eitaa logo
دانلود
منبثات ✍
۳۴) ملعونین خدای رنگین کمان با عبور از مرحله‌ی تثبیت عادی‌سازی بی‌حجابی‌بی‌غیرتی وارد مرحله‌ی ترویج
۱۳۴) نيويورك تايمز : تعداد خانوارهای(خانوار ؟!) هم.جنس.باز در امریکا از یک میلیون فراتر رفت . 🔹آمار طلاق در بعضی شهرهای ایران به آمار طلاق در امریکا رسید ؛ بر همین منوال ازین تا آن راهی نیست .. 🌈 https://t.me/monbathat92/251
۱۳۵) ‏امریکا یک ملت نیست، یک امت است که تا دل ملت ایران کش آمده است؛ امت ابلیس اکبر. ایران یک ملت نیست، یک امت است که تا دل ملت امریکا کش آمده است؛ امت پیام‌بر اعظم... https://t.me/monbathat92/252
۱۳۶) ‏غائله‌ی ژینا تجربه‌ی مجدد مهمل بودن سرباز مجبور کف معرکه‌های مکتبی جمهوری اسلامی بود، و حتا مضر بودنش؛ تجربه‌ی مجدد معجزه‌ی بسیج مردمی مؤمن؛ کاش پس از گشت ارشاد، سربازی اجباری را هم جمع کنید... https://t.me/monbathat92/253
۱۳۷) 🔷🔶 دقيقه ۴۲ تا ۵۵ روشن‌گر خیلی از مسائل .. https://youtu.be/t_2t54ELhf0
۱۳۹) «ممنوعیت به زور به بهشت بردن مردم» را هم در دهن‌کجی به اسلام نقض می‌کنند همان‌ها که بسترگستر‌ جهنمیان می‌شوند .. https://t.me/monbathat92/260
هدایت شده از صوت | علیرضا پناهیان
1401.09.06-Panahian-MahfeleHaftegeeHayaatDaneshjueeTehran-TarikhTahliliEslam-06-32k.mp3
15.08M
🔉 تاریخ تحلیلی اسلام 📌 محفل هفتگی هیئات دانشجویی استان تهران 📅 جلسۀ ششم | ‌۱۴۰۱/۹/۰۶ 🕌 فاطمیۀ بزرگ تهران 👈 کیفیت بهتر: 📎 Panahian.ir/post/7499 @Panahian_ir @Panahian_mp3
۱۴۰) از علت‌های بد‌حالی «براندازان» برگشت نفرین‌هایشان بر خودشان .. https://t.me/monbathat92/262
منبثات ✍
۲۴) مادری که دو بار فرزند خود را به کشتن داد ؛ #کیان_پیرفلک https://t.me/monbathat92/45
۱۴۱) چند روز قبل از برگشت به ایران اگر ایست بازرسی ارتش دولت سوریه قبل از «منطقه‌‌ی معارضین» من و مادرم را از میکروسرویس پیاده نکرده و به دمشق عودت نداده بود ( با توجه به ذهنیت آشفته‌ی‌ آن‌روزمان) چه بسا ما هم کشته‌شدن‌مان را به دست دولت سوریه می‌پنداشتیم .. https://t.me/monbathat92/264
منبثات ✍
۱۴۱) چند روز قبل از برگشت به ایران اگر ایست بازرسی ارتش دولت سوریه قبل از «منطقه‌‌ی معارضین» من و ما
۱۴۲) یکی دو سال بعد از سال ۱۳۹۰ کساد، بیکاری و بی‌پولی پیروز صحنه بود ؛ بالاخره تصمیم نهائی برگشت را گرفتیم . داییم برای مهیا کردن چندماه قبل از ما به مشهد رفت. با مبلغی که برای هزینه‌ی بلیط هواپیما حواله‌کرد بدون اطلاع موبایلی خریدم ( که یک ماه بعد برگشت به ایران ناچاراً فروختمش ) چرا که آشنایی گفته بود می‌توانید برای بلیط برگشت روی کمک دفتر رهبری حساب کنید‌ . مسیر عادی دمشق- زینبیه بسته بود از راه دیگری خواستیم خودمان را به منطقه مشتل در یک کیلومتری حرم حضرت زینب علیهاالسلام برسانیم که الحمدلله ایست بازرسی ارتش سوریه بخاطر حفظ جانمان ما را متوقف و به دمشق برگشت داد . روزی دیگر دوباره سعی کردیم ؛ به خاطر وضعیت شدید ناامنی منطقه خودمان را به سختی به محل رساندیم . علاوه بر فضای بسیار آرام دفتر استقبال گرم و ‌صمیمی و‌خودمانی آقای حسینی (نماینده رهبری در اولین و تنها دیدار) نظرم را جلب کرد.. بعد از هماهنگی با سفارت ایران هفته بعد به تهران برگشتیم . https://t.me/monbathat92/269
منبثات ✍
۱۰۹) ‏دیشب بعضی پیروان شیطان ، وحی در سینه‌انداخته‌شده را به زبان می‌آوردند : ( کلاغ‌سیاه‌ها تونل‌ و
۱۴۳) آن شب سه‌چهار جوان بیست‌‌واندی ساله در ‌«لباس‌فروشی» ، صف آمرین را که دیدند متعجب درحال آمدن به درب مغازه بودند . یکی از آنها که شلوار جنز ‌پاره به پا داشت به همراهانش گفت : «برم با همین شلوار پاره بایستم جلوی اینها» . من‌که در حال عبور از کنار صف خواهران پلاکاردبه‌دست در پیاده‌رو در حال گذر بودم این جمله او را شنیدم.بلافاصله به ذهنم خطور کرد همان تصویر را به آنها نشان دهم . سه چهار متر جلوتر بلافاصله برگشتم دست او را به آرامی گرفتم و به سمت مغازه آوردم و در موبایل او را با تصویر مواجه کردم. همراهانش نیز سرشان را در موبایل کردند گفت : «خب ؟ » با خونسردی گفتم : « این جانباز جنگ فرهنگی شمایی» . گفت : « دوست دارم به خودم مربوطه» . یکی دو نفر بقیه هم تاییدش می‌کردند. گفتم: « این در شان شمایی که میخواهی در این جامعه کار و زندگی و ازدواج کنی نیست» . گفت : «با شخصی مثل خودم ازدواج میکنم» . گفتم: « بخاطر دلسوزی دوستانه این را به تو میگویم» . دیگری گفت : «نمیخواد؛ واسه خودت دلسوزی کن ».خودش گفت :«طول زندگی من تو کجا بودی ؟» ( با اصل منظورش ازین حرف کم و بیش موافقم ) به آنها گفتم : « من هم تا چهارپنج سال پیش کم و بیش مثل شما فکر میکردم ». یکی از همان «دوستانش» دست مرا به آرامی گرفت و به گوشه‌ای برد و شروع کرد به گفتن اینکه : « اینطور گفتن به او درست نیست و من هم بخاطر شلوار به او‌تذکر دادم و تعزیرات ما را چندین بار جریمه کرده و از کجا‌ میدانی که ما هم امام حسینی و انقلابی نیستیم و ازین صغری کبری چیدن‌های تکراری که من هم با خونسردی جواب او را می دادم. همان فرد با لحن ناراحت آمد و به رفیقش گفت : «اعصابم ... شد بیا برویم آنطرف». در جواب به او ‌گفت : «مگه نمی‌بینی دارم حرف میزنم» . وقتی گفتم جمله‌ی او را ( با شلوار پاره بایستم جلوشون) شنیدم لحظاتی ساکت شد نگاهش را به زمین انداخت و دوباره ادامه داد .. که در همین اثناء دوست فعال فرهنگی‌مان آمد و گفتگو را خاتمه داد و هر دو با «لبخندی» جدا شدیم .. https://t.me/monbathat92/270