eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
246.6هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
ای نسیمِ بی قرار روزهای عاشقی هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی باد، پیراهن کشید از دست گل‌ها ناگهان عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت غنچه‌ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی کشته‌ای در پای خود دیدی یقین کردی منم سایه‌ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی ◽️فاضل نظری 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🔶️ 🔺️ با زبان خوش مار را می‌توان از سوراخش بیرون کشید. در روزگاران گذشته و در روستایی سرسبز مردمانی مهربان در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند و روگار به سر می‌بردند. عده‌ای از ایشان که در صحرا با یکدیگر کار می‌کردند در هنگام ظهر و وقت خوردن غذا کنار هم می‌نشستند و هرکس با خوشی سفره خود را می‌گشود و نان و پنیر خود را می‌خورد و کسی را با کسی کار نبود. اما روزی از روزها که مردمان آبادی در سایه دیوار کاروانسرایی مشغول خوردن نان و استراحت کردن بودند، چند مرد جنگی سوار بر اسب سر رسیدند و بی‌صدا اسبشان را در طویله‌ای بستند و شمشیر به‌دست و خشمگین بیرون آمدند. سردسته سواران هنگامی که نان خوردن مردم را دید بر سر جمع آن‌ها ایستاد و گفت: «این چه جور غذا خوردن است؟» مردم که چنین شنیدند با تعجب به یکدیگر نگریستند و گفتند: «مگر چه اشکالی دارد؟ مگر تو عیبی در آن می بینی؟» سوار سری جنباند و گفت: «بله، عیبش این است که شما همسفر هستید ولی همسفره نیستید و این خود کاری اشتباه است.» پیرمرد آهی بلند کشید و گفت: «ما مردمی ساده هستیم و همه همشهری و خودی هستیم و رسم ما چنین است» سوار با خشم پا بر زمین کوبید و گفت: «همان که گفتم. باید به فرمان من عمل کنید وگرنه اینجا را ویران می‌کنم و شاید هم سر از تن کسی جدا سازم.» مردم آبادی که دیدند مرد بسیار پر زور است و چاره‌ای ندارند، ترسیدند و به ناچار سفره‌ها را یکی کردند و نان و پنیرها را در هم ریختند ولی خب در اصل خشونت مسئله را حل نکرد. سوار همچنان حیران به آنان می‌نگریست و هنگامی که سفره بزرگ را دید گفت: «خب اکنون درست شد. منظور من درست همین بود.» سوار شمشیرزن پس از گفتن این سخنان سوار بر اسبش شد و رفت و همین که کمی دورتر شد مردم نفس راحتی کشیدند و دوباره به رسم دیرین خودشان سفره‌ها را جدا کردند و نان‌ها را یکی یکی برداشتند و تکه‌های پنیر را از کنار هم جدا کردند. در این هنگام مسافری رهگذر از راه رسید. پس او نیز آمد و نشست و سفره نان و پنیرش را گشود و سپس شروع به سخن گفتن کرد و گفت: «من از جایی دور آمده‌ام و اکنون از دیدار شما بسیار خرسندم زیرا دیگر در این مکان تنها نیستم. امیدوارم همیشه همین گونه جمعتان جمع باشد و دلتان خوش. نمی‌دانم با کدامتان هم نمک باشم، ای کاش سفره یکی بود. خب ما همه برادریم. ما هم در آبادی خود همین گونه غذا می‌خوردیم درست مانند شما. البته بسیار خوب هم بود اما چرا خوب بود؟ برای اینکه زندگی مردم با هم تفاوت دارد، یکی بیشتر دارد و یکی کمتر، یکی دندان دارد و یکی ندارد، یکی آبرو دارد و نمی‌خواهد دیگران بدانند که چه می‌خورد، سلیقه‌ها هم با هم تفاوت دارند. ولی یک روز که چند نفر با هم به سفر می‌رفتیم گفتیم دوستان اکنون که همسفر هستیم همسفره نیز باشیم. پس نان و پنیرها را درهم شکستیم و دیدیم اینگونه هم بهتر شد زیرا اگر مهمانی از راه برسد سفره بزرگ آبرومندتر است و اگر هم غریبه‌ای از راه برسد ما را همدل و همفکر و دوست و یگانه می‌بیند و دیگر جرأت نمی‌کند بر ما بزرگی بفروشد. پس از آن دیگر هرکجا که هستیم سفره‌ها را یکی می‌کنیم. دوستان بدانید که برکت و رحمت در سفره بزرگ است.» ناگهان کسی از میان جمع گفت: «پس خوب است اکنون هم سفره‌ها را یکی کنیم و نان‌ها را در هم بشکنیم.» ریش سفید جمع که تا آن هنگام سکوت کرده بود پس از کمی اندیشه گفت: «دوستان زود همه نان‌ها و پنیرها را چنان در هم بریزید که دیگر شناخته نشوند. این مرد درست می‌گوید برکت و رحمت در سفره بزرگ است.» دیگری گفت: «آن مرد شمشیرزن هم که همین را می‌خواست.» پیرمرد پوزخندی زد و پاسخ داد: «بله او هم همین را می‌گفت او از صلح سخن می‌گفت ولی با جنگ می‌گفت و تلخ و با زور هم پیش می‌رفت اما به عکس این دوست عزیز ما خوب و شیرین سخن می‌گوید و با مهربانی سخن به زبان می‌آورد زیرا با زبان خوش مار را هم می‌توان از سوراخ بیرون کشید.» 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#کاریکلماتور گم شدن را در خانه تمرین می‌کردیم توی کمد، پشتِ لباس ها، پشتِ مبل بعدها در خیابان، پیاده‌رو ها، کافه‌ها و بعد توی خودمان... #آبا_عابدین 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#تلنگر خری به درختی بسته بود. شیطان خر را باز کرد. خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد. زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید؛ تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و کشتش. صاحب خر وقتی صحنه را دید؛ عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت. صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد صاحب خر را از پای دراورد! به شیطان گفتند چکار کردی؟!!! گفت من فقط یک خر را رها کردم! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
من در جستجو هستم، می‌دانم نیاز به جستجو دارم، باید خود را بجویم. باد به گلو نمی‌اندازم ولی هر چه هست می‌دانم که هستم و برای خودم یک زندگی دارم، زندگی ناچیزی دارم. زندگی همچو طولانی نیست، تنها یک بار هم هست. من حق دارم؛ من وظیفه دارم که آن را به هدر ندهم و سرسری از آن نگذرم ... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
هدایت شده از قاصدک
😱این نماد ها چه اسرار مخوفی را در خود جای داده😱🔞 ارتباط‌‌این‌نماد‌هابا‌ فراماسونری‌چیست چیست😨👇 https://eitaa.com/joinchat/2686976Ca94b8b24af 😱👆🔞اگر‌هنوز نفهمیدی ‌چه‌چیز خارق العاده ای در این نماد ها نهفته است ‌بزن ‌رو‌ ‌لینک😱 💥😥خیلی عجیبه وحشتناکه😵🔥
سبدی هست در اندیشۀ من که پُر از گل بدهم هدیه به تو غافل از آنکه تو خود ناب‌تری یک جهان گل بخورد غبطه به تو صبح بخیر 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
برترین تصویر مجله آنونیموس ؛ هرگز زندگی خود را با دیگران مقایسه نکنید ! هیچ مقایسه ای مابین ماه و خورشید وجود ندارد ، هرکدام به وقت خود میدرخشد ... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
12 ساله بود که دوچرخه اش را دزدیدند و گریه‌کنان درجستجوی پلیسی به نام جو مارتین وارد یک باشگاه مشت‌زنی شد‌؛ باشگاهی که آغاز افسانه محمدعلی کلی بود. عکس:محمدعلی کلی در نماز جمعه تهران 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
‌ تا در دل من قرار کردی دل را ز تو بی‌قرار دیدم از ملک جهان و عیش عالم من عشق تو اختیار دیدم #مولانا‌ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#تلنگر ❣️هر آنچه که در دنیای بیرون می بینی چیزی جز بازتاب و انعکاس درونت نیست. اگر در درون لبریز از عشق باشی، کل زندگی لبریز از عشق نمایان میشود.اگر در غم و درد و رنج شدیدی باشی، کل هستی به نظرت افسرده می آید. این تویی که افسرده ای، نه دنیا. هستی همیشه یکسان است. اما آب و هوای درونی تو مدام تغییر میکند و ذهنت منعکس،میکند. هستی همچون آینه عمل میکند. اگر تو در درون هرج و مرج باشی، بی شک دنیایت چیزی جز هرج و مرج نخواهد شد. اگر در درون مرده باشی، در دنیایی مرده زندگی خواهی کرد. اگر در درون زنده باشی، دنیا میتواند زنده باشد. همه چیز به تو و اینکه در درونت چه میگذرد بستگی دارد. فقط تو واقعا وجود داری، نه چیز دیگر. چیزهای دیگر فقط آینه اند. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
مردم اهميتی بهت نمیدن وقتيكه تو تنها هستي! اونا فقط وقتی خودشون تنها هستن بهت اهمیت میدن!!¡ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 ميگن روزی برای سلطان محمود غزنوی كبكی آوردن كه لنگ بود فروشنده براي فروشش زر و زيوری زياد درخواست ميکرد سلطان حكمت قيمت زياد كبك لنگ رو جويا شد فروشنده گفت وقتي دام پهن ميكنيم براي كبك ها ، اين كبك را نزديك دام ها رها ميكنيم آوازی خوش سر ميدهد و كبك هاي ديگر به سراغش مي ايند و در اين حين در دام گرفتار ميشوند هر بار كه كبك را براي شكار ببريم حتما تعدادی زياد كبك گرفتار دام می‌شوند سلطان امر به خريدن كرد و خواستار كبك شد چون زر به فروشنده دادن و كبك به سلطان ، سلطان تيغي بر گردن كبك لنگ زد و سرش را جدا كرد فروشنده كه ناباوارنه سر قطع شده و تن بی جان كبك را ميديد گفت اين همه كبك ، اين را چرا سر بريديد ؟؟؟ 👈سلطان گفت هركس ملت و قوم خود را بفروشد بايد سرش جدا شود. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی کجاست پیک صبا گر همی‌کند کرمی قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق چو شبنمی است که بر بحر می‌کشد رقمی #حافظ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
از پنجره به پیاده‌رویِ مملو از جمعیّت نگاه کرد. گفت: می‌بینی؟ لباس‌هایی هستند که راه می‌روند، دروغ می‌گویند، عاشق می‌شوند، می‌میرند. کمتر لباسی آن بیرون است که درونش انسان وجود داشته باشد! به‌راستی که این دنیا یک رختکنِ بزرگ است #رومن_گاری 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خنده در حد دل پیچه💨🐒😷😂 منبع سوتیهای کمرشکن😱😜😈 فقط بزن💦 رو لینک 👇تا از خنده بترکی💣😹 https://eitaa.com/joinchat/2651193420Cb5d4844596 https://eitaa.com/joinchat/2651193420Cb5d4844596 بزن روش، شادررررروان شی👻😅😄😂
#تلنگر 💟خودتو با بقیه مقایسه نکن لطفاً ! یکی تو ۲۳ سالگی ازدواج می‌کنه و اولین بچه شو ۱۰ سال بعد به دنیا میاره، اون یکی ۲۹ سالگی ازدواج می‌کنه و اولین بچه شو سال بعدش به دنیا میاره یکی ۲۵ سالگی فارغ التحصیل می‌شه ولی ۵ سال بعدش کار پیدا می‌کنه، اون یکی ۲۹ سالگی مدرکشو می‌گیره و بلافاصله کار مورد علاقه شو پیدا می‌کنه یکی ۳۰ سالگی رئیس شرکت می‌شه و در ۴۰ سالگی فوت می‌کنه، اون یکی ۴۵ سالگی رئیس شرکت می‌شه و تا ۹۰ سالگی عمر می‌کنه تو نه از بقیه جلوتری نه عقب تر. تو توی زمان خودت زندگی می‌کنی پس آرام باش، از زندگی لذت ببر و خودت را با دیگری مقایسه نکن. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#طنز_جبهه 😂😂(بخون و بخند)😂😂 📯تعداد مجروحین بالا رفته بود. فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت : سریع بی‌سیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! شاستی گوشی بی‌سیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی‌ها از خواسته‌مان سر در نیاورند، پشت بی‌سیم با کد حرف زدم گفتم: ” حیدر حیدر رشید ” چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد: – رشید بگوشم. + رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید! -هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟ + شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟ – رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم. + اخوی مگه برگه کد نداری؟ – برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می‌خوای؟ دیدم عجب گرفتاری شده‌ام، از یک‌طرف باید با رمز حرف می‌زدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم + رشید جان! از همان‌ها که چرخ دارند! – چه می‌گویی؟ درست حرف بزن ببینم چی می‌خواهی ؟ + بابا از همان‌ها که سفیده. – هه هه! نکنه ترب می‌خوای. + بی‌مزه! بابا از همان‌ها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره – ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس می‌خوای! کارد می‌زدند خونم در نمی‌آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی‌سیم گفتم🤣 . 📚 منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک ، صفحه ۵۵ 💚اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج💚 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
هدایت شده از قاصدک
🏳️جدید ترین سرودها از مداحان معروف کشور🏳️ •|✨امام حسین علیه السلام ♥️ •|✨حضرت عباس علیه السلام💚 •|✨امام سجاد علیه السلام💛 🎼مولودی 🎙کلیپ 🎞استوری 📸پروفایل 💥 💥 http://eitaa.com/joinchat/2828337165C01ca42dcd2
صبح را شادی را و رنگ‌ها را به زندگی دعوت کن که می‌گذرد مثلِ باد این بهارِ عمر... صبح بخیر زندگی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
وقتی همه فکر می‌کنن نمیتونی؛ اون موقع‌ست که باید بتونی... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📔#حکایت ﮐﺴﯽ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: می ﺷﻮﺩ همۀ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ؟ ﮔﺮﺩﻭﻓﺮﻭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺩ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ؟ و ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ. ﭘﺲ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ. ﺍﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ بالاخره ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ. ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﺩﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ. ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﮐﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﺯﺭﻧﮕﯽ، ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﯾﮑﯽ، ﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﻨﯽ؟ ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺳﻤﺞ ﮔﻔﺖ : ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺪﻫﻢ. 🔸ﻋﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺵ، ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ. ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ، ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺍﺯ ﮐﻒ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ ﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ، پس تا میتوانی برای آخرتت توشه ای جمع کن و ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ لحظه زندگیت ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ که عمر آدمی بسیار کوتاه است. ✓ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
دلم وقتی بریزد راهِ برگشتی نخواهد داشت که سوی آسمان، برفِ پشیمان برنمی‌گردد #علی_کریمان 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#یک_جرعه_کتاب مردم را که می‌شناسی ! مردم از ترسوها خوششان نمی‌آید‌، اگرچه خودشان چندان هم شجاع نیستند‌. آنها از ضعیف و ناتوان بیزارند‌. اگرچه خودشان هم کمتر قوی و توانا هستند‌. این مردمی که من دیده‌ام خود به خود حامی قدرت هستند. پشت کسی هستند که توانا باشد‌. اما اگر آن قدرت ضعیف شود‌، مردم خود به خود از او دور می‌شوند. 👤محمود دولت آبادی 📚کلیدر 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
♦️فرشته ایی پیر، ماموریتی در زمین بر عهده داشت٬ فرشته ایی جوان نیز با او همراه شد. آنها برای گذراندن شب٬ در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند. رفتار خانواده نامناسب بود. آنها دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند٬ بلکه زیرزمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند. فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. فرشته جوان که از رفتار نامناسب صاحبان خانه خشمگین بود، از تعمیر آن دیوار شگفت زده شد ولی فرشته پیر پاسخ داد :«همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند.» شب بعد٬ این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر٬ زن و مرد فقیر٬ رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند. صبح روز بعد٬ فرشتگان٬ زن و مرد فقیر را گریان دیدند. گاو آنها که شیرش تنها وسیله گذران زندگیشان بود٬ در مزرعه مرده بود. فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید: «چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی٬ اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد.» فرشته پیر پاسخ داد: «وقتی در زیرزمین آن خانواده ثروتمند بودیم٬ دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند٬ شکاف را بستم و طلاها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی در رختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودیم٬ فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم. همه امور بدان گونه که می نمایند نیستند.» افسوس که ما دیر می فهمیم. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
یک ریسمان فکندی؛ بردیم بر بلندی من در هوا معلق و آن ریسمان گسسته... 👤#مولانا 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از قاصدک
⭕️😱روشی که باعث می شود بیماری های نگیرید😱👇🛑 نکاتی که اگر رعایت بشه ویروس ها برشما اثر ندارند🤯😲👇 https://eitaa.com/joinchat/3342336Cd8f4ee6c99 من این روش را امتحان کردم اصلا بیماری ویروسی نگرفتم😳👆 به ارزش بیمار نشدن میارزه⛑👆
هر صبح باید دروازہ‌ای برای رویش دوبارہ مـهربانی باشد همان که نیما گفت: پس از این همه‌چیز جهان تکراريست جـز مهربانی... چار‌شنبه‌تون بخیر 🌹 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍