه یعنی صبح چشمامو که باز کردم خونه نبود اما مامانم پرسیدم گفت با دوستش رفته بیرون اما هرچی زنگ میزنم بهش جواب نمیده ،
میترسم پسر غلط اضافی بخواد بکنه واقعا نگرانشم !!
_یعنی ممکنه پای این پسر تو این ماجرا وسط باشه ؟
-نمیدونم واقعاً من خیلی شناخت در موردش ندارم فقط یه بار دیدمشو باهاش بحثم شد !
_تو با پسره بحث کردی!؟؟
-آره
_یعنی چی
شروع کردم ماجرای اون روز تعریف کردن به لحظه شایان خیلی داره عصبانیتر از قبل میشه !😓
حرفم که تموم شد گفتم چرا داری اینجوری نگاه میکنی!؟
_یعنی واقعا نمیدونم بعضی وقتا بهت چی بگم ترانه چرا انقدر باید به یه پسر رو بدین اصلاً با چه اجازهای با تو اینطوری حرف زده؟
_منم که ساکت نبودم هرچی از دهنم در اومد بارش کردم
_ شماره این پسره رو نداری
_چرا دیشب برام فرستاد سارا اما بهش زنگ نزدم تا الان !!
_شمارشو بده به من
-میخوای چیکار کنی ؟!
_شمارشو بده الان میفهمی میخوام چیکار کنم
همینکه شماره رو که بهش دادم ، سریع با گوشیش به پسره زنگ زد📱
🖤🩺🤍
گوشیو گذاشت روی اسپیکرو چند ثانیه بعد صدای پسره که داشت با صدای بلندی داد و هوار میکرد پیچید تو گوشم 📱
یه لحظه قلبم وایستاد😰🫀
قبل از اینکه من بخوام چیزی بگم شایان با لحن بدی گفت : پسر جون صداتو یه لحظه بیار پایین دارم حرف میزنم!!
-چی میگی تو مرتیکه اصلاً کی هستی که به من زنگ زدی😠
با صدای گریه سارا که به گوشم خورد یه لحظه حس کردم روح از تنم جدا شد ،!
بدون اینکه دست خودم باشه شروع کردم با صدای بلند جیغ و داد کردن و فحش دادن به ماهان ،
همون لحظه که دید من این کارو کردم ماهان گوشیو قطع کرد و ارتباط ما باهاشون قطع شد📱
شایان نگاه عصبانی بهم انداخت و گفت برای چی داری اینجوری میکنی خب الان پسره قطع کرد من چه جوری دوباره به این پسره دست پیدا کنم!؟؟
شایان تو روخدا یه کاری کن اون دیوونه است باور کن اون عقل درست حسابی نداره یه بلایی سر خواهرم میاره🙏😭
قبل از اینکه من بخوام چیزی بگم شایان گوشیو از دستم گرفت و شماره سارا رو از توش پیدا کرد و بهش زنگ زد ،!
اما خدا را شکر این دفعه سارا جواب داد و صدای گریهاش پیچید تو گوشم ماهان قبل از اینکه من بخوام دوباره گند بزنم گفت سارا خانم آدرس جایی که هستی رو بده!؟
سارا با اینکه داشت انگاری جلوی اون پسره میایستاد تا بتونه جواب تلفنش رو بده تند تند آدرسو داد و شایانم بدون اینکه وقتو تلف کنه راه افتاد!!😨🥶
ادامه دارد...
⚜️@Mokhatabkhaaas⚜️
🩺💉
#ترانه
قسمت صدودهم
🖤🩺🤍
خدارو شکر خیلی دور از اینجا نبود و دو تا خیابون اون طرف تر آدرس یه پارک رو داده بود ،!!
تا رسیدن به اونجا من با صدای بلند گریه میکردم و حسابی اعصاب شایانو خرد کرده بودم اما انگاری اونم شرایطمو درک میکرد و هیچی بهم نمیگفت 😭😣
بالاخره رسیدیم اونجا و دقیقا همون لحظه سارا رو دیدم که با صدای بلند داره گریه میکنه و سعی میکنه خودش رو از دست ماهان که محکم نگهش داشته بود فراری بده !!
انگار ماهان فهمیده بود ما داریم میایم برای همون داشت کشون کشون سارا رو با خودش میبرد،جایی!
برام جالب بود که هیچ کدوم از مردمی که اونجا بودن حتی به این فکر نکردن که برن جلو به سارا کمک کنن !!😤☹️
شایان با تموم سرعتش رفت و جلوشون ترمز زد و از ماشین پیاده شد.
ماهان که دید شایان اومده یه لحظه ترسید و چند قدمی به عقب رفت منم سریع پیاده شدم و رفتم سمت سارو محکم گرفتمش تو آغوشم !!
هیچی نمیتونستم بهش بگم فقط با صدای بلند گریه میکردیم و محکم همو بغل کرده بودیم شایانو دیدم که اولین مشتشو تو صورت پسر پایین آورد!
همون لحظه بود که همه مردم دورمون جمع شدن واقعا چقدر احمقانه بود یعنی به این فکر نیفتاده بودن که یه دختر تنها از دست این نجات بدن 😠
اما حالا که دوتا مرد دارن با هم دعوا میکنند براشون جالب شده و اینجوری دور ما جمع شدن،
ماهان حسابی از دست شایان داشت کتک میخورد به خاطر اینکه نه زورش بهش میرسید و نه حتی هیکلش اندازه اون بود...
🖤🩺🤍
دروغ چرا داشتم لذت میبردم و حسابی کیف میکردم اما بیشتر از این اگه میخواست کتک بزنه میترسیدم براش دردسر درست بشه !!😏🙄
برای همین قبل از هر کاری سارا رو داخل ماشین نشوندم و بعدش رفتم سمت شایان و ازش خواهش میکردم که بس کنه اما انگار هیچی نمیشنید و فقط ضربههایی بود که به ماهان وارد میکرد.!
بالاخره شایان بیخیال شد و آخرین لحظه با صدای بلند گفت یه بار دیگه فقط یه بار دیگه دور و بر این دختر ببینمت ببین چه روزگاری ازت سیاه میکنم بیشرف😠😤
فکر کردی کی هستی آخه بچه جون من ۱۰ تا مثل تورو زیر دستم میچرخونم اون وقت میخوای گنده لات بازی در بیاری برام آخرین ضربه هم با لگد به پاش زدو با همدیگه سوار ماشین شدیم
سارا همچنان گریه میکرد و از ترس به خودش میلرزید
حسابی اعصابم خورد شده بود اما شایان خودشو کنترل میکرد و هیچی نمیگفت و با نفسهای عمیقی که میکشید!
میفهمیدم هنوز حرصش خالی نشده بعد از چند دقیقه جلوی مغازه نگه داشت و از ماشین پیاده شد ،
تندی برگشتم عقب و با حرص لب زدم : سارا تو مگه به من قول ندادی که دیگه با این پسره نری بیرون اینجا چیکار میکردی🤨!؟؟؟
_ترانه به خدا من باهاش نرفتم بیرون با دوستم بیرون بودم که یهو سر راهم سبز شد !
حتی یه جوری با دوستم رفتار کرد که اون بیچاره مجبور شد منو تنها بذاره و بره ،
البته خودم ازش خواستم چون میدونستم ممکنه بلایی سر اون بیاره!!🥺😢
ادامه دارد...
⚜️@Mokhatabkhaaas⚜️
فلفل سبز دست رنج مادر مهربانم
#لنگرود
⚜️@Mokhatabkhaaas⚜️
849K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جنگل سیاهکلرود 🍃
یه لوکیشن خنک برای تابستون 😍👍
📍گیلان ، کلاچای ، سیاهکلرود، منطقه دو آب
⚜️@Mokhatabkhaaas⚜️
مخاطب خاص
🩺💉 #ترانه قسمت صدودهم 🖤🩺🤍 خدارو شکر خیلی دور از اینجا نبود و دو تا خیابون اون طرف تر آدرس یه پا
🩺💉
#ترانه
قسمت صد و یازده
💥شایان :
از عمد یکم تو سوپری لفتش دادم تا یکمی با هم صحبت کنن حال خواهرش خیلی بد بود و واقعا دلم براش داشت میسوخت!!
حساب کن پسره رو کتک زده بودم اما واقعاً خشمم خالی نشده بود حالم به هم میخورد از این پسره که زورشون به ضعیفتر از خودشون میرسه 😤😠
آخه چطوری میتونی انقدر نامرد باشی وقتی قیافه خواهرشو دیدم که چطوری از ترس به خودش میلرزه یه لحظه نتونستم خودمو کنترل کنم و حسابی قاطی کردم!!
چند تا آب میوه و کیک گرفتم و رفتم داخل ماشین نشستم.
بعد از اینکه یکمی سارا از آبمیوه خورد حالش بهتر شد من خواستم یکم جو ماشین رو عوض کنم برای همین یا موزیک تقریبا شاد پلی کردم و گفتم ‘به نظرم گریه بسه بریم شام بخوریم که من حسابی گشنم شده !!😅☺️
ترانه نگاهی بهم انداخت و گفت: البته منظورت ناهاره دیگه ؟!
-ببین گشنمه شام و ناهارمو قاطی کردم
ترانه خنده کوتاهی کرد و رفتم سمت رستورانی که همون اطراف پیاده شدیم سعی میکردیم که حال و هوای سارا رو عوض کنیم ،،
اما طفلک حتی سرشو بالا نمیآورد.
دیدم اینطوری درست نمیشه برای همه مخاطب خودم قرار دادم و گفتم: سارا خانوم حالتون خوبه ؟!
_نه واقعا خوب نیستم آقا شایان خیلی خجالت میکشم از شما واقعا معذرت میخوام بابت اتفاقی که افتاد!!😓🥺
_این چه حرفیه داری میزنی تو هم مثل خواهر منی اگه من نخوام تورو کمکت کنم اگه ترانه پشتت نباشه که این پسره بیخیال نمیشه!
🖤🩺🤍
سارا با خجالت لب زد : نمیخواستم شما رو تو دردسر بندازم ولی واقعا خودم از دستش نمیتونستم فرار کنم حسابی داشت اذیت میکرد😓☹️
سعی کردم بهش استرس وارد نکنم و گفتم: این چیزا تو زندگی همه پیش میاد حالا واسه دخترا بیشتر اما مهم اینه که تو متوجه شدی این چه آدمیه و قراره دیگه سر راهت قرار نگیره !!
_آخه چطوری این دست از سر من برنمیداره من هرچقدر میخوام ازش فاصله بگیرم باز از یه طریقی بهم نزدیک میشه ،
واقعاً از دستش گیر افتادم و نمیدونم باید چیکار کنم خیلی ازش میترسم😣
_نترس واقعا نترس فکر نکن اینو دارم بهت میگم که آرامش داشته باشی من این موضوع رو خودم کنترلش میکنم و نمیذارم تکرار بشه و یه بار دیگه این پسره بیاد سر راهت میدونم باهاش چیکار کنم!!!
من میدونم الان چه احساسایی داری احساس میکنی کسی که عاشقش بود یا مرد رویاهات بوده آدم تو زردی از آب در اومده اما اول راهی هزار بار از این عاشقیها در پیش داری!!☺️😊
ترانه ابروی بالا انداخته با تعجب داشت به حرفام نگاه میکرد اما بدون اینکه بخوام بهش نگاهی بکنم حرفمو ادامه دادم واقعیت همین بود خب نمیشد انکارش کرد !!
سارا گفت : یعنی شما میگی آدم ده بار امکان داره تو زندگیش عاشق بشه !
_نه نمیگم ده بار ممکنه آدم عاشق بشه اما آدم یه بار عاشق میشه ولی تو نمیتونی بفهمی کی بوده ،
من تا به این سن حس میکردم عاشق شدم عشق و تجربه کردم اما هرچی که بزرگتر میشی معیارت عوض میشه من الان میخوام با ترانه ازدواج کنم در کنار اینکه خیلی دوسش دارم اما میدونم که این یه تصمیم عاقلانه است.!😌🥰
ادامه دارد...
⚜️@Mokhatabkhaaas⚜️
🩺💉
#ترانه
قسمت صد و دوازده
نگاههای متعجب ترانه رو میدیدم اما قصدم این بود که حال اون دخترو خوب کنم ☺️🥲
دلم نمیخواست بزارم تو همین حال بمونه چون میدیدم چقدر از من داره خجالت میکشه و فکر میکنه چه اتفاق بزرگی افتاده ادامه دادم و گفتم : تو زندگی همه این چیزا پیش اومده ،
به خصوص وقتی سنت پایینه تو یه سری چالش قرار میگیری که حس میکنی دیگه آخر خط و نمیتونی ازش عبور کنی ،،!
اما همه این روزا میگذره مطمئن باش تو قراره خیلی تغییر کنی شاید معیارات برای انتخاب این پسر تا ۵ سال دیگه از این رو به اون رو بشه شاید که نه حتماً همینطوره آدمو کلاً مدام در حال تغییرند 😊
طرز تفکرشون اخلاقشون و خیلی چیزای دیگه مطمئن باش ممکنه چند سال دیگه به احساساتی که الان نسبت به این پسر داری بخندی !!!😅😂
_من الان جز نفرت هیچ حسی به ماهان ندارم ،
فقط پشیمونم از کاری که کردم پشیمونم از اینکه این همه مدت وقتمو براش گذاشتم!!
_پشیمون نباش هیچ چیزی برای پشیمونی وجود نداره آدم تا یه سری کارا رو انجام نده که تجربشو به دست نمیاره. ،
تو هم یه راهیو باید میرفتی تا متوجه بشی که داری اشتباه می کنی اصلا خودتو واسه هیچ چیزی سرزنش نکن مطمئن باش که با این کارت که کردی یه تجربههایی به دست آوردی که تو آینده خیلی به دردت میخوره!!
اما آدم باید از کارهای اشتباهی هم که میکنه درس عبرت بگیره نه اینکه باعث بشه تو آیندهاش هم تاثیر بذاره، 🤔☺️
🖤🩺🤍
سارا سرشو انداخت پایین و هیچی نمیگفت
با نگاه خیرهای که ترانه بهم داشت سرمو بالا آوردم که دیدم لبخند کمرنگی گوشه لبش نشسته ☺️
چشمکی بهش زدم و سرمو به نشونه اینکه چرا داری اینجوری نگاه میکنی تکون دادم
اما ابروشو بالا انداخت و روشو ازم گرفت بعد از اینکه غذاها رو سفارش دادیم و مشغول شدیم !!
یکم جو بینمون بهتر شد سارا کمی حالش بهتر شده بود و میتونست کمی حداقل بخنده و از اون ماجرا عبور کنه 😮💨
بعد از اینکه غذا رو خوردیم از اونجا اومدیم بیرون و رفتیم تا سارا رو برسونیم ،
باید میرفتیم سر کار وگرنه واقعاً ترجیح میدادم بیشتر باهاش صحبت کنیم اما تایمش نبود !!
وقتی سارا رو رسوندیم و راه افتادیم ترانه بعد از چند دقیقه گفت : ممنونم ازت شایان!
-برای چی _بابت اتفاقایی که امروز افتاد اول ازت معذرت میخوام و بعدش ازت تشکر میکنم مرسی که با سارا حرف زدی
من واقعا تو این ماجراها خیلی تجربه ندارم گاهی وقتا بهش چی بگم اما اینکه تو باهاش حرف زدی مطمئنم که خیلی روش تاثیر گذاشت و میتونه کمکش کنه!!😇
_این چه حرفیه دختر کاری نکردم که. واقعا دوست داشتم بیشتر باهاش صحبت کنم اما ترسیدم که معذب بشه به هر حال سن و سالش از من کمتره و ممکنه حس کنه که من دارم نصیحتش میکنم !
_نه سارا اصلاً همچین آدمی نیست منم داشتم از حرفات لذت میبردم دیگه چه برسه به اون که وسط همین ماجرا قرار داره.،
ادامه دارد...
⚜️@Mokhatabkhaaas⚜️