مراسم شروع میشه و راجه وارد مجلس میشه و بااحترام میره سر جای مخصوصش بالای مجلس...
و شروع به صحبت میکنه :
" آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ می شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم، و همه می دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است، یکی از آنها را هم که از دیگری زیباتر است برای او عقد می بندم، و شما ای عالمان دین، هم اکنون صیغه عقد را جاری کنید. "
حالا اون طلبه ذوق زده و متحیر...
آقا جریان چیه؟!
راجه تعریف میکنه که من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیر المؤمنین شعر بگم.
یک مصراع گفتم و نتونستم مصراع دوم بگم. به شعرای فارسی ایران و هند مراجعه کردم اما پیشنهاد هاسون مطلوب نبود.
پیش خودم گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیر المؤمنین قرار نگرفته...
با خودم نذر کردم اگر کسی پیدا شد و مصراع دوم این شعر رو به صورتی مطلوب بگه نصف دارایی م بهش ببخشم و دختر زیباترم رو هم به عقدش دربیارم...
شما اومدید و مصراع دوم رو گفتید.
دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگه.
طلبه پرسید مصراع اول چی بود؟
راجه گفت
به ذرّه گر نظر لطف بو تراب کند
طلبه گفت مصراع دوم از من نیست بلکه لطف خود امیر المؤمنین علیه السلامه...
راجه سجده شکر کرد و خوند :
[ به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
به آسمان رود و کار آفتاب کند ]
مُنیل🌱
+ یه وقتایی ، کنارِ تمام بدبیاری و یأس و ناامیدی و رکودِ روحی وجسمی خدا شخصاً برات آیه یِ اُمید رو م
+ وقتی برادرهای حضرت یوسف از پدر درخواست کردن تا برای آمرزش گناهانشون از خداوند درخواست بخشش کنه فرمود :
«سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی؛
از پروردگارم برای شما
درخواست آمرزش خواهم کرد🌱»
در روایت داریم به این دلیل حضرت یعقوب به تعویق انداخت که میخواست در نیمه شب و سحر شب جمعه دعا کنه تا مستجاب بشه :)
•
•
+ تو امشبُ چطور میگذرونی رفیق ؟!
قدم زدن در کوچه پس کوچه های نجف..💔
تنها مکانی که نمیتونم ذره ای از احساس غیرقابل وصفش رو شرح بدم ؛
خونه های خیلی کوچیک
و ظاهرا داغون که متعلق به ثروتمندترین مردم دنیاست :)🌱
#اربعینتجلیِتولی
ادامه دارد..
•
•
نجف ، از نظر مردم دنیا بین
شهر فقره..
حداقل برداشت من از مطالعه زندگی نجف نشین ها اینطوره ؛
داستانی که چهارشنبه گفتم رو خوندید؟!
ناز این دلبر طناز ، خریدن دارد💚
ان شاءالله ما هم روزی.....
نگید محاله ؛ آقا بخوان جور میشه.
یادتونه در قانون پایستگی نعمت
گفتیم خدا هر نعمتی بده
یه نعمت دیگه میگیره؟!
نعمت نجف نشینی :)))💛
خیلی ها طلبیده شدن نجف اما نتونستن بمونن. حتی از علما...
آیت الله شاهرودی با خانواده راهی نجف میشن با کلی پول. اما نمیشه.
خواست این اقا چیز دیگه ست..
آقای شاهرودی که اون موقع جوون بودن میان منزل به همسرشون میگن جمع کن برگردیم قم👩🦯 همسرشون اما :)))
میگن من حاضرم خودم و بچه هام نون خشک بزنیم تو آب بخوریم اما اینجا بمونیم. تا مدتی هم همین کار رو میکردن...
میمونن و اون جوون میشه آیت الله شاهرودی!
ماجرای همسر علامه طباطبایی
رو براتون گفتم؟!
کلیک کن اینجا بخون 🌱