سلام
این خاطره مال سال ۹۸هست
باخانواده در مسیر نجف به کربلا بودیم
ساعت حدود ۱۲،۱۱شب بود
یه قسمتی بود موکب هایی که جای خواب داشتن کمتر بود نسبتا
وماهم خیلی خسته
به سختی تونستیم یه جایی پیدا کنیم
همین که وارد شدیم دیدم تو خاکی های اطراف پر هست از مورچه های بزرگ زنده و مرده
رفتیم داخل داخل اش هم پر مورچه بود
من از حشرات به شدت می ترسم
گفتم نمی خوابم می ترسم
مامانم یه آیه از سوره نمل رو خوند گفت بگید مورچه ها میرن
شاید باورتون نشه من و دوستم رومون رو طرف هر کدوم از مورچه ها می کردیم و می خوندیم می رفت از پنجره بیرون😳
اون شب من خوابیدم بدون این که حتی یه مورچه ازیتمون کنه
وتا صبح هیچ مورچه ای داخل نیومده بود همه بیرون بودن🙈🐜
#اربعین
#قدم_قدم
#خاطرات
🆔@clad_girls