بوی یاس تمام شد، همان بوی یاسی که حیاط را برداشته بود و به آسمان برده بود. دیگر چیزی نبود که ما را نگه دارد. از بالای آسمان به زمین افتادیم. شاید به خاطر قانون جاذبه ، البته همان قانون جاذبه بود که ما را آن بالا نگه داشته بود. جاذبه ی نیوتنی و خورشید که نه ، جاذبه ی مهتاب و ماه را می گویم. روی زمین افتادیم و اشک هایمان محکم روی زمین ریخت و شکست ، دل مان. تنها بنایی که اگر بلرزد ، محکم تر می شود ، دل است. دل آدمی زاد. باید مثل انار چلاندش ، تا شییره اش در بیاید … حکما شیره اش هم مطبوع است … اشک هایم را پاک کردم. مطبوع بود.
کتاب :من او
نویسنده : رضا امیر خانی
#معرفی_کتاب
https://eitaa.com/joinchat/140836864Cd04ed740f7
می گفت بهترین کار در یک #روز گرم ماه ژوئیه این است که آدم از #صبح تا #شب برود روی یک تکه #چمن وسط بوته زار دراز بکشد ؛
زنبورها لابهلای #گل ها با وِزوِزشان برای آدم #لالایی بگویند،
چکاوک ها بالایِ سرِ آدم آواز بخوانند
آسمان آبی و بی ابر باشد و خورشید هم مدام بتابد..
این کلِ تصور او بود از سعادتِ بهشتی!
اما چیزی که من دلم میخواست ،
تاب خوردن از یک درخت سبز بود که برگهایش خش خش کنند!
بادِ غرب بوزد و ابرهایِ پنبه ایِ سفیدِ سفید به سرعت از بالایِ سرِ ما رد بشوند.. .،
همین طور جنگل و صدای آب ،
و کل دنیا بیدار و سرشار از شادی ...
#کتاب بلندی های بادگیر
#امیلی_برونته
#معرفی_کتاب
🌸🪴
https://eitaa.com/joinchat/140836864Cd04ed740f7