eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
238.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
69 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
💠خضر؛ شیعه حضرت علی 💠اعمش می‌گوید: در مدینه کنیز سیاه چهره نابینائی را دیدم که آب به مردم می‌داد و می‌گفت:‌ به افتخار دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام بیاشامید، بعد از مدتی او را در مکه دیدم که بینا بود و به مردم آب می‌داد و می‌گفت: 💠«به افتخار دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام آب بنوشید، به افتخار آن کسی که خداوند به واسطه او بینائیم را به من بازگردانید!» 💠نزدیک رفتم و به او گفتم قصه بینایی تو چگونه است؟ 💠گفت: روزی مردی به من گفت:‌«ای کنیز تو آزاد شده علی بن ابی طالب و از دوستان او هستی؟» 💠گفتم: آری. 💠گفت: اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتْ صَادِقَهً فَرُدَّ عَلَیْهَا بَصَرَهَا «خدایا اگر این زن راست می‌گوید: [و در محبت خود به علی علیه السّلام] صادق است، بینائیش را به او برگردان» 💠سوگند به خدا، بعد از این دعا، بینا شدم و خداوند نعمت بینائی را به من بازگردانید، به این مرد گفتم: تو کیستی؟ 💠گفت: أَنَا الْخَضِرُ وَ أَنَا مِنْ شِیعَهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع. من خضر هستم، و من شیعه علی بن ابیطالب علیه السّلام می‌باشم. 📚بحار الأنوار (ط – بیروت)، جلد ۴۲، صفحه:۹ 👳 @mollanasreddin 👳
🚿حمام رفتن بهلول و هارون 😂 🚿روزي خليفه هارون الرشيد به اتفاق بهلول به حمام رفت. 🚿خليفه از روي شوخي از بهلول سوال نمود اگر من غلام بودم چند ارزش داشتم ؟ 🚿بهلول جواب داد پنجاه دينار. 🚿خليفه غضبناك شده گفت: ديوانه تنها لنگي كه به خود بسته ام پنجاه دينار ارزش دارد. 🚿بهلول جواب داد من هم فقط لنگ را قيمت كردم. و الا خليفه قيمتي ندارد.😂 👳 @mollanasreddin 👳
ﺗﺎﺀﺛﻴﺮ ﺳﺨﻦ ﻋﻠﻰ (ﻉ) ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎ ﻭﻓﺎﻯ ﻋﻠﻰ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻫﻤﺎﻡ ﺑﻦ ﺷﺮﻳﺢ ﻧﺎﻡ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﻭ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﻟﻰ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺧﺪﺍ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﻭ ﺭﻭﺣﻰ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﻣﻌﻨﻰ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺩﺍﺷﺖ، ﺭﻭﺯﻯ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭ ﺍﺑﺮﺍﻡ ﺍﺯ ﻋﻠﻰ (ﻉ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻴﻤﺎﻯ ﻛﺎﻣﻠﻰ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﺳﺎﻳﺎﻥ ﺗﺮﺳﻴﻢ ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﻋﻠﻰ (ﻉ) ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﻳﺎﺀﺱ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﻣﻰ ﺗﺮﺳﺪ ﻫﻤﺎﻡ ﺗﺎﺏ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻟﺬﺍ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﺨﺘﺼﺮ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ. ﺍﻣﺎ ﻫﻤﺎﻡ ﺭﺍﺿﻰ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ ﺑﻠﻜﻪ ﺁﺗﺶ ﺷﻮﻗﺶ ﺗﻴﺰﺗﺮ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺩ، ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ. ﻋﻠﻰ (ﻉ) ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﻛﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ 105 ﺻﻔﺖ ﺍﺯ ﻣﺘﻘﻴﻦ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺳﻴﻢ ﮔﻨﺠﺎﻧﻴﺪ ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ، (1) ﺍﻣّﺎ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺳﺨﻦ ﻋﻠﻰ (ﻉ) ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﻰ ﻳﺎﻓﺖ ﻭ ﺍﻭﺝ ﻣﻰ ﮔﺮﻓﺖ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺐ ﻫﻤﺎﻡ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺡ ﻣﺘﻠﺎﻃﻤﺶ ﻣﺘﻠﺎﻃﻤﺘﺮ ﻣﻰ ﮔﺸﺖ ﻭ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺮﻍ ﻣﺤﺒﻮﺳﻰ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﻔﺲ ﺗﻦ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﺪ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﺛﻨﺎ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻫﻮﻟﻨﺎﻛﻰ ﺟﻤﻊ ﺷﻨﻮﻧﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺧﻮﺩ ﻛﺮﺩ. ﻓﺮﻳﺎﺩ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻛﺴﻰ ﺟﺰ ﻫﻤﺎﻡ ﻧﺒﻮﺩ. ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﻴﻨﺶ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ ﻗﺎﻟﺐ ﺗﻬﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻋﻠﻰ (ﻉ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ( (ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻰ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﻋﺠﺐ! ﻣﻮﺍﻋﻆ ﺑﻠﻴﻎ ﺑﺎ ﺩﻟﻬﺎﻯ ﻣﺴﺘﻌﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ! ) ) ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻋﻜﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﻌﺎﺻﺮﺍﻥ ﻋﻠﻰ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺳﺨﻨﺎﻧﺶ. (2) 1- ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻬﻴﺪمطهری، ﺩﺭ ﭘﺎﻭﺭﻗﻰ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﻮﺩ ﺗﺬﻛﺮ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻋﺪﺩ ﺑﻪ ﺣﺴﺐ ﺁﻧﺠﻪ ﻣﻦ ﺷﻤﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺷﻤﺎﺭﺵ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻢ. 2- ﺳﻴﺮﻯ ﺩﺭ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻠﺎﻏﻪ، ﺹ 10. -حکایتها و هدایتها در اثار شهید مطهری 👳 @mollanasreddin 👳
💠دعا برای دوست پاک💠 💠دعای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام برای دوست پاک( عمروبن حمق ) 🍀عمروبن حمق از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و از یاران شجاع و مخلص علی علیه السلام بود که سرانجام توسط دژخیمان معاویه دستگیر شده و در حصن موصل زندانی گردید، سرش را بریدند و نزد معاویه به هدیه بردند. 🍀او هنگام جوانی برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آب برد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را آشامید و سپس این دعا را در حق او کرد اللهم امتعه بشبابه:«خدایا او را از جوانی بهره مند کن.» 🍀این دعا آنچنان در حق او به استجابت رسید، که هشتاد سال از عمرش گذشت در عین حال موی سفید در سر و صورت او دیده نشد. 🍀او روزی به حضور امام علی علیه السلام آمد، امام دید چهره او زرد شده، پرسید: این زردی چیست؟ 🍀او عرض کرد: بر اثر بیماری است که به آن مبتلا شده ام . 🍀امام علی علیه السلام به او فرمود: ما از خوشحالی شما خوشحالیم، و هنگام اندوه شما، غمگین هستیم، و برای بیماری شما بیمار می شویم و برای شما دعا می کنیم. 📚داستان دوستان جلد 4 نویسنده : محمد محمدی اشتهاردی 👳 @mollanasreddin 👳
😂همه حق دارید 😶در زمان قضاوت شخصی نزد ملا آمده دعوائی طرح کرد و به طوری قضیه را بیان نمود که کاملا خود را محق جلوه داد و پس از بیان مطلب از ملا پرسید: راًی شما در این باره چیست؟ ملا گفت: شما حق دارید. 😶روز دیگر طرف دعوا آمده قضیه را طوری برای ملا شرح داد که طرفش کاملا زور گفته و او مظلوم واقع شده و در آخر راًی ملا را پرسید: ملا گفت: شما را در این قضیه محق میدانم. 😶پس از رفتن آنها زن ملا که از پشت در هر دو روز موضوع را شنیده بود نزدش آمده گفت: عجب... ملا این چه قِسم قضاوت است درست است که من قاضی نیستم ولی لااقل زن قاضی که هستم و تا اندازه ای از این چیز ها میدانم تو به مدعی میگوئی حق داری و به شخص طرفش هم حق میدهی عاقبت این کار به کجا خواهد رسید؟ 😶ملا با کمال خونسردی گفت: درست است زن عزیزم تو هم حق داری 👳 @mollanasreddin 👳
🌼حکایت عدي بن حاتم🌼 🌼(عدي پسر حاتم ) طائي معروف ، از محبين و مخلصين اميرالمؤ منين عليه السلام بود . او از سال دهم هجري كه مسلمان شد هميشه در خدمت امام عليه السلام بود و در جنگ جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب حضرت بوده است و در جنگ جمل يك چشم او مجروح شد و نابينا گشت . 🌼به خاطر كاري وقتي به معاويه وارد شد ، معاويه گفت : چرا پسران خود را نياوردي ؟ 🌼گفت : در ركاب اميرالمؤ منين عليه السلام كشته شدند ، معاويه زبان دراز كرد و گفت : علي در حق تو انصاف نداد كه فرزندان ترا به كشتن داد و فرزندان خود را باقي گذاشت ! 🌼عدي در جواب فرمود : من با علي عليه السلام انصاف ندادم كه او كشته شد و من زنده ماندم . اي معاويه هنوز خشم از تو ، در سينه هاي ما وجود دار . دانسته باش كه قطع حلقوم و سكرات مرگ بر ما آسان تر است از اينكه سخني ناهموار در حق علي بشنويم . 📚الغارات 1/55 - داستانهائي از زندگي علي عليه السلام ص 7 👳 @mollanasreddin 👳
😊روزی ملا وارد روستایی شد 🐴شخصی با تمسخر به ملا گفت: ای ملا ما تو را از روی خرت میشناسیم 😂ملا جواب داد خوب است همکیشان همدیگر را خوب میشناسند. 👳 @mollanasreddin 👳
🌀علت عاقبت به شر شدن داناترین شاگرد فضیل بن عیاض🌀 🌀فضیل بن عیاض که یکی از مردان طریقت است شاگردی داشت که داناترین شاگردان او محسوب می شد. 🌀زمانی ناخوش شد، هنگام احتضار، فضیل به بالین او آمد و نزد او نشست و شروع کرد به خواندن سوره یس 🌀آن شاگرد محتضر گفت: مخوان این سوره را ای استاد. فضیل ساکت شد و به او گفت: بگو لا اله الا الله، گفت: نمی گویم چون (العیاذ بالله) من بیزارم از آن و با همین حال مرد. 🌀فضیل از مشاهده آن حال بسی در هم شد، به منزل خود رفت و بیرون نیامد تا اینکه در خواب دید که او را به سوی جهنم می کشند. فضیل از او پرسید که تو داناترین شاگرد من بودی، چه شد که خداوند معرفت را از تو گرفت و به عاقبت بد مردی؟ 🌀گفت برای سه چیز که در من بود: 🔹اول نمامی و سخن چینی کردن، 🔹دوم حسد بردن، 🔹سوم آن که من بیماری ای داشتم و به طبیبی مراجعه کرده بودم و او به من گفته بود که هر سال یک قدح شراب بخور، اگر نخوری این بیماری در تو باقی خواهد ماند. من نیز بر حسب سخن آن طبیب شراب می خوردم به خاطر این سه چیز که در من بود عاقبت حال من بد شد و به آن حال مردم. 📚وسائل الشیعه، ج 17، منازل الاخرة، ص 32 👳 @mollanasreddin 👳
🐓 جواب دندان شکن🐓 🐓تاجری مسافرت میکرد. در بین راه شب در کاروانسرائی اقامت نموده برای شام غذائی خواست. 🐓سرایدار مرغی پخته با سه تخم مرغ آب پز برای او آورد که خورده و به و به دلیل خستگی راه خوابید. 🐓بامدادان به موقعی که قافله حرکت میکرد سرایدار پیدا نبود که قیمت غذا را بگیرد. 🐓بعد از سه ماه که تاجر به شهر خود باز میگشت باز شبی را در کاروانسرای اولی به سر برد و باز هم سرایدار شامی مرکب از مرغی بریان و تخم مرغ برای او حاضر نمود. 🐓چون صبح شد، تاجر سرایدار را خواسته قیمت غذای دو مرتبه را از او پرسید که دَین خود را بپردازد. سرایدار پس از چند دقیقه که به دقت با خود حساب کرد از او مطالبه هزار دینار نمود. و مخصوصا تذکر داد که خیلی مواظبت کرده است تا بی اعتدالی در حساب ننموده باشد. 🐓تاجر از شنیدن هزار دینار بهای دو وعده غذا حیران شده گفت: گمان دارم که دیوانه شده ای که برای دو مرغ و شش تخم مرغ هزار دینار مطالبه مینمائی. 🐓سرایدار گفت: غریب است که با انصافی که در این موقع به خرچ داده و نخواسته ام تعددی در حق جنابعالی بنمایم مرا دیوانه میخوانند. 🐓تاجر گفت: هزار دینار برای چه به شما داده شود؟ 🐓سرایدار گفت: دقت کنید اگر ناحساب گفتم گوش ندهید. سه ماه قبل شما در اینجا یک مرغ خوردید اگر این مرغ زنده بود در این مدت نود تخم میکرد و این تخم ها هر یک جوجه ای میشدند و من به این حساب صاحب هزاران مرغ و جوجه بودم و همه این منافع را برای پذیرائی شما از دست دادم و حالا که هزار دینار در مقابل تمام این خسارات به اضافه شام شب گذشته شما که تا سه ماه دیگر همین اندازه باعث خسارت من است میخواهم مرا دیوانه میخوانید. 🐓جدال تاجر و سرایدار توجه قافله را جلب کرد. هر چه سعی کردند دعوا را ختم کنند میسر نشد بالاخره قرار شد که به حضور حاکم شرع رفته تکلیف را معلوم نمایند. پس از رسیدن به شهر و رفتن به خانه حاکم و ذکر داستان حاکم حق را به سرایدار داده تاجر را محکوم به پرداخت هزار دینار نمود. 🐓دوستان تاجر به او گفتند: اگر بخواهی جلوی حکم قاضی را بگیری بایستی به بهلول متوصل شوی. شاید راهی یافته این ضرر را از تو دفع کند. تاجر قبول کرده با جمعی از همراهان به خانه بهلول رفته قضیه را شرح دادند. 🐓بهلول قول داد که این شر را از تاجر دفع نماید. به شرط آنکه دو صد و پنجاه دینار به فقرا بدهد. تاجر هم قبول کرد. بهلول نزد حاکم رفته و با زحمت او را راضی کرد که این دعوا را تجدید نماید و قرار گذاشتند دو روز بعد تاجر و همراهان و سرایدار و بهلول و قاضی همه حاضر شده این دعوا را قطع کنند. 🐓در روز موعود همه در دارالمحکمه حاضر شدند ولی بهلول در ساعت مقرر نیامد. دو ساعت گذشت باز هم نیامد. ناچار حاکم مستخدم خود را به سراغش فرستاد که فورا حاضر شود. 🐓بهلول پس از یک ساعت معطل شدن بالاخره حاضر شد. حاکم با غضب تمام رو به او کرده گفت: با آن همه تمنا و خواهشی که کردی تا مرافعه را تجدید کنیم، سبب اینکه این مردم را سه ساعت معطل کردی چیست؟ 🐓بهلول گفت: دهاتی ها برای بردن بذر آمده بودند چون خواستم تدبیری نکنم که محصول سال بعد خوب شود و اگر خودم نبودم گندم را در بی نوبتی میبردند سبب تاًخیر شد. من این مدت ایستادم تا چندین جُوال گندم را جوشانیده به آنها بدهم چون گندم نجوشیده ناپاک است و محصولش خوب نمیشود. جوشیده دادم که محصولش پاک و تمیز گردد. 🐓حاکم رو به حاضرین کرده گفت: تقصیر از او نیست از ما است که کار خود را به دست این آدم نادان دادیم که ساعتها ما را معطل کند برای آنکه گندم را جوشانده بر آنها بدهد با اینکه همه میدانند گندم جوشیده حاصلی نخواهد داد. 🐓بهلول گفت: جناب حاکم با اینکه مرا نادان و خودتان را عاقل تصور میکنید از شما میپرسم چطور است که مرغ بریان شده تخم کرده سه ماهه هزاران جوجه میدهد ولی گندم جوشیده محصول نخواهد داد؟ 🐓این جواب دندان شکن همه را متعجب کرد و حاکم ناچار حرف بهلول را تصدیق نموده و حق را به تاجر داده سرایدار را محکوم کرد. 👳 @mollanasreddin 👳
🍔اشتهای ملا 🍔ملا را به مهمانی خواسته بودند. 🍔در مجلس از او پرسیدند: برای خوردن اشتها داری؟ 🍔ملا گفت: من در دنیا فقط همین یک چیز را دارم 👳 @mollanasreddin 👳
⛓تو نیاز به طناب نداری 💠یکی از شاگردان شیخ انصاری می گوید: «در دورانی که در نجف اشرف نزد شیخ انصاری به تحصیل مشغول بودم، شبی شیطان را در خواب دیدم که بندها و طناب های متعددی در دست داشت 💠از شیطان پرسیدم: این بندها برای چیست؟ 💠پاسخ داد: اینها را به گردن مردم می اندازم و آنها را به سوی خویش می کشم و به دام می افکنم. دیروز، یکی از طناب ها را به گردن شیخ انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در آن است، کشیدم، ولی افسوس که بر خلاف زحمات زیادم، شیخ از قید رها شد و بازگشت 💠هنگامی که شیطان این ماجرا را نقل کرد، از او پرسیدم: اکنون که طناب ها را در دست داری، طناب مرا نشان بده 💠شیطان لبخندی زد و گفت: امثال تو نیازی به طناب ندارد و خودشان به دنبال من می دوند 💠هنگامی که از خواب بیدار شدم، در تعبیر آن به فکر فرو رفتم . عاقبت تصمیم گرفتم مطلب را برای شیخ بیان کنم. شیخ گفت: شیطان راست گفته است، زیرا آن ملعون دیروز می خواست مرا فریب دهد که به لطف خدا از دام او گریختم 💠جریان از این قرار بود که دیروز به مقداری پول نیاز داشتم و از سویی، چیزی در منزل موجود نبود. با خود گفتم یک ریال از مال امام زمان(عج) نزدم وجود دارد که هنوز وقت مصرفش نرسیده است؛ آن را به عنوان قرض بر می دارم و سپس ادا خواهم کرد 💠یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همین که خواستم آن چیز مورد نیاز را بخرم. با خود گفتم که از کجا معلوم که بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم؟ 💠در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفتم به منزل برگردم. از این رو،چیزی نخریدم و پول را به جای اولیه اش را باز گرداندم 💠به راستی که مرحوم شیخ انصاری به حقیقت این آیه شریفه توجه نموده است “الشَّیْطَانُ یَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاء وَاللّهُ یَعِدُكُم مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ” 💠یعنی شیطان، شما را وعده به فقر و تهیدستى مى دهد؛ و به فحشا و زشتیها امر مىكند؛ ولى خداوند وعده آمرزش و فزونى به شما مى دهد؛ و خداوند، قدرتش وسیع، و [به هر چیز] داناست. به همین دلیل، به وعدههاى خود، وفا میكند 👳 @mollanasreddin 👳
🌹نصایح ملا 🌹ملا در مجلس حاکم نشسته و دستورالعـملهای گوناگون برای طرز حکومت و رفتار با مردم و غیره میداد. 🌹حاکم هر چه تاًمل کرد ملا از روده درازی برنداشت. 🌹در آخر حاکم خشمگین گشته گفت: مرد احمق چه کسی ترا آنقدر جری کرده که در حضور مثل من بزرگی این همه حرف بزنی؟ 🌹ملا گفت: کوچکی 👳 @mollanasreddin 👳