4_5974209030954943625.mp3
8.24M
☑️تندخوانی(تحدیر) جزء دوازدهم قرآن کریم
🔸حجم 7.8 مگ
🎙قاری: احمد دباغ|🕕زمان: 34 دقیقه
☑️موسسه فرهنگی تبلیغی منادیان حق
@monadianehag98
مداحی آنلاین - چگونه امام زمان (عج) از احوال ما خبردار هستند - حجت الاسلام رفیعی.mp3
1.93M
♨️چگونه #امام_زمان (عج) از احوال ما خبردار هستند
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #رفیعی
📡موسسه فرهنگی تبلیغی منادیان حق
@monadianehag98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهمانی خدا
قسمت ۱۲
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
پدر_سوخته_بازي
روزی ملانصرالدین وارد یک اسیاب گندم شد!
دید اسیاب به گردن الاغ بسته شده الاغ میچرخید؛و اسیاب کار میکرد؛
و به گردن الاغ یک زنگوله آویزان بود!
از اسیابان پرسید:
برای چه به گردن الاغ زنگوله بسته اید؟
اسیابان گفت:
برای اینکه ایستاد بدانم کار نمیکند!
ملانصرالدین دوباره پرسید:
خب اگر الاغ ایستاد وسرش را تکان داد چه؟
آسیابان گفت:
ملا:
خواهشا پدرسوخته بازی های خودت را به الاغ من یاد نده
@monadianehag98
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌹🌹سه بار ملاقات با امام زمان علیه السلام🌹🌹
مرحوم حجّة الاسلام ملاَّ اسد الله بافقی به نقل از برادرش مرحوم آیت الله محمّد تقی بافقی می گوید: «قصد داشتم از نجف اشرف پیاده، به مشهد مقدّس برای زیارت حضرت علیّ بن موسی الرّضا (ع) بروم.
فصل زمستانی بود که حرکت کردم ووارد ایران شدم. کوه ها ودرّه های عظیمی سر راهم بود وبرف هم بسیار باریده بود.
یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود وسراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه خانه ای رسیدم. که نزدیک گردنه ای بود، با خودم گفتم: «امشب در میان این قهوه خانه می مانم، صبح به راه ادامه می دهم».
پس وارد قهوه خانه شدم، دیدم جمعی از کردهای یزیدی در میان قهوه خانه نشسته ومشغول لهو ولعب وقمار هستند، با خودم گفتم: «خدایا چه بکنم؟! اینها را که نمی شود نهی از منکر کرد، من هم که نمی توانم با آنها مجالست نمایم، هوای بیرون هم که فوق العاده سرد است».
همینطور که بیرون قهوه خانه ایستاده بودم وفکر می کردم وکم کم هوا تاریک می شد، صدائی شنیدم که می گفت: «محمّد تقی! بیا اینجا».
بطرف آن صدا رفتم، دیدم شخصی باعظمت زیر درخت سبز وخرّمی نشسته ومرا بطرف خود می طلبد.
نزدیک او رفتم واو سلام کرد وفرمود: «محمّد تقی آنجا جای تو نیست».
من زیر آن درخت رفتم، دیدم، در حریم این درخت، هوا ملایم است وکاملاً می توان با استراحت در آنجا ماند وحتّی زمین زیر درخت، خشک وبدون رطوبت است ولی بقیّه صحرا پُر از برف است وسرمای کُشنده ای دارد.
به هر حال شب را خدمت حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) که با قرائنی متوجّه شدم او حضرت بقیّة الله (ع) است بیتوته کردم وآنچه لیاقت داشتم استفاده کنم از آن وجود مقدّس استفاده کردم.
صبح که طالع شد ونماز صبح را با آن حضرت خواندم، آقا فرمودند: «هوا روشن شد، برویم».
من گفتم: «اجازه بفرمائید من در خدمتتان همیشه باشم وبا شما بیایم».
حضرت فرمود: «تو نمی توانی با من بیائی».
گفتم: «پس بعد از این کجا خدمتتان برسم؟»
حضرت فرمود: «در این سفر دوبار تو را خواهم دید ومن نزد تو می آیم. بار اوّل قم خواهد بود ومرتبه دوّم نزدیک سبزوار تو را ملاقات می کنم». ناگهان آن حضرت از نظرم غائب شد.
من به شوق دیدار آن حضرت، تا قم سر از پا نشناختم وبه راه ادامه دادم، تا آنکه پس از چند روز وارد قم شدم وسه روز برای زیارت حضرت معصومه (س) ووعده تشرّف به محضر آن حضرت در قم ماندم ولی خدمت آن حضرت نرسیدم.
از قم حرکت کردم وفوق العاده از این بی توفیقی وکم سعادتی متأثّر بودم، تا آنکه پس از یک ماه به نزدیک شهر سبزوار رسیدم.
همین که شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم: «چرا خُلف وعده شد؟! من که در قم آن حضرت را ندیدم، این هم شهر سبزوار باز هم خدمتش نرسیدم».
در همین فکرها بودم، که صدای پای اسبی شنیدم، برگشتم دیدم حضرت ولیّ عصر (ارواحنا فداه) سوار بر اسبی هستند وبطرف من تشریف می آورند وبه مجرّد آنکه به ایشان چشمم افتاد ایستادند وبه من سلام کردند ومن به ایشان عرض ارادت وادب نمودم.
گفتم: «آقا جان! وعده فرموده بودید که در قم هم خدمتتان برسم ولی موفّق نشدم؟!»
حضرت فرمود: «محمّد تقی! ما در فلان ساعت وفلان شب نزد تو آمدیم، تو از حرم عمّه ام حضرت معصومه (س) بیرون آمده بودی، زنی از اهل تهران از تو مسأله ای می پرسید، تو سرت را پائین انداخته بودی وجواب او را می دادی، من در کنارت ایستاده بودم وتو به من توجّه نکردی، من رفتم».
💠منبع:گنجینه دانشمندان(گرفته شده از نرم افزار جامع حکایات)
@monadianehag98
همه جا خدا هست
وقتی صدای زنگ آخر مدرسه به صدا درآمد معلم یک جعبه شیرینی از کیفش بیرون آورد آن را روی میز گذاشت و بعدم رو به بچه ها کرد و گفت چون شما بچه های درس خوان و مرتبی هستید و در امتحان ریاضی نمرههای خوب گرفته اید به همه شما یک شیرینی میدهم فقط وقتی به خانه رفتید به جای بروید که هیچ کس نباشد آن وقت این شیرینی را بخورید بچه ها خوشحال شدند و کیف و کتاب شان را جمع کردند و یکی یکی به کنار میز معلم آمدند و هر کدام شیرینی گرفتند و به طرف خانه رفتند صبح روز بعد وقتی آقای معلم به کلاس آمد از بچه ها پرسید بچه ها شیرینی ها را خوردید؟
خوشمزه بود؟ بعضی از بچه ها دور لب شان را تمیز کردند و بقیه گفتند بله آقا خیلی خوشمزه بود آقای معلم خندید و گفت نوش جانتان اما یکی از بچه ها دستش را بالا گرفت و گفت آقا اجازه آقای معلم گفت بله بفرمایید دانش آموز از جایش بلند شد و شیرینی اش را نزد معلم آورد و گفت آقا بفرمایید من شیرینی همرا نخوردهام آقای معلم با تعجب پرسید چرا حتماً آن را دوست نداشتی؟ دانشآموز سری تکان داد و گفت نه آقا من شیرینی را خیلی دوست دارم وقتی به خانه رفتم همه جای خانه را گشتم اما جایی که کسی در آنجا نباشد پیدانکردم آخر شما گفته بودید جای شیرینی را بخوریم که کسی نباشد آقای معلم گفت حتماً خانه شما خیلی شلوغ است و افراد خانواده شما زیاد هستند دانش آموز سریع تکان داد و گفت نه خیر اینطور نیست اما هر چه گشتم دیدم که در همه جا خدا هست و او مرا می بیند برای همین جای که تنها باشم پیدا نکردم معلم با خوشحالی گفت آفرین توبچه خدا پرست و با ایمان هستی راست می گویی خدا در همه جا هست دلم میخواست بیشتر بچهها مثل تو معنی این حرف را میفهمیدند حالا این شیرینی جایزه توسط و میتوانیم آن را همین حالا بخوری دانش آموز باشادی شیرینی را خورد و از معلم تشکر کرد 🌿
@monadianehag98
#نکات و #پیام هایی از هر جزء قرآن کریم
✅روز دوازدهم جزء #دوازدهم
قسمت دوم
✅ #تابع چه کسی هستید؟ سران گمراهی پیشاپیش پیروان خود وارد جهنم میشوند.
فَاتَّبَعُواْ أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَ مَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ(۹۷) یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیَمَةِ فَأَوْرَدَهُمُ (۹۸- هود)
آیه اول میگوید عدهای برای حفظ دنیایشان، موسی علیهالسلام را رها کرده و از فرعون و برنامه و سیاست او پیروی کردند. در آیه بعد، وضعیت قیامت آنها را به تصویر کشیده و میفرماید: فرعون، پیشاپیش قومش وارد صحنه قیامت میشود. اما به جای آنکه این پیشوا، پیروان خود را در آن گرمای سوزان به سوی چشمه گوارایی از آب زلال ببرد؛ آنها را به آتش دوزخ وارد میکند.
👈 با توجه به تکرار زیاد افعال #تبعیت و نیز کلمه اهل به معنای پیروان در سوره هود، و بیان تقابل گفتار و رفتار پیروان رسولان با اکثریت تابع مخالفان رسولان و نهایتا سرانجام هلاکت یا نجاتشان ، یکی از محورهای سوره تنبه دادن انسانها به این نکته است که از چه کسانی تبعیت می کنند.
✅ خدا #غالبی است که امر خود را محقق میکند.
وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ {21}یوسف
و خدا بر كار خويش چيره است ولى بيشتر مردم نمىدانند {21}
جمله "والله غالب علی امره" تنها در سوره یوسف بیان شده است. در سوره کهف محور سوره بر اعمال ولایت مطلق خداوند بر امور و غالب بودن اراده و تدبیر او بر عوامل و اسباب مادی است که در قالب 4 داستان بیان میشود. در سوره یوسف نیز همین موضوع در داستان طولانی و سرگذشت پرنشیب و فراز یوسف مشاهده میشود.