#ماهواره
┄━••━┄ ┄━•√
دیگر رمقی برایم نمانده، رنگ و لعاب جانی برایم نگذاشته، جسمم دیگر تاب و توان نقاشی ندارد. هر روز من را به شکلی عجیب میخواهی، چشم چران شدهای یا هوس باز!؟ تقصیر زنان سرزمینم است که هر روز خود را به یک شکل در میآورند؛ باربی شده و شوی لباس در انظار عمومی برگزار میکنند یا اینکه تو هر روز حریص تر میشوی، یا من زیادی به سازت رقصیده ام!
شدهام عروسک خیمه شب بازی ات! هر روز مرا یک جور میخواهی و به خیابان میکشانیام. کارت شده بهانه پشت بهانه، کارم شده ماهواره و برنامههای آرایشی. گوشی ام پر شده از کلیپهای آموزشی!نشستهام روی کاناپه، کنترل به دست در جستجوی کانال،های بیگانه. تنوع طلبیات امانم را بریده...
خود را میخواهم، خود گمشدهام را... من را به من باز گردان! بیگانه شده ام با خویشتن. اصلا خود من را یادت هست؟ تو همانی نبودی که مرا ساده و بی آلایش می خواستی!؟
| نویسنده: #فاطمه_قاف |
@clad_girls □●○■
#بی_در_و_دروازه
┄━••━┄ ┄━•√
-این بچـه ۱۳سالش شد، آخرشم نفهمید برای ورود به اتـاق من و باباش باید اجازه بگیره. دیروز ظهرے من رفته بودم دکتر، محمد بعد خواب نیمـروزی همین که میخواسته لباس عوض کنه، این بچه چپیده تو. محمدم با من دعوا " دست زنم درد نکنه با این بچه بزرگ کردنش!"
-طفلی بچه رو محکـوم کردید، خودتون رو تبـرئه!؟
-چیکار باید میکردم که نکردم؟
-از دو سالگی که باید جدا میخوابید، اتاقش رو سوا نکردید. از هفت سالگیام تا همین یکی دو سال پیش شبـایی که تب کرد یا خواب بد دید، خلاصه تقی به توقی خورد آوردید پیش خودتون.
-میگی حالا چیکار کنم؟
-سوره نور پرِنورِ... تو آیه۵۸ به این موضوع پرداخته. بچه ها باید تو سـه وقت برای رفتن اتاق پدر و مادر اجازه بگیرن {قبل از نماز صبح. نیمروز هنگامی که لباس از تـن بیرون میکنید و بعد از نماز عشاء} احـکام دین رو ماها باید به بچهها آمـوزش بدیم، اونم قبل از رسیدن بلـوغ.
| نویسنده: #فاطمه_قاف |
@clad_girls 🌱
┄━•●❥ به وقت چهارشنبه! ❥●•━┄
پروانه موهایش را بالای سر دم اسبی می بندد..برعکس همیشه نه از فر کردن موهایش خبری است نه لخت کردن!
مادرش که در حال تدارک فسنجان بود،سرش را خم کرد و گفت《پروانه!به خداوندی خدا اگه کار غلطی ازت سر بزنه،شیرمو حلالت نمی کنم!》پروانه قهقه زنان جواب داد《عجبا!باز گفت شیر!مادر من حساب کتاب کن،ببینم هزینه شیر،کلهم جمیعا چقدر میشه؟!تا باهات تسویه حساب کنم!》صورت مادر برافروخته شد《به روح بابای خدا بیامرزت قسم مشکوک میزنی!دیشب با جفت گوشای خودم شنیدم،جان جانانت چی دم گوشت پچ پچ می کرد!》پروانه کنترلش را از دست می دهد و با حالت عصبی می گوید《ای بابا..اصلا زندگی خودمه!من راضی..نامزدم راضی..》مادر چشم هایش گرد شد《بله دیگه!گور بابای ناراضی!همه چی زیر سر این پسر دماغ عملیه..من موندم از کجا عین بلا تو زندگی ما نازل شد!》
پروانه با شنیدن سخنان مادر در را محکم کوبید و رفت!تا به کوچه پشتی برسد..اتفاقات اخیر را با خود مرور کرد《سهیل از خانواده ای باکلاس و متمدن با یک نگاه در کافی شاپ دوستش،شیفیته پروانه شده و بعد از مدتی او را با گروهی آشنا کرد که خودش سردسته آن بود و همگی یک هدف را دنبال می کردن "کمپین نه به حجاب اجباری!" کنار این هدف پول هم نهفته بود،یک تیر و دو نشان!پولش چند تکه از جهیزیه اش را جور می کرد! 》
به کوچه که رسید،از فکر و خیال فارغ شد..در کوچه ای بن بست..زیر تابلوی شهید گمنام..از توی کیف کلاه گیس را در آورد!کپ رنگ موهای خودش،حتی نامزدش هم نمی تواند شک کند..دوربین آماده..شال روی هوا به رقص در می آید..لبخندی می زند و ندای آزادی سر می دهد《من پروانه ام..پروانه ای آزاد..منتظر کلیپ های بعدی دختران انقلاب باشید!مسیح جون مرسی هستی!دوستت دارم..بای بای!》
نگاهی به دور و برش انداخت،پرنده پر نمیزد.تندی شال را روی سرش انداخت..انگار هنوز هم دو دل است..تشویش تمام وجودش را پر می کند..اما به دلبر جانش قول داده بود و حالا الوعده وفا! جلدی سراغ کلیپ رفت تا ندای آزادیش را جهانی کند..از قضا بسته نت تمام شد و سریع سمت خانه دوید..
نفس نفس زنان نشست روی کاناپه..گوشی لعنتی مدام error می داد!پروانه از حرص ناخونش را می جویید.مادرش مشغول تماشای تلویزیون بود و صدای برنامه در حال پخش روی اعصابش رژه می رفت.گوشی را کناری پرت کرد..بی حوصله چشم دوخت به قاب تلویزیون که گوشه اش حک شده بود
{لاله های بهارستان
17خرداد96،حمله داعش به مجلس!}
"دختری چادر به سر اشک به پهنای صورتش جاری میشد..می گفت پدرم بی گناه کشته شد!" فلش بک زد به سالیان دور《رقیه..بابا..گریه های بی امان》
با دقت بیشتری زوم کرد و نگاهش متفکرانه تر شد!
"همسری آه کشیده و می گفت:همسرم زبان روزه،تشنه لب شهید شد!"《تشنه..حسین..کربلا!》
"مادری از سودای دل ناله می کرد:سفره افطار آماده بود اما پسرم نیامد!"《کوفه..افطار..علی..!》
"زنی بچه بغل می گفت:همسرم همیشه دوست داشت اگر دختر دار شدیم اسمش را بگذاریم زینب!"《زینب..مصیبت..باز هم کربلا!》
مادر پروانه به پهنای صورت اشک می ریخت..دستمال کاغذی جوابگوی سیل راه افتاده روی گونه هایش نبود!
یک آن دل شیشه ای پروانه لرزید..خودش هم نفهمید چه شد،گونه هایش خیس شده بود..با پشت دست محکم اشک ها را پاک کرد.قطعات پازل را کنار هم چید《زینب..خون..شهادت..لب تشنه!پرپر شدگان به وقت چهارشنبه! 》تعصب داشت روی هر چه بوی حسین را می داد!
بالاخره نت گوشی وصل شد.دستش بشدت می لرزید،غوغایی در دلش به پا شده و خودش هم نمی دانست با کلیپ ضبط شده اش چه کند..با خود دو دو تا چهار تا کرد!《کدام یک چهارشنبه سفید است و کدام سیاه!》 جواب برایش از روز هم روشن تر بود اما از بس مغزش را شستشو داده بودند،تجزیه و تحلیلش ادامه داشت..
پروانه تا لحظاتی قبل با تمام قوا فرمان مسیح را به واسطه نامزدش اطاعت کرده بود و خود را برای چهارشنبه سفید آماده..اما مستند لاله های بهارستان تمام معادلات پولی نژاد را بهم ریخت و شک را به جان پروانه انداخت تا او را به فکر وا دارد...
#فاطمه_قاف
#دختران_خیابان_انقلاب #لاله_های_بهارستان
#مسیح_پولی_نژاد #چهارشنبه_سفید_یا_سیاه
🌸🍃🌸🍃🌸
❣ #دختــران_چــادری
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇
💟 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
•●❥ لاک جیغ ❥●•
لاک جیغ قرمز..
مانتوی جلو باز آلبالویی..
کفشای خوشرنگ ده سانتی..
موهای شینیون شده..
به قول مادر جون هفت قلم آرایش!
تولد شیدا بود؛حسابی شیک و پیک کرده بودم.کفش ها اذیتم میکرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!توی مسیر برگشت از پسرای سیکس پک دار خیابون ونک کلی تعریف و تمجید شنیدم و ذوق کردم!
خستگی از سروکولم بالامیرفت،کلید درو چرخوندم؛وارد که شدم جلوی در ورودی یه جفت پوتین خاکی دیدم!قطره های خون روش خودنمایی می کرد.بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یکم روی مبل لم بدم،خستگیم در بره.شالم رو برداشتم که پرت کنم روی مبل؛یهو با صدای سرفه یه مرد و یالا گفتنش شالی رو که معلق بود بین زمین و هوا گرفتم و انداختم روی سرم..سربه زیر گفت سلام!من اما زل زدم بهش و گفتم سلام!
مثل بعضی پسرهای کوچه بازار چشم هاش چهار تا نشد و از حدقه بیرون نزد..حتی یه لحظه نگاهمم نکرد!نیشش تا بناگوش باز نشد..!انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..فقط عرق شرم و خجالت روی پیشونیش نقش بست..من برعکس اون؛ در ریلکس ترین حالت ممکن بودم!
با چشم غره ی وحید خودمو جمع کردم رفتم آشپزخونه..مادر جون گفت《دوست وحیده؛تازه از ماموریت اومده..》خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو فکر..[ چرا خجالت کشید؟!چرا مثل بعضی از آقایون منو برانداز نکرد! ]
صدای مادر جون منو به خودم آورد《لیلی جان بیا برای خداحافظی》رفتم برای بدرقه..آستین سمت چپش کاملا خونی بود،خونی که خشک شده!پرسیدم《دستتون زخمیه؟》نگاهی به آستینش کرد و جواب داد《نه..!خون زخمای دوستمه،تو بغل خودم شهید شد؛امروز آوردیمش..منم هنوز فرصت نکردم لباسامو عوض کنم..》مادر جون گفت《خیر از جوونیت ببینی پسرم...جونتو گذاشتی کف دستت..》آقا محسن《وظیفه ست مادر..هر قطره ی خون من فدای تار موی ناموسم..》
تا اینو گفت سنگینی نگاه مادر جونو رو خودم حس کردم،کمی موهامو زدم زیر شال..آقا محسن برای حفظ حریم من و امثال من می جنگید،اونوقت من ندای آزادی سر داده بودم!
آزادی پوچ!
یاعلی گفت و رفت!من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توی ذهنم!
پوتین و خاک و خون..
ناموس و تار مو...
مانتوی جلو باز و حیا...
کفش جیغ و لاک جیغ..
حجاب و حجاب و حجاب!
یه شهید و یه پلاک!
#فاطمه_قاف • #حجاب_حیا
#غیرت_علوی • #حیای_فاطمی
#پوتین_خاکی • @ghaf_313
@clad_girls 🥀
"تو نہ شما"
شمایم تو نمے شد
مزاحمها یکـ بہ یکـ بلاکـ !
خودمانے ها تکـ بہ تکـ تذکر
استیکر گل و بوسہ و بغل کہ ابدا !!!
خانوم و آقا؛
احسنتـ و سپاس ورد زبانم..
مےنازیدم و مےبالیدم بہ این رفتار
مچ میگرفتم از دخترکان و مثال میزدم خود را..!
محکم بودم و قوے..
اسمم شده بودے دخترے کہ پا نمے دهد!
مثل لباس رسمے؛سنگین و رنگین..
پر شده بود در من تکبر و غرور افراطے
دستـ کم گرفتہ بودم شیطان را..
مجازے شد لباس راحتیہ خانگیم!
ساده و سبکـ و ارزان!
حراج شد حیایم..
سبکـ شد رفتارم...
رفتـ لبخند ریز و آمد قهقہ هاے مستانہ شیطانے...
فحش هاے مد روز هم کہ بماند!
غرور بیجا و تکبر کہ آمد
لباس رسمے ام شد آویزان چوبـ لباسے
لباس تنم شد لباس راحتے
بہ همین راحتے!!!
✍#فاطمه_قاف
#حیا_در_کلام
#حیا_در_رفتار
@clad_girls
•●❥ پاس کاری ممنوع! ❥●•
[پلان اول]
هندزفری در گوش..نشسته روی تخت..درحال درست کردن عکس جدید برای متن های عاشقانه..برای تبلیغات و شرکت در کمپین های مذهبی..عکس با چادر و بی چادر منتها با حجاب..به انضمام ژست و کمی رنگ و لعاب..
[پلان دوم]
به به عجب حجابی😍
وای چه خانوم محجبه زیبایی👌😊
احسنت به این حجاب🤗
خواهرم با تمام قدرت ادامه بدید و حجاب مادرمان زهرا را تبلیغ کنید✌
چرا خودتو به نمایش میذاری بخاطر چند تا لایک..گدای لایکی😒
جون من دایرکت رو نگا کن دیگه،کارت دارم😘
خجالت بکش بی حیا..چادرتو در بیار بعد دلبری کن😡
الجمیل الجمیل😍😙
جووون عجب بانویی قصد ازدواج نداری؟!😉
[پلان سوم]
_محمد داداش
+جانم مجید جان!
_یه دختر پیدا کردم مثل هلو بپر تو گلو!
بین همه این عکسایی که توی گوشیم دارم این یه چیز دیگست لامصب..منتها هر چی کامنت میذارم و دایرکت پیام میدم،جواب نمیده نالوتی..اما آخر راضیش میکنم باید مال خودم بشه..همه جوره هم دیدمش،با مانتو با چادر با لباس مهمونی،اندامشم قشنگه..خلاصه همه چی تمومه!!
+تو این دخترو کجا دیدی مگه؟!
اینهمه عکس که میگی رو کی بهت داده؟!
ابرو بالا می اندازد و می گوید:
_کسی نداده که..
+پس چی؟!
_بهت میگم از غافله عقب موندی میگی نه!هی بهت میگم این برنامه ها رو تو گوشیت نصب کن،میگی خوشم نمیاد..ببین چه راحت میتونم دخترا رو برانداز کنم و همه جورشونو ببینم!
+پس اون دختره الناز که بهش میگفتی "شاخ مجازی" چی شد،مگه نگفتی میخوای باهاش ازدواج کنی؟!
_با اون کات کردم..این قشنگ تره😍
_عه چرا پیدا نمی کنم عکسشو..
محمد پوزخند میزند:
+ماشالا چقدرم عکس داری تو گوشیت!زشت نیست عکس دخترای مردم رو ذخیره میکنی؟به نظرت کارت درسته؟
مجید بادی به غبغب می اندازد:
_چیش غلطه داداش من..خودشون عکس میذارن لایک بخورن یا تبلیغ حجاب کنن مثلا..!همه جا عکساشون پخش و پلاست..!به من چه ربطی داره..
+اونا میذارن،تو به چه حقی ذخیره میکنی؟!
_تو نمیخواد طرفداری اونا رو بکنی!میخواستن خودشونو به نمایش نذارن!
+د آخه اگه راست میگی تو نگاه نکن!نمیشه که دخترا بگن پسرا نگاه نکنن
پسرام بگن دخترا خودشونو بپوشونن!
_آهاااا ایناها پیداش کردم..فعلا از بالای منبر بیا پایین،عشق منو نگاه کن..سلیقه رو حال میکنی!!
+کچلم کردی..
چشم هایش از تعجب گرد می شود:
+این.. این عکسا دست تو چیکار میکنه!؟
آشغال...کثافت..نامرد..
_چت شد محمد؟!چرا ترش کردی؟!مگه می شناسیش؟
+عکس خواهر من.. ناموس من..
_خواهرت..!!ناموست!!غلط کردم..غلط کردم داشی اما بخدا..بخدا خودش توی پیجش مدل به مدل عکس گذاشت..خب..خب چرا کتکشو من باید بخورم؟می خورم..فحش خور من ملسه؟باشه فحشتم می خورم،اما چرا تو حواست به ناموست نبود لوتی؟اون وقتی که همه رقمه خودشو حراج گذاشته بود..
+خفه شو..خفه شو عوضی!
_باشه من خفه..کار من اشتباه..قبول.
ولی کار آبجی شمام نافرم اشتباست..
کار خودتم اشتباه اندر اشتباه!داش من رگ غیرتت خوابیده بعد مرگ سهراب یدفه زده بالا؟؟یقه منو گرفتی،یقه اون چند صد هزار فالوور و چطور میخوای بگیری نوکرتم؟!
❥پ.ن «مخاطبان محترم!لطفا برای نشر این متن از عکس بانوانی که در مجازی هست،حتی سانسور شده استفاده نکنید!»
امام صادق(ع):حرمت مومن بالاتر از حرمت کعبه است ❥
#فاطمه_قاف
#دست_غیرت_در_دست_حیا
@clad_girls 🌿
#هر_خندهای_حلال_نیست ⚠️
بوی محرم میآمد...
باید برای عزای ارباب پیراهن مشکی تهیه میکردم. با پیمان برای خرید پارچه به بازار رفتیم، بعد از خرید سراغ حاج حیدر خیاط قدیمی در کوچه پس کوچههای مولوی که خیاطیاش حرف نداشت رفتیم؛ به قول معروف دستش برای همه خوب بود، لباس را طوری میدوخت که سالها برایت عمر میکرد. سرش شلوغ بود، گوشهای ایستادم و مشغول ور رفتن با گوشی شدم و پیام کانالها را چک کردم.
[تو محرم به دختره میگم؛ میشه شمارتو داشته باشم؟
میگه: برا چی میخوای؟!
میگم: میخوام در مورد اشتباهی که یزید کرده با هم صحبت کنیم.]
[ چقدر چادر بهت میاد!
_فدات شم، تو هم چقدر قشنگ زنجیر میزنی...
"رابطه های شب محرم"]
[نذری دادنی نیست، گرفتنیه!
از روی المک گاز خودش را روی جمعیت پرتاب میکند!]
پیامهای کانال را برای پیمان خواندم، هر دو از خنده روده بر شدیم. جوکها را به سایر دوستان ارسال کردم. صدایی خندهمان را قطع کرد. گویی قیچی از دست حاج حیدر روی میز افتاده بود!.. چهرهاش در هم شد. سنگینی نگاهش را حس کردم!
-چی شد حاج حیدر؟
-پسر حاج احمد! بچه هیئتی و عشق شهادت؛ به متنی که خوندی فکر کردی و خندیدی!؟ جوک برای محرم!؟ کمی تامل کن و ببین پشت این جوکها چیه آخه پسر جون! هر جوکی که جوک نیست، هر خندهای که حلال نیست. قیمهای که شفا داده هزاران هزار آدم رو، حالا شده جوک برای تفریح و سرگرمی... نمک خورده نمکدون رو شکستیم. ماه، ماهی هست که زمین و آسمان به عزاش نشستند؛ اونوقت به جوک هاش غش غش می خندی و نشرش میدی. به حرمت شیر پاکی که خوردید، حرمت این ماه رو از بین نبرید. حرمت این ماه رو از بین نبریم...
آهی کشید و به برش زدن پارچه ی روی میز ادامه داد. خنده هایمان دیگر محو شده بود. من و پیمان در سکوت سنگینی مشغول فکر شدیم آنهم با چند کلمه "عزاداری، جوک، حرمت..."
✍ #فاطمه_قاف
@clad_girls 🏴
•●❥ آلبوم خصوصی یا عمومی ❥●•
یادش بخیر قدیم تر ها،حواسمان شش دانگ جمع عکسهایمان بود.حساس بودیم و غیرتی..!مبادا!مبادا عکسهایمان جایی درز کند و به دست احد الناسی بیفتد!در پستوی خانه،در صندوقچه یا گاو صندوق، آلبوم خاطره هامان را حبس می کردیم.هر کسی مجوز ورود به صندوقچه را نداشت،ارزشش از طلا هم برایمان بیشتر بود.منطقه ی ممنوعه!
مگر اینکه رای از سوی ما صادر میشد و فقط برای محرمان بازدید را آزاد می گذاشتیم! اما حالا..عکس نیم رخ و تمام رخ با آرایش و ژست های مختلف،با ناز و عشوه و دلبری،با زیورآلات و نیشی که تا بناگوش باز است،با افتخار دست به دست در مجازی میچرخانیم..!
غیرتمان آب رفته؟
یا حیایمان بر باد؟
چه آلبوم های خصوصی که بی هوا عمومی شد! چه عکسها و ژست های دلبرانه که دست به دست چرخید! چه اسکرین شات ها که در گالری گوشی ذخیره نشد! از شیر مادر هم حلال تر چون که خودمان عکس را به نمایش گذاشته ایم،خود کرده را که تدبیر نیست!
اگر آن سوی صفحات گوشی مردی پنهانی قربان صدقه رفت و جانی گفت و الی آخر..نوش جانش!پیج باز و ورود برای هرکس و ناکس آزاد..!!
میدانی "روشنفکرهای مذهبی" عنوانیست که گاهی پشتش جا می خوریم و کلاهی گشاد می گذاریم بر سر شخص خودمان!
پ.ن:❥مخاطبان محترم لطفا برای این متن از عکس بانوانی که در مجازی هست،حتی سانسور شده استفاده نکنید!
امام صادق(ع):حرمت مومن بالاتر از حرمت کعبه است ❥
#فاطمه_قاف • #روشنفکران_مذهبی
#منطقه_ی_ممنوعه •
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
#حوا_روبروی_آینه💄🙅♀💅
حوا از جاده سعادت منحرف شد و در پیچ لغزنده جاده، چشم های نقره فامش به بیلبوردهای تبلیغاتی افتاد؛ یک دختر با بارانی زرد که اشاره به بوتیک "جلوه" می کرد، توجهش را جلب کرده بود. نگاهش سر خورد به آن قسمت از بیلبورد که در اثر باران شدید دیروز پاره شده بود. جمله ای رنگ و رو رفته که معلوم نبود از دهه ی چند روی آن بیلبورد جا خوش کرده:
[پیغامی از امام علی به دختر حوا: وَإِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يَعْرِضُ لَهَا... و اگر ترسو باشد از هر چيزى كه ممكن است به آبرو و عفت او صدمه بزند مىترسد...]
یک لحظه نفهمید چرا روی گاز فشار داد و با سرعت غیر مجاز شیب تند جاده را گذراند. ترسیده بود یا... با خودش گفت: «حوای ترسو باحیاست؟ پس امام علی بماند برای ترسوها!» نگاهی به روزنامه ای که روی داشتبورد ماشین ولو شده بود، انداخت؛ همان روزنامه ای که دیروز دور یکی از تبلیغاتش را رژ قرمز کشیده بود. مذکری خوش اشتها در منوی سفارش خود خانومی تحصیلکرده با روابط عمومی بالا و ظاهری آراسته می طلبید. قهقه ای سر داد و با خودش گفت: «بترس دختر! بترس از این مذکر! عفت و حیات صدمه نبینه یوقت، بترس دختر!» نگاهش به آینه جلوی ماشین افتاد، خواست پیچ و تاپ زلف هایش را مرتب کند که متوجه شد یک نفر در آینه به او خندید. لب هایش وا رفت، تحمل آن جوکر لعنتی درون آینه را نداشت؛ حوا از خودش ترسید، ناگهان ترمز را کشید!
| نویسنده: #فاطمه_قاف |
✅ @clad_girls 🌱
توقف آزاد
معشوقهای رل خود را دعوت میکند به خانه باغ، دخترک به خود افتخار میکند که یک دل شیر دارد و بس! دل به دریا میزند و امر پسرک سیکس پک دار را فیالفور قبول میکند.
حوا جان لنز چشمانت مانع دیدن تابلو ورود ممنوع شد!؟ شجاعت اینجا مذموم بود و ترس جایز در برابر بخطر افتادن آبرو، برای نجات عفت. فلش بک بزن به دور دستها... همان موقع که زینب کبری(س) خطبه هایی در کوفه و شام خواند که پشت دشمنان به لرزه درآمد و پایههای کاخ آنها را متزلزل ساخت. این است معنی شجاعت!
|جاده لغزنده است و خطر در کمین... کمی احتیاط لطفا!|
|آدرس: به گمانم پیدا شود در خانه شیعهها. همان کتاب سبز، نهج البلاغه خاکی! کافیست نگاهی بیندازیم به حکمت۲۳۴/ وَإِذَا كَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يَعْرِضُ لَهَا. و اگر ترسو باشد از هر چیزی که ممکن است به آبرو و عفت او صدمه بزند میترسد.|
#فاطمه_قاف | @ghaf_313
#انحراف_از_جاده | #حوای_ترسو
📛⛔️📛⛔️📛⛔️📛
✍ بر روی خرابه هایِ خاطرات تلخ شما ؛
پلی میسازیم ب نام #تجربه؛برای رسیدن به #معصومیت های از دست رفته 💚👇👇
eitaa.com/joinchat/3779723272C22d0624772
#جواز_برهنگی
┄━••━┄ ┄━•√
-فتانه حواست به فؤاد هست؟
-خب معلومه، شیش دُنگ!
-بدن نیمه عریان تو و دخترت خبری از سه دُنگم نمیرسونه چه برسه شیش دُنگ.
-این خزبازیا چیه! طبق فتوای کدوم علامه دهری پسرت یا برادرت نامحرم شدن؟ بیست و چهارساعته بقچه پیچ باشیم جلوی پسربچه حله!؟
-محرمیت پسر یا برادر جـواز برهنـگی رو امضـاء میکنه؟ نوع پوشش مـادر و خواهر، توی حـافظه ثبت میشه و عین فیلم توی ذهن پخش. نتیجهاش میشه بلوغ زودرِس و عاقبتش تحریک جنسی! فتانه تو مسئولی!
-ای خواهر، هرچی بستهبندی شده جلو چشمشون بگردی، ولع بیشتر میشه؛ چشم و گوش باز بهتره توی این زمونه.
-۳۶۰درجه بازی چشم و گوش توی غرب، شهوت رو به اوج رسونده! توی گزارش موسسات مطالعاتی آلمان نوشته که: نزدیک به یک سوم مردان و زنان متاهل نسبت به یکدیگر خائن هستن و جالب اینه که نیمی از این مردان، علت خیانت خود را "جاذبه سکسی" طرف مقابل بیان کردن. یعنی اونچه در خانه وخیابان و محل کار و...دیده اند، به هیچ وجه سبب عادی سازیشون نشده." بازی چشم و گوش تو این زمینه باید به حداقل برسه نه حداکثر!
| نویسنده: #فاطمه_قاف |
@clad_girls 🌱
•●❥ 🖤 ❥●•
بنت الحسین..اخت الحسین..
چه شکیل بانو!
دختر حسین..خواهر حسین..
اما..نه..اندکی صبر کن!
به گمانم یک جای کار می لنگد!
عکس و متن همخوانی ندارد..
عکس با میکاپ کامل و حجاب مدرن اما متن با هشتک بنت الحسین!!
حی علی الحیا..
رقیه را میشناسی؟!
3ساله جان را میگویم،دختر حسین بود..حجابش الحق مانند مادر، زهرایی!
حی علی الحیا..
ام کلثوم را چطور؟!
همان که از شمر درخواست کرد تا از دروازه ای آنها را وارد شهر کند که تماشاچی کمتری باشد..
هرچند که حرف در گوش شمر خواندن مانند خواندن یاسین در گوش الاغ بود!
حی علی الحیا...
از سکینه بگویم برایت؟
همان دختری که از سهل بن سعد درخواست کرد تا به کسی که سر حسین در دست اوست بگوید سر را جلوتر ببرد تا چشم مردم به اهل بیت رسول الله نیفتد..!
حی علی الحیا..
از زینب که لابد شنیده ها داری اما..
بگذار او را یکبار دیگر با هم مرور کنیم؛
بانوی صبر..خواهر حسین..مظهر تقوا..گوهر زهرا..حقا که خواهر حسین بود و ثمره ی عشق علی و زهرا..!
قد و قامتش از دید نامحرمان پنهان،
آری همان زینب،زینب بااقتدار..!
که فرمود[آیا این عدل است که زنان و کنیزان خود در پشت پرده و حجاب نگه داری و دختران رسول خدا در حالت اسیری،در حالی که به پوشهایشان هتک حرمت شده چهره هایشان آشکار،آنها را،دشمنان از شهری به شهر دیگر برانند؟!جلوی دید نامحرم بگردانی؟]
حی علی الحیا..
هجده ساله ای..بین در و دیوار..!
جلوی چشمان حسنین!
افتاد بر زمین..اما نیفتاد حجاب و حیا..!
انقدرها این امر برایش مهم بود که سفارش کرد هنگام حمل جنازه،محفوظ بماند بدنش از دید نامحرمان..!
و اما میخواهم برسیم به اینروزها..
بازار داغ هشتک چادرخاکی ها..
چادر خاکی که تبدیل شده به
نسل چادر با هفت قلم آرایش و میکاپ!
حی علی الحیا..
حی علی الحیا..
کمی درنگ،همین حالای حالا..!
چرا این همه سرعتت بالاست؟
یعنی تو داری؛
از رقیه،ام کلثوم،سکینه..
زینب یا که فاطمه جلو میزنی..؟
با ژست و لبخند..
با رژ و خط چشم..
با طرحی روی دست و صورت..
با چال لپ و عشوه هایی عیان..!
بانو سرعتت غیر مجاز شده،
حواست نیست..
محض اطلاع!
#فاطمه_قاف
#جاهلیت_مدرن_عصر_جدید
#حی_علی_الحیا_میرسد_به_گوش!
💟 @clad_girls