توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
یکی گفت : بلند بگو
گفتم : یک کلمه سه حرفیه _ ازهمه چیز برتر است؟
حاجی گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: حاجی اینها نمیشه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: بازم نمیشه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه
مادر بزرگ گفت:
مادرجان، "عمر" است.
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
ديگری خندید و گفت: وام
یکی از آن وسط بلندگفت: وقت
خنده تلخی کردم و گفتم: نه
اما فهمیدم
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !
هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم
شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
کشاورزبگوید: برف
لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا
نابینا بگوید: نور
و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت: " خدا "
👳 @mollanasreddin 👳
❤️ حکایت
میگویند که جوانی کم شوروشوق نزد سقراط رفت و گفت: «ای سقراط بزرگ، آمدهام که از خرمن دانش تو خوشهای برگیرم.»
فیلسوف یونانی جوان را به دریا برد، او را به درون آب کشانید و سرش را ۳۰ ثانیه زیر آب کرد. وقتی که دست خود را برداشت تا جوان سر از آب برآورد و نفس بکشد، سقراط از او خواست که آنچه را خواسته بود، تکرار کند.
جوان نفسزنان گفت: «دانش، ای مرد بزرگ.» سقراط دوباره سرش را زیر آب کرد و این بار چند ثانیه بیشتر. بعد از چند بار تکرار این عمل، سقراط پرسید: «چه میخواهی؟» جوان که از نفس افتاده بود به زحمت گفت: «هوا. هوا میخواهم.»
سقراط گفت: «بسیار خوب. هر وقت که نیاز به دانش را به اندازهی نیاز به هوا احساس کردی، آنرا به دست خواهی آورد.»
هیچ چیز جای عشق و علاقه را نمیگیرد. شوروشوق یا عشق و علاقه، نیروی اراده را برمیانگیزد. اگر چیزی را از ته دل بخواهید، نیروی اراده دستیابی به آنرا پیدا خواهد کرد. تنها راه ایجاد چنین خواستهایی، تقویت عشق و علاقه است.
👳 @mollanasreddin 👳
یاد بگیر کمتر توضیح بدی
یاد بگیر محکم صحبت کنی
یاد بگیر نه بگی .
موفقيت يعني : از مخروبه هاي شکست ، کاخ
پيروزي ساختن
موفقيت يعني : خنديدن به آنچه ديگران مشکلش ميپندارند
موفقيت يعني:ازتجارب انسانهاي موفق درس گرفتن
موفقيت يعني : خسته نشدن از مبارزه با دشواريها
موفقيت يعني : هميشه جانب حق را نگاه داشتن
موفقيت يعني :اشتباه را پذيرفتن و تکرار نکردن آن
موفقيت يعني: باشرايط مختلف خود را وفق دادن
موفقيت يعني : حفظ خونسردي در شرايط دشوار
موفقيت يعني : از ناممکن ها ، ممکن ساختن
موفقيت يعني : نا کامي ها را جدي نگرفتن
موفقيت يعني : تکيه گاه بودن براي ديگران
موفقيت يعني : توانايي دوست داشتن
موفقيت يعني : عاشق زندگي بودن
موفقيت يعني : با آرامش زيستن
موفقيت يعني : قدردان بودن
موفقيت يعني : صبور بودن
.
👳 @mollanasreddin 👳
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود
کسی که تحقیر می کند ؛ خودش را خوار کرده ،
و کسی که می رنجاند ؛ دیر یا زود ، تاوان خواهد داد .
نه خرافاتی ام ، نه سطحی نگر !
اما لا به لایِ این سیلِ منطق و روشنفکری ؛
به چوبِ انتقامِ خدا بدجور اعتقاد دارم ،
بدجور !!
👳 @mollanasreddin 👳
پا را به اندازه گلیم خود دراز کن
روزی شاه عباس از راهی می گذشت. درویشی را دید که روی گلیم خود خوابیده است و چنان خود را جمع کرده که به اندازه ی گلیم خود درآمده. شاه دستور داد یک مشت سکه به درویش دادند.درویش شرح ماجرا را برای دوستان خود گفت. در میان آن جمع درویشی بود که به فکر افتاد او هم از انعام شاه نصیبی ببرد،به این امید سر راه شاه پوست تخت خود را پهن کرد و به انتظار بازگشت شاه نشست. وقتی که مرکب شاه از دور پیدا شد، روی پوست خوابید و برای اینکه نظر شاه را جلب کند هریک از دست ها و پاهای خود را به طرفی دراز کرد بطوری که نصف بدنش روی زمین بود.در این حال شاه به او رسید و او را دید وفرمان داد تا آن قسمت از دست و پای درویش را که از گلیم بیرون مانده بود قطع کنند.یکی از نزدیکان شاه از او سوال کرد که : " شما در رفتن درویشی را در یک مکان خفته دیدید و به او انعام دادید. امادر بازگشت درویش دیگری را خفته دیدید سیاست فرمودید، چه سری در این کار هست ؟"شاه گفت : " درویش اولی پای خود را به اندازه ی گلیم خود دراز کرده بود اما درویش دومی پایش را از گلیمش بیشتر دراز کرده بود".
.
👳 @mollanasreddin 👳
🍃🌸صبح زیبـاتـون بخیر و شـادی
🍃🌸دلتــون آروم در کنـار عـزیـزان
🍃🌸زندگیتون شیرین و لبریز از مـهر
🍃🌸دنیاتـون غرق در شـادی و آرامـش
👳 @mollanasreddin 👳
دعا کنید ثواب دون سوراخ نباشد
ورنه موش دزد در اَنبان ماست
گنـدم اعمـال چهـل ساله کجـاست؟
اول ای جـان دفـع شرّ مـوش کـن
بعد از آن، در جمع گندم کوش کن
✍باید اخلاق رذیله برود. قدیم گندم را در انبار مےریختند، موش هم بود. موش ها گندم را می خورند. هرچه این شخص گندم مےریخت، از آن طرف موش ها این گندم را مۍخوردند. شاعر خوب شعری می گوید. می گوید : ورنه موش دزد در اَنبان ماست، قدیم به کیسه اَنبان می گفتند. گنـدم اعمـال چهـل ساله کجـاست؟ ما موش دزد داریم. باید یک فکری به حال این موش دزد بکنیم. باید ردش کنیم برود.
💥این موش دزد همان اخلاق رذیله است. تکبر است. محبت دنیاست. اینها را باید ردش کنیم، تا ردش نکنیم، این نمازها ولو اسقاط تکلیف هم بکند، اما ما را به معراج نمی برد. شصت و پنج سال پیش، شخصی به مرحوم استاد ما شیخ علی اکبر برهان می گفت: در مفاتیح نوشته که فلان عبادت این همه ثواب دارد، این دعا را بخوانی اینقدر ثواب دارد، مگر می شود این همه ثواب! تعجب کرده بود. استاد ما می فرمودند: «دعا کنید که ثوابدون ما سوراخ نباشد». ما ثوابدان هایمان سوراخ است. این همه ثواب است، ولی ثوابدون سوراخ است. به همین خاطر ثواب ها می رود.
شما مرتب شیر توی ظرف می ریزی ، اما ظرف سوراخ است و شیر ها می رود، فایده ندارد. ایشات فرموند: «دعا کنید که ثوابدان سوراخ نباشد تا این ثواب ها جمع شود.»
👳 @mollanasreddin 👳
برای همدیگه دعاهای قشنگ کنیم
ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس ﺩﻟﺶ ﻧﮕﯿﺮﻩ، ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ هم صحبت ﺧﻮﺏ ﺑﺬﺍﺭﻩ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ!
ﺩﻋﺎ کنیم که هیچکس ﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﯿﺎﺩ، ﺍگه هم اﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ!
ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس ﺩﻟﺶ ﭘُﺮ ﻧﺸﻪ، ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﭘﺮ ﺷﺪ ﭘﺮ ﺑﺸﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ!
ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﺸﻪ، ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﺷﺪ، ﺧﺪﺍ ﺯﻭﺩ ﯾﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻬﺶ ﺑﺪﻩ!
ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﺮ ﮐﯽ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺶ ﺑﺮﺳﻪ! الهی که حکمت خدا با آرزوهامون یکی باشه🙏❣️
👳 @mollanasreddin 👳
🔴 نجات از مرگ فقط بخاطر یک خداحافظی!
ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ میکرد، ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ تنهايی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ،ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ شد ﻭ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ 5 ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ نگهبان ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ. پس از بهبود حالش، ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯد. ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : « ﻣﻦ 35 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ که ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ،
ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ورود با ﻣن ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽ کنی ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ من خداحافظی ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ روزهای ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ.
#داستان_بخوانیم
👳 @mollanasreddin 👳
📚وعده چهارم!
تقریبا ۵ سالم بود، خیلی رو داداش بزرگترم حساس بودم و خیال میکردم خانواده ام اون رو بیشتر از من دوست دارند. یه جورایی توهم توطئه داشتم! تقصیر خودشون هم بود؛ مثلا اگر جایی میخواستند بروند که من را نبرند، به برادرم یاد داده بودند که بگوید میرویم آمپول بزنیم.
همیشه خیال میکردم مثلا برا اون چیزایی میخرند و از من پنهون میکنند.
رمضان شده بود و من اصلا نمی دونستم روزه و سحری خوردن و اینا یعنی چه؟! یه شب نیمه های شب از خواب بیدار شدم! دیدم داداشم نیست رفتم اینور اونور نگاه کردم دیدم هیچکس تو جایش نخوابیده! و چراغ آشپزخونه هم روشنه. آروم آروم رفتم جلو و دیدم مامان و بابا و پسر عزیزشون نشسته اند دور هم توی آشپزخونه سر سفره و دارن غذا میخورند.
من رو با لبخندهای روی لبشون نگاه میکردند و من هم مبهوت نگاهشون میکردم.
تمام سالهای عمرم جلوی چشمم مرور شد! این همه سال فکر میکردم برادرم رو بیشتر دوست دارند و همیشه تکذیب میکردند. مچشون رو گرفته بودم.
اونها این همه سال به من گفته بودن فقط سه وعده غذا داریم، صبحونه و ناهار و شام!
این همه سال یه وعده غدای دیگه که نصف شب بیدار میشدند و می خوردند رو از من پنهون کرده بودن.
👳 @mollanasreddin 👳
📚یه روز پدر بزرگم قفل کمدش رو باز کرد و یه پیپ قدیمی رو نشونم داد و گفت:
مهمترین چیزی که یه مرد باید بدونه اینه که نباید یه زن همه چیز رو بدونه، و البته نباید هم از همه چیز بی خبر باشه!
حس بین دونستن و ندونستن واسه اون ها خوشاینده،
باید اجازه بدی زن ها همیشه سوال کنن، با ذهنشون بازی کن، خودشون هم این رو می خوان...
فکر کنم واسه همین بود که وقتی مادربزرگم از پدر بزرگم می پرسید که هنوزم دوسم داری؟
پدربزرگم بهش می گفت: اون پیپ من رو پیدا کن تا بهت بگم!
اما خب پیپ که قطعا پیدا نمی شد، مادربزرگ هم جواب سوالش رو نمی گرفت، سوالی که می دونست جوابش چیه اما باز هم می پرسید.
#داستان_بخوانیم
👳 @mollanasreddin 👳
#ایا_می_دانستید 💡
اصطلاح "چنته اش خالی شد" کنایه از این است که شخصی تمام دانسته های خود را آشکار سازد و دیگر چیزی برای گفتن و عرضه کردن نداشته باشد. این ضرب المثل ریشه در یک حکایت دارد، اما قبل از بیان حکایت توضیح مختصری در مورد چنته می دهیم. "چنته" کیسه ی از جنس چرم یا قالیچه بود که در اندازه های مختلف ساخته شده و در گذشته برای نگهداری اشیاء در هنگام سفر مورد استفاده قرار می گرفت.
#حکایت
"عبدالرحمن جامی"، در ایام جوانی برای کسب دانش و کمال مسافرت های زیادی انجام داد، در یکی از این سفرها جامی به شهر هرات رسید و در آنجا با" سعد الدین کاشغری" و همچنین "علی قوشچی" که از مشاهیر و محققان زمان بودند دیدار کرد. گویند قوشچی به رسم ترکان با چنته ای که به همراه داشت به محضر جامی آمد و برای امتحان میزان دانش جامی، چندین سوال مشکل از او پرسید که جواب هر کدام از آنها بسیار طولانی بود.
در مقابل جامی بدون تفکر و اندیشه زیاد با صبر و شکیبایی بسیار به تمام پرسش ها به طور کامل پاسخ داد. دانش و آگاهی جامی موجب شگفتی قوشچی شد و اودر برابر این همه فضیلت چاره ی جز سکوت نداشت. جامی چون این سکوت را دید به چنته ی قوشچی اشاره می کند و به طنز می گوید" :از قرار معلوم مولانا دیگر چیزی در چنته ندارند؟!"
این حکایت به تدریج در میان عوام رایج شد و با گذشت زمان بخش انتهای آن به شکل مثل در آمد.
👳 @mollanasreddin 👳