هدایت شده از کانال حسین دارابی
ای معنای طهارت!
پاکتر از پدرت کیست؟
آیا مقرب تر از او تا قیامت
کسی پا روی زمین خواهد گذاشت؟
آیا ذره ای ظلمت در وجود پدرت خانه کرده بود؟
و به جز طهارت
آیا قطرهای آلودگی بر روح آسمانیاش نشسته بود؟
پس به من بگو چرا برای آمدن تو
پیغمبر خوبیها و روشناییها
باید چهل روز خود را غرق در عبادت خدا کند؟[1]
چهل روز نماز خواندن
چهل روز روزه گرفتن
چهل روز ذکر گفتن
و چهل روز عبادتی به عظمت فکر کردن
و چهل شب، شبها را به روح مناجات، زنده نگهداشتن
تو چه قدر بالایی؟
که برای چیدنت از عرش الهی
باید چهل روز از نردبان عبادت بالا رفت
تا دست بلندقامت ترین مرد معنوی عالم به میوه حضورِتو دست پیدا کند.
تو که هستی ای معمای بزرگ هستی!؟
که رسول اعظم هم برای آوردنت باید خود را مهیا کند.
عبادت همۀ ما در همۀ عمر
با یک لحظه از عبادت پدرت برابری نمیکند.
حالا چه کسی میتواند
روی چهل روز عبادت این مرد، قیمتی بگذارد
تا عقلهای ما توان درکش را داشته باشد؟
و حالا آیا کسی هست
تا قیمتی برای حضور تو در این عالم معین کند؟[1]
__________________________
1_ «روزی پیامبر گرامی اسلام در سرزمین ابطح نشسته بود، جبرئیل بر حضرت نازل شد و عرض کرد: خدا به تو سلام رسانده، میفرماید که باید چهل روز از خدیجه دوری کنی ...
پس چون چهل روز به پایان رسید، جبرئیل نازل شد و گفت: خدایت سلام میرساند و میفرماید: خود را برای هدیه و تحفهای آماده کن. حضرت فرمود: آن تحفه چیست؟ در جواب گفت: از این تحفه خبری ندارم.
بعد از آن، میکائیل فرود آمد و با او طبقی بود و حضرت روزه خود را با طعام درون طبق افطار کرد.
بعد از آن، جبرئیل خطاب به پیامبر عرض کرد: خداوند به ذات خود سوگند یاد نموده که امشب از صلب تو ذریهای طیب بیافریند.»
منبع: (الدر النظیم فی مناقب الائمه اللهامیم، ص ۴۵۲)
(العدد القویه لدفع المخاوف الیومیه، ص۲۲۰)
(بحار الانوار ج۶ ص ۸۸)
📚 کتاب #ریحانه_خدا
جلد اول (فضائل حضرت زهرا)
نوشته: استاد عباسی ولدی
@hoseindarabi
هدایت شده از کانال حسین دارابی
واژه، جسم است و معنا، روح آن.
چه قدر بیروحاند واژههای امروز!
وقتی معنای واژهای از آن، فاصله میگیرد
آن واژه میمیرد.
وقتی واژههای زیبا، روح خود را از دست میدهند
جسمشان هزار جور رنگ و لعاب هم داشته باشد
دیگر زیبا نمیماند.
مهریه، واژهای زیبا است که روح آن هدیهای از سوی مرد به زن برای اثبات صداقت و محبت است
چونان پیشکشی که از سوی محب به محبوب تقدیم میشود
واژه، جسم است و معنا، روح آن.
مهریه، واژهای است که وقتی از روح خود جدا میشود
زن، کالا میشود و مهریه، قیمت او [2]
مگر انسان، قیمتی کمتر از بهشت دارد؟
پس چرا باید او را با درهم و دینار معامله کرد؟
چه قدر دردآور است که زن را با درهم و دینار قیمت بگذارند
در حالی که خدا زن را آینۀ ایمان میکند.[3]
و او را مقابل دیدگان مردان و زنان مؤمن عالم میگذارد.
واژه، جسم است و معنا، روح آن.
باید بنشینی و اشک بریزی وقتی میبینی که بر سر مهریه، این واژۀ دیگر بیروح مینشینند و چونان تجار چانه میزنند:
یکی قیمت را بالا میبرد و دیگری قیمت را پایین میکشد.
همین میشود که مهریهای که روحش ِمهر بود و صدق
مایۀ دشمنی میشود و کینه[4]
این است عاقبت واژه ای که از روحش جدا شده باشد.
واژه، جسم است و معنا، روح آن
برکت زن در مهریۀ کم اوست. ومهریۀ زیاد، مایۀ شومی اوست.[5]
چه زشت است مسابقهای که در میان ما رواج یافته:
هر که مهرش بیش، قدرش بیشتر!!!
در این مسابقه، هر روز ارتفاع بُرج مهریه بیشتر می شود
و درهای که شخصیت زن در آن سقوط میکند، عمیقتر.
ای کاش سبقت را همان طور که خدا معنا کرده
معنا میکردیم!
خدا ما را به مسابقه فراخوانده.
تا در خیرات از یکدیگر پیشی بگیریم.[6]
اما ما در دفن شخصیت انسانی زن از هم پیشی گرفتهایم.
او گفته که مقصد، من هستم
ولی ما مقصد را بافتههای ذهنی خودمان قرار دادهایم.
مقصد که خدا نبود، واژهها بیروح میشوند و میمیرند.
این میشود که مهریه را ضمانتی برای زندگی میکنیم
میگوییم: هر چه مهریه بیشتر، زندگی محکمتر.
واژه، جسم است و معنا، روح آن.
چه سادهاندیشاند آنان که به جای ِمهر
که راز استحکام زندگی است
مهریه را ضامن ماندگاری این بنا کردهاند.
گویا زندگی را تنها در کنار هم قرار گرفتن دو جسم میدانند
و مقصودشان از بقای زندگی
باقی بودن این دو جسم در کنار هم است.
مهریه در نگاه اینان پتک تهدیدی است در دست زن
تا اگر مرد، بنای ناسازگاری گذاشت چنان بر سرش کوفته شود که دیگر خواب طلاق را هم نبیند.
واژه، جسم است و معنا، روح آن
قصۀ مهریه چه قدر غریب است وجانسوز!
مهریه که ابزاری بود برای ابراز محب و اثبات صداقت در همان ابتدا هم ابراز میشد و به اثبات میرسید
حالا به پشتوانهای بدل گشته برای روز مبادا یعنی( طلاق)
چه نسبتی میشود یافت میان هدیهای به نام مهریه
با پشتوانهای برای طلاق؟
از آنان که مهریه را
پشتوانهای برای پس از طلاق میدانند بپرسید:
چرا پیش از ازدواج، به از بین رفتن زندگی فکر میکنید!؟
خدا محکمکاری را دوست دارد.[7]
اما محکمکاری هم واژهای است که روحش از کالبد جدا شده.
باید درست انتخاب کرد و درست زندگی کرد تا زندگی جان بگیرد و روی پا بایستد و استحکام بیابد .
اما ما هر طور که دلمان میخواهد، انتخاب میکنیم
و هر طور که میخواهیم، زندگی میکنیم
و از همان ابتدا هم در اندیشهایم
تا ِدرهم و دینار زندگی پس از طلاق را فراهم آورده باشیم.
(توجه:شماره های داخل متن سند روایات متن است که در کتاب میتونید مطالعه کنید)
📚 کتاب #ریحانه_خدا
جلد دوم(سبک زندگی حضرت زهرا، فصل #مهریه)
استاد عباسی ولدی
@hoseindarabi
هدایت شده از کانال حسین دارابی
همه میدانند که وقتی پدرم علی(ع) شنید
دشمن، خلخال از پای زن یهودی کشیده
دیگر قرار نداشت
و اگر اذن خدا بودّ از غصه دق میکرد.
چه قدر غیرت داشت!
چه مرد بود!
پدرم آن زن یهودی را دوست نداشت.
من نمیدانم آن زن یهودی چه قدر عفیف بود.
کسی آن زن یهودی را کتک نزد.
دست هیچ کسی به صورت آن زن یهودی نرسید.
زن یهودی، پیغمبرزاده نبود.
کسی نگفته همسر آن زن یهودی اول میدان جنگ بوده.
من تردید ندارم که همسر آن زن یهودی
تماشا گر صحنۀ ربودن خلخال نبوده.
زن یهودی، مسافری در راه نداشت
که شش ماه از سفرش را طی کرده باشد
و سه ماه دیگر مانده باشد به آمدنش.
پدرم دربارۀ آن زن یهودی گفت:
اگر مسلمانی از غم این حادثه بمیرد
جای سرزنش نیست و سزاوار است.
حالا کسی هست به من بگوید که چگونه مادر را در مقابل چشمانِ پدر... ؟
📚 کتاب #ریحانه_خدا
جلد چهارم (مصائب حضرت زهرا)
استاد. عباسی ولدی
@hoseindarabi
هدایت شده از کانال حسین دارابی
📚برشی از یک کتاب
وقتی که انسان را آفرید، به خودش آفرین گفت و او را برد آن بالاها. بالای بالا، پیش خودش. از روح خودش در او دمید و همه فرشتگان را به سجود در برابر او فرمان داد.
به قدری قیمت دارد این مخلوق که اگر راه یک انسان را به آسمان باز کنی به این می ماند که جهانی را از ظلمت نیستی به روشنایی هستی آورده باشی(۲)
پس تربیت فرزند، بزرگ کردن یک انسان نیست زنده کردن یک جهان است.
و چه بهایی دارد زن! که خدا او را مربی انسان کرده و تاج مادری را بر سرش گذاشته .
اگر مردان، مقام مادری را درک میکردند لحظه هاشان همه در آرزوی مادر شدن طی می شد. و حالا چه باید گفت به زنانی که مادری را ضایع شدن عمر خویش می دانند؟
به گمانم یک بار دیگر باید درس چهارم را مرور کرد: وما أنسائیم. انسان بودنمان را فراموش نکنیم! برتر از ما مخلوقی نیست.
عالم برای ما آفریده شده. هر چه در آسمان و زمین است برای ماست. اگر ما نبودیم ماه و خورشید و شب و روز آفریده نمی شد.
برتر از خدا موجودی نیست و این برترین موجود ما را جانشین خود روی زمین کرده .
آنان که مادری را ضایع شدن عمر خویش می دانند نه مقام انسان را فهمیده اند نه عظمت تربیت را چشیده اند.
تربیت فرزند، بزرگ کردن یک انسان نیست. زنده کردن یک جهان است. نه می شود خدا شد نه می توان خدا آفرید، اما مادر می تواند خدایی شود و انسانی روی زمین بیاورد و او را به جایی برساند که آیینه خدانما باشد و حالا کسی هست تا به ما بگوید آیا روی زمین، آسمانی تر از پرورش خدانماها کار دیگری هست؟
تربیت فرزند، بزرگ کردن یک انسان نیست. زنده کردن یک جهان است. ..
📚 کتاب #ریحانه_خدا
جلددوم (سبک زندگی حضرت زهرا، فصل تربیت فرزند)
استاد عباسی ولدی
@hoseindarabi
هدایت شده از کانال حسین دارابی
کاش همه مادران می دانستند محبت به کودک از برترین اعمال مقبول است و کاش همه، اندکی در معنای «معصوم» اندیشه می کردند و میفهمیدند خانه هایی که به حضور کودک، نورانی شد مدیون برکتی است که خدا ارزاني این «معصوم» زنده و حاضر کرده" تا دیگر کسی کودک را بارِ خویش نداند بلکه خود را زیر بار منت او ببیند.
فاطمه (س) یک مادر بود و چند جهان را در یک آن، در زمین جا داده بود.
فاطمه(س) یک مادر بود و برای زنان چه افتخاری بالاتر از این که همانی هستند که فاطمه بود؟ اگر این افتخار را میان همه زنان از ازل تا ابد تقسیم کنند سهم هر زنی به قدری سنگین است که کوهها تاب تحملش را ندارند.
فاطمه یک مادر بود و برای این که شخصیت یک زن بالا برود و والا دیده شود اندیشیدن در مادر بودن فاطمه کافی است. اگر عظمت «مادری کردن برای زنانمان روشن می شد همه زنها، در هر کجای عالم. با هر شغل و مقامی تنها به مادر بودنشان افتخار می کردند.
بیایید اشک بریزیم برای مادرانی که مادر بودنشان را افتخار نمی دانند و به دست آوردن چیزی برای فخرفروشی آنان را به آب و آتش انداخته. این آب، بنیان زندگی شان را سست کرده و آن آتش، بنای خانه شان را سوزانده.
فاطمه یک مادر بود همو که یک شهر، از نمازش نورانی می شد عبادت را تنها در نماز خواندن معنا نمی کرد. فاطمه با کودکانش بازی می کرد برایشان شعر می خواند و در لحظه هایی که با کودکانش بازی می کرد لحظه ای حس عقب ماندن از راه خدا به دلش راه نمی یافت.
فاطمه یک مادر بود و چنان مهرش را ارزانی فرزندانش کرده بود که هر یک امتدادی شده بودند از نور فاطمه.
فاطمه یک مادر بود که از مدينه امتداد یافت تا کربلا از کربلا تا کوفه و شام تا بغداد و خراسان تا سامرا و همه جهان.
فاطمه یک مادر بود و دنیایی، چشم به انتظار آمدن فرزندش که او هم امتداد فاطمه است....
📚 کتاب #ریحانه_خدا
جلددوم (سبک زندگی حضرت زهرا، فصل13)
استاد عباسی ولدی
@hoseindarabi
هدایت شده از کانال حسین دارابی
پسرم گفت:
معلممان گفته فردا برای درس جمله سازی
با هر کدام از واژه هایی که میگویم
لااقل پنج جمله بسازید و بیاورید.
و جمله ها را برایم میخواند.
اجازه بده این جمله ها را برای تو هم بخوانم
تا به رسم همیشگی
دلم را با گفتگوی با تو آرام کنم.
🔻واژۀ اول: مادر
ما در خانه، مادر داریم.
مادر ما همیشه لبخند به لب دارد.
ما وقتی مادر را میبینیم، خوشحال میشویم.
اگر روزی مادر در خانه نباشد، دلمان میگیرد.
پدر هم مادر را خیلی دوست دارد.
دلم گرفته بود به یاد مادرت!
به پسرم گفتم:
اگر دلت خواست به جای این جمله ها بنویس:
ما در خانه، مادر نداریم.
ما دلمان برای لبخند مادر پر میزد.
مادر ما خیلی گریه میکرد.
گریۀ مادر آتشمان میزد، مخصوصا پدر را.
مردم، صدای گریۀ مادر را دوست نداشتند.
مادر، همین مردم سنگدل را دعا میکرد.
حالا که مادر در خانه نیست، دلمان برایش تنگ شده.
خانۀ بی مادر، جان آدم را میگیرد.
🔻واژۀ دوم: پدر
پسرم نوشته بود: پدر من خیلی قوی است.
مادرم میگوید: پدر، تکیه گاه خانه است.
پدر که در خانه باشد، بچه ها دلشان آرام است.
پدر خانه هر چه قدر هم که قوی باشد
دلش با مادر خانه، آرام میشود.
پدر در برابر مشکلات همیشه باید محکم بایستد.
من دلم در هوای خانۀ مادرت پر میکشید
و لحظه ای از یاد پدرت خالی نمیشدم.
به پسرم گفتم اگر دلت خواست این جمله ها را هم بنویس:
پهلوانان از پدر من میترسند.
مادرم میگفت: هیچ پهلوانی نتوانسته بر پدر تو پیروز شود.
اما خبری، پدرم را بر زمین زد.
اشک پدر بیشتر از اشک مادر، دل آدم را میسوزاند
گریۀ پدر اگر صدادار باشد، آدم را میکشد.
پدر تن بیجان مادر را شست.
پدر، مادر را در دل خاک گذاشت.
پدر، تنها به خانه برگشت....
📚 کتاب #ریحانه_خدا
جلدسوم (دلنوشته های فاطمی_مهدوی)
استاد عباسی ولدی
@hoseindarabi
هدایت شده از کانال حسین دارابی
ادامه مطلب قبل
🔻واژۀ سوم: خانه
ما در خانۀ خودمان زندگی میکنیم.
خانه، پناهگاه انسان است.
انسان در خانه، آسوده زندگی میکند.
من در هیچ خانه ای به اندازۀ خانۀ خودمان آرام نیستم.
من از این خانه خاطره های خوبی دارم.
چه کنم؟
نام خانه که میآید، دست خودم نیست
دلم بی اجازه، هوای خانۀ مادرت را میکند.
به پسرم گفتم:
اینها را که نوشته ای، باشد
اما اگر دلت خواست اینها را هم اضافه کن:
ما در غمْخانه زندگی میکنیم.
غمخانۀ ما پناهگاه ما نیست.
حتی مادرم هم در این خانه پناه نداشت.
از وقتی که آن حادثه رخ داده
خیال ما در خانه راحت نیست.
در خانه که نشسته ایم
هر لحظه فکر میکنیم
که کسی پشت در ایستاده.
ما در بیابان، آرامتریم تا این خانه
چون بیابان در ندارد؛ ولی خانۀ ما دارد
و ما از در خانه اصلا خاطره خوبی نداریم
خانه ما هنوز هم بوی آتش میدهد.
🔻واژه چهارم: خانواده
خانواده از پدر، مادر و فرزند تشکیل میشود.
ما خانوادۀ خوشبختی هستیم.
پدر، نان آور خانواده است.
مادر، کارهای خانه را انجام میدهد.
بچه ها مادر را در کارهای خانه کمک میکنند.
آیا زیر سقف کبود آسمان
خانواده ای آسمانی تر از خانوادۀ مادرت پیدا میشود؟
پدر، معصوم، مادر، معصومه و دو فرزند، معصوم.
میشود نام خانواده بیاید و آدم یاد خانوادۀ مادرت نیفتد؟
به پسرم گفتم:
اگر دلت خواست این را هم بنویس:
خانوادۀ ما مادر داشت.
خانوادۀ ما دیگر مادر ندارد.
بعد از مادر،
پدر هم نان آور خانه است، هم غمخوار بچه ها
داغ مادر، جانفرساست.
خواهر ما باید به جای مادرمان، مادر خانواده باشد.
خانواده ما مدت کمی مادر داشت.
مادر خانواده ما خیلی زود رفت.
📚 کتاب #ریحانه_خدا
جلدسوم (دلنوشته های فاطمی_مهدوی)
استاد عباسی ولدی
@hoseindarabi