پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد
بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد
#بس_تجربه_کردیم_در_این_دیر_مکافات
#با_درد_کشان_هر_که_درافتاد_برافتاد
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند؟ بدگهر افتاد
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود
بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
#حافظ
در#محفل ما قدمی رنجه کنید
💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎