😀😂😅😄😊😆
😍😉🙂😅
😘😂
😂
🌀🐓آواز خواندن خروس🐓🌀
🐓هنگام سحر، خروسی بالای درخت شروع به خواندن کرد و روباهی که از آن حوالی می گذشت به او نزدیک شد.
🐓روباه گفت: تو که به این خوبی اذان می گویی، بیا پایین ب هم به جماعت نماز بخوانیم.
🐓خروس گفت: من فقط مؤذن هستم و پیشنماز پای درخت خوابیده و به شیری که آنجا خوابیده بود، اشاره کرد.
🐓شیر به غرش آمد و روباه پا به فرار گذاشت.
🐓خروس گفت مگر نمی خواستی نماز بخوانیم؟ پس کجا می روی؟
🐓روباه پاسخ داد: می روم تجدید وضو می کنم و برمی گردم!
😘
😄😅
😊🙂😄☺️
😚☺️😂😋😀
👳 @mollanasreddin 👳
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
💠❣همنشین حضرت داوود علیه السلام❣💠
🌺حضرت داوود علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! همنشین مرا در بهشت به من معرفی کن و نشان بده.
🌺خداوند فرمود: مَتّی (پدر حضرت یونس) همنشین تو در بهشت است.
🌺داوود اجازه خواست به دیدار متّی برود، خداوند به او اجازه داد.
🌺او با فرزندش سلیمان به محل زندگی متی آمدند. خانه ای را دیدند که از برگ خرما ساخته شده بود.
🌺پرسیدند: متی کجا است؟ گفتند: در بازار است.
🌺هر دو به بازار آمدند و از محل او پرسیدند.
🌺در جواب گفتند: او در بازار هیزم فروشان است. به سراغ او رفتند.
🌺عده ای گفتند: ما هم منتظر او هستیم.
🌺داوود و سلیمان به انتظار دیدار و نشستند و او در حالی که پشته ای از هیزم بر سر داشت.
🌺مردم به احترام او برخاستند و پشته را از سر او بر زمین نهادند.
🌺متی پس از حمد خدا هیزم را در معرض فروش گذاشت و گفت:
🌺چه کسی جنس حلالی را با پول حلال می خرد؟
🌺یکی از حاضران هیزم را خرید. داوود و سلیمان به او سلام کردند.
🌺متی آن ها را به منزل خود دعوت کرد و با پول هیزم مقداری گندم خرید و به منزل آورد، سپس آن را با آسیاب آرد کرد و خمیر نمود، آن گاه آتش افروخت و مشغول پختن نان شد.
🌺در آن حال با داوود و سلیمان به گفت و گو پرداخت تا نان پخته شد.
🌺مقداری نان در ظرف چوبی گذاشت و کمی نمک بر آن پاشید و ظرفی پر از آب هم در کنارش نهاد و دو زانو نشست و همگی مشغول خوردن آن شدند.
🌺متی لقمه ای برداشت، وقتی خواست آن را در دهان بگذارد گفت: بسم الله
🌺و هنگامی که خواست ببلعد گفت: اَلْحَمْدُلِلَّه
🌺و این عمل را در لقمه های بعدی نیز تکرار کرد،
🌺آن گاه با نام خدا کمی آب میل کرد و هنگامی که خواست آب را بر زمین بگذارد، خدا را ستود و گفت: الهی! چه کسی را مانند من نعمت بخشیدی و درباره اش احسان نمودی؟ چشم بینا، گوش شنوا و تن سالم به من عنایت کردی و نیرو دادی تا توانستم نزد درختی آن را نه، کاشته ام و نه در حفظ آن کوشش نموده ام بروم و آن را وسیله روزی من قرار دادی و کسی را فرستادی که آن را از من خرید و با پول آن، گندمی خریدم که آن را نکاشته بودم و آتش را مسخرم ساختی تا با آن نان بپزم و با میل و رغبت آن را بخورم تا در عبادت و اطاعت تو نیرومند باشم، خدایا! تو را سپاسگزارم.
🌺پس از آن، مدتی گریست.
🌺در این موقع داوود به فرزندش سلیمان فرمود:
🌺فرزندم! بلند شو برویم، من هرگز بنده ای مانند این شخص ندیده بودم که نسبت به پروردگار سپاسگزارتر و حق شناس تر باشد.
📚داستان های بحار، ج 4، ص 214 -218
🌹
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹
👳 @mollanasreddin 👳
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
🌸🍃🌹نجات گمشده و عنایت به زائرین🌹🍃🌸
🍃🌸خادم و کلید دار حرم و مکبر مرحوم آقای روحانی(که از علمای قم و امام جماعت مسجد امام حسن عسکری علیه السلام بوده اند) می گوید:
🍃🌸شبی از شبهای سرد زمستان در خواب حضرت معصومه علیها السلام را دیدم که فرمود: بلند شو و بر سر مناره ها چراغ روشن کن.
🍃🌸من از خواب بیدار شدم ولی توجهی نکردم.
🍃🌸مرتبه دوم همان خواب تکرار شد و من بی توجهی کردم در مرتبه سوم حضرت فرمود: مگر نمی گویم بلند شو و بر سر مناره چراغ روشن کن!
🍃🌸من هم از خواب بلند شده بدون آنکه علت آن را بدانم در نیمه شب بالای مناره رفته و چراغ را روشن کردم و بر گشته خوابیدم.
🍃🌸صبح بلند شدم و درهای حرم را باز کردم و بعد از طلوع آفتاب از حرم بیرون آمدم با دوستانم کنار دیوار و زیر آفتاب زمستانی نشسته، صحبت می کردیم که متوجه صحبت چند نفر زائر شدم که به یکدیگر می گویند:
🍃🌸معجزه و کرامت این خانم را دیدید! اگر دیشب در این هوای سرد و با این برف زیاد، چراغ مناره حرم این خانم روشن نمی شد ما هرگز راه را نمی یافتیم و در بیابان هلاک می شدیم.
🍃🌸خادم می گوید: من نزد خود متوجه کرامت و معجزه حضرت و نهایت محبت و لطف او به زائرینش شدم
📚 محمدصادق انصاری، ودیعه آل محمد، ص 14
🌹
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹
👳 @mollanasreddin 👳
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
🍃💝 ﺍﺯ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﺷﮕﻔﺖﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟»
🍃💝ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: «ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﻋﺠﻠﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺷﻮﺩ!
🍃💝ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺯ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ، ﺳﭙﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﭘﺲﮔﺮﻓﺘﻦ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ، ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﺮﺝ ﻣﯽﮐﻨﺪ.
🍃💝ﻃﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻣﯽﻣﯿﺮﺩ!
🍃💝ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ.
🍃💝ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺴﺖ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﯾﺎ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺍﺳﺖ.»
🌹
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹
👳 @mollanasreddin 👳
😀😂😅😄😊😆
😍😉🙂😅
😘😂
😂
🌼🌀ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺁﯾﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ؟
🌼🌀ﺧﺎﻧﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺷﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﺑﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﺪ .
🌼🌀ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍز ﻇﻬﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﺪ . ﻋﺼﺮ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺵ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺷﺐ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺗﯽ ﻣﺜﻞ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻣﺎﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ چنین ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺳﻌﺎﺩﺗﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ !
🌼🌀ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﻭﺿﻊ ﭘﺴﺮﺕ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ ؟
🌼🌀ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻩ ﺍﻭﻩ !!! ﺧﺪﺍ ﻧﺼﯿﺐ ﻧﮑﻨﺪ ! ﺑﻼ ﺑﺪﻭﺭ ، ﯾﮏ ﺯﻥ ﺗﻨﺒﻞ ﻭ ﻭ ﻭﺍﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻨﺒﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ .
🌼🌀ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺳﻔﯿﺪ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﺪ . ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺑﺨﻮﺭﺩ . ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ﺩﻫﻦ ﺩﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺑﻌﺪ ﺍز ﻇﻬﺮ ﻫﺎ ﺑﺎﺯ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺧﺒﺮ ﻣﺮﮔﺶ ﮐﭙﯿﺪﻩ ! ﻋﺼﺮ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺗﺎ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﺩﺵ ﺍﺳﺖ . ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ، ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺍﺳﺖ
😘
😄😅
😊🙂😄☺️
😚☺️😂😋😀
👳 @mollanasreddin 👳
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
🍃🌼💕امین در امانت داری💕🌼🍃
💞🍃شیخ مرتضی انصاری، مرجع تقلید شیعیان بود.
💞🍃وی روزی که از دنیا رفت با آن ساعتی که به صورت یک طلبه فقیر دزفولی، وارد نجف شد، فرقی نکرد.
💞🍃وقتی مردم خانه او را دیدند، متوجه شدند که او مانند فقیرترین مردم زندگی می کند.
💞🍃روزی شخصی به ایشان گفت: آقا! خیلی هنر می کنید که این همه وجوهات به دست شما می آید و از آنها هیچ گونه استفاده شخصی نمی کنید.
💞🍃شیخ مرتضی گفت: چه هنری کرده ام!
💞🍃مرد سؤال کننده گفت: چه هنری از این بالاتر!
💞🍃شیخ مرتضی گفت: حداکثر، کار من، مثل کار خرک چی های کاشان است که می روند اصفهان و بر می گردند. خرک چی های کاشان پول می گیرند که بروند از اصفهان کالا بخرند و بیاورند. آیا شما دیده اید که اینها به مال مردم خیانت کنند! این مسئله، مسئله مهمی نیست که به نظر شما مهم آمده است
📚داستان های معنوی، ص 265 - 264
🌹
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹
👳 @mollanasreddin 👳
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
🍃🌹 روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد. شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت .
🍃🌹فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد. که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف.... را نظر کردند اثری از استاد نبود .
🍃🌹یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید: چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید ؟!
🍃🌹ابوریحان گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند ، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد.
🍃🌹شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست که ابوریحان بیرونی از او دور شد .
🍃🌹ابوریحان بیرونی دانشمند آزاده ایی بود که هیچگاه کسب قدرت او را وسوسه ننمود و همواره عمر خویش را وقف ساختن ابوریحان های دیگر کرد.
🌹
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹
👳 @mollanasreddin 👳
😀😂😅😄😊😆
😍😉🙂😅
😘😂
😂
🍁ﺩﻩ ﻣﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﻪ ﻃﻨﺎﺑﯽ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻃﻨﺎﺏ ﺗﺤﻤﻞ ﻭﺯﻥ ﯾﺎﺯﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮑﻨﻔﺮ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﻪ ﺳﻘﻮﻁ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ
🍁ﺯﻥ ﮔﻔﺖ:من ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻭﻗﻒ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﻧﮑﻨﻢ ... ﻣﻦ ﻃﻨﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﺨﺖ ﺑﻪ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮐﻒ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ.😂😂😂
😘
😄😅
😊🙂😄☺️
😚☺️😂😋😀
👳 @mollanasreddin 👳
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
💞🍀🌼پاداش گرامیداشت خادم🌼🍀💞
💞🍀مرحوم حاج میرزا محمد تنکابنی ، متوفای ۱۳۰۲ هـ . تألیفات فراوانی دارد که اسامی ۲۱۲ جلد از آنها را در کتاب < قصص العلماء > آورده است .
💞🍀کتاب قصص العلماء بطوری که از عنوانش پیداست ، در مورد شرح حال علمای اعلام تألیف شده است .
💞🍀مرحوم تنکابنی در این کتاب به سبک قدما شرح حال خودش را نیز نوشته است .
💞🍀او در ضمن شرح حال خویش به عنایاتی از حضرت معصومه _ سلام الله علیها _ اشاره کرده ، که یک نمونه آن را در اینجا می آوریم :
💞🍀در سالی که برای زیارت حضرت فاطمه دختر موسی بن جعفر علیهما السلام ملقب به حضرت معصومه _ سلام الله علیها _ به قم مشرف شدم ، کیسه ای داشتم که مخصوص پول طلا بود ، همواره مقدار معینی طلای مسکوک در آن می گذاشتم و همراه خود می بردم .
💞🍀در یک شب جمعه ای دو اشرفی طلا در آن کیسه نهادم و برای آستان بوسی دختر باب الحوائج به حرم مطهر مشرف شدم .در حرم مطهر به دلم گذشت که به یکی از خدام هدیه ای بدهم ، چون هوا تاریک بود به جای دو روپیه ، دو اشرفی طلا را به او داده بودم .
💞🍀هنگامی که به منزل مراجعت کردم ، کیسه پول را خالی یافتم و متوجه شدم که اشرفی ها را سهواً به جای روپیه داده ام .
💞🍀صبح هنگامی که می خواستم از منزل بیرون بروم آن کیسه را برداشتم که تعدادی اشرفی در آن بگذارم و برای خرجی همراه خود بردارم ، با کمال تعجب مشاهده کردم که دو اشرفی طلا در آن هست .
💞🍀من مطمئن هستم که شب آن کیسه خالی بود و مطمئن هستم که احدی در آن تصرف نکرده بود .
💞🍀سپس ایشان اضافه می کند که این قضیه دو بار برایم ا تّفاق افتاد.
🌹
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹
👳 @mollanasreddin 👳
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
🌳🔻روزی استادی در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:
🌳🔻«استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »
🌳🔻استاد از نوجوان خواست وارد آب بشود.
🌳🔻نوجوان این کار را کرد.
🌳🔻استاد با حرکتی سریع، سر نوجوان را زیر آب برد و همان جا نگه داشت، طوری که نوجوان شروع به دست و پا زدن کرد.
🌳🔻استاد نوجوان وحشت زده از آب بیرون آمد و با تمام قدرتش نفس کشید.
🌳🔻او که از کار استاد عصبانی شده بود، با اعتراض گفت:
🌳🔻« استاد ! من از شما درباره حکمت سؤال می کنم و شما می خواهید مرا خفه کنید »
🌳🔻استاد دستی به نوازش به سر او کشید و گفت:
🌳🔻«فرزندم! حکمت همان نفس عمیقی است که کشیدی تا زنده بمانی.
🌳🔻هر وقت معنی آن نفس حیات بخش را فهمیدی، معنی حکمت را هم می فهمی!»
🌹
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹
👳 @mollanasreddin 👳
😀😂😅😄😊😆
😍😉🙂😅
😘😂
😂
😊یه روز گاو پاش میشکنه دیگه نمی تونه بلند شه ، کشاورز دامپزشک میاره .
😊دامپزشک میگه: " اگه تا 3 روز گاو نتونه رو پاش وایسته گاو رو بکشید "
😊گوسفند اینو میشنوه و میره پیش گاو میگه: "بلند شو بلند شو" گاو هیچ حرکتی نمیکنه...
😊روز دوم باز دوباره گوسفند بدو بدو میره پیش گاو میگه: " بلند شو بلند شو رو پات بایست"
بازگاو هر کاری میکنه نمیتونه وایسته رو پاش
😊روز سوم دوباره گوسفند میره میگه: "سعی کن پاشی وگرنه امروز تموم بشه و نتونی رو پات وایسی دامپزشک گفته باید کشته شی "
😊گاو با هزار زور پا میشه..
😊صبح روزبعد کشاورز میره در طویله و میبینه گاو رو پاش وایساده از خوشحالی بر میگرده میگه: " گاو رو پاش وایساده ! جشن میگیریم ...گوسفند رو قربوني كنيد... "
❣نتیجه اخلاقی: خودتونو نخود هر آشی نکنید !
😘
😄😅
😊🙂😄☺️
😚☺️😂😋😀
👳 @mollanasreddin 👳
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
💖امام یعنی این💖
💚روزی متوکل حضرت امام جواد علیه السلام را احضار کرده بود و گویا ایشان سوار قاطر بودند و به دربار متوکل میرفتند. جمعیت در بیرونِ در خیلی زیاد بود و غوغایی بود. وقتی که حضرت از دور پیدا شدند به موجب آن احترام و مهابتی که برای حضرت بود مردم، کوچه دادند و حضرت آمدند و در حال رد شدن از کوچه بودند.
💚راوی میگوید: من نگاه کردم دیدم او خیلی با وقار است و همین طور سرش را پایین انداخته و میآید. برای دیگران باید با زور شلاق، راه باز کنند ولی برای او مردم به احترام، راه را باز میکنند. با خودم گفتم که آیا شیعه همین شخص را میگویند امام است و دارای چنین مقاماتی است؟ چه فرق میکند، این هم بشری است مانند ما؛ فرقش با ما چیست؟
💚تا این را با خودم گفتم یک وقت امام رویش را به طرف من برگرداند و فرمود: «فَقَالُوا أَبَشَرًا مِّنَّا وَاحِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَّفِي ضَلَالٍ وَ سُعُرٍ؛ و گفتند: آيا تنها بشرى از خودمان را پيروى كنيم؟ در اين صورت، ما واقعاً در گمراهى و جنون خواهيم بود»(قمر/۲۴).
💚بعد به دنبال آن یک مطلب دیگر در ذهنم پیدا شد. فوراً فرمود: «أَأُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ؛ آيا از ميان ما وحى بر او القا شده است؟ نه، بلكه او دروغگويى گستاخ است»(قمر/۲۵). فهمیدم نه، امام یعنی همین.
📚استاد مطهری، آشنایی با قرآن، ج۵، ص۲۵۲(با تلخیص)
🌹
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹
👳 @mollanasreddin 👳