eitaa logo
محفل شعر و ادب
372 دنبال‌کننده
202 عکس
65 ویدیو
2 فایل
کی شعرتر انگیزد خاطر که حزین باشد صدنکته از این معنی گفتیم وهمین باشد ارتباط با ما 👈🏼 https://eitaa.com/rmfd6292 لینک دعوت 👇👇 💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
مشاهده در ایتا
دانلود
محفل شعر و ادب
من به مهمانی دنیا رفتم من به دشت اندوه من به باغ عرفان من به ایوان چراغانی دانش رفتم #سهراب_سپهری
شعر: دفتر: باغ ما در طرف سایهٔ دانایی بود باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آیینه بود باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب آب بی‌فلسفه می خوردم توت بی دانش می چیدم تا اناری ترکی بر می‌داشت دست، فواره خواهش می‌شد تا چلویی می‌خواند سینه از ذوق شنیدن می‌سوخت گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره می‌چسبانید شوق می‌آمد دست در گردن حس می‌انداخت فکر بازی می‌کرد زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید یک چنار پر سار زندگی ؛ در آن وقت صفی از نور و عروسک بود یک بغل آزادی بود زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود طفل، پاورچین پاورچین دور شد کم کم در کوچه سنجاقک‌‌ها بار خود را بستم رفتم از شهر خیالات سبک بیرون دلم از غربت سنجاقک پر من به مهمانی دنیا رفتم من به دشت اندوه من به باغ عرفان من به ایوان چراغانی دانش رفتم رفتم از پله مذهب بالا تا ته کوچه شک تا هوای خنک استغنا تا شب خیس محبت رفتم من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق رفتم ‚ رفتم تا زن تا چراغ لذت تا سکوت خواهش تا صدای پر تنهایی ... در ما قدمی رنجه کنید 💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎
شعر: باغ ما در طرف سایهٔ دانایی بود باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آیینه بود باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب آب بی‌فلسفه می خوردم توت بی دانش می چیدم تا اناری ترکی بر می‌داشت دست، فواره خواهش می‌شد تا چلویی می‌خواند سینه از ذوق شنیدن می‌سوخت گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره می‌چسبانید شوق می‌آمد دست در گردن حس می‌انداخت فکر بازی می‌کرد زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید یک چنار پر سار زندگی ؛ در آن وقت صفی از نور و عروسک بود یک بغل آزادی بود زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود طفل، پاورچین پاورچین دور شد کم کم در کوچه سنجاقک‌‌ها بار خود را بستم رفتم از شهر خیالات سبک بیرون دلم از غربت سنجاقک پر من به مهمانی دنیا رفتم من به دشت اندوه من به باغ عرفان من به ایوان چراغانی دانش رفتم رفتم از پله مذهب بالا تا ته کوچه شک تا هوای خنک استغنا تا شب خیس محبت رفتم من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق رفتم ‚ رفتم تا زن تا چراغ لذت تا سکوت خواهش تا صدای پر تنهایی ... دفتر: در ما قدمی رنجه کنید 💎 https://eitaa.com/molookfarib 💎