eitaa logo
ندای مُنْتَظَر
1.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
119 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى كجاست آنكه پيشوا و صدرنشين آفريدگان و اهل نيكوكارى و تقوى است یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک ↔️ کپی صلواتی ☑️ ارتباط با ادمین @Montazar59
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌱 ۱۳ پوریای ولی ایرج گرائی 🔹 مسابقات قهرمانی باشگاه ها در سال ۱۳۵۵ بود مقام اول مسابقات، هم جایزه نقدی می گرفت هم به انتخابی کشور می رفت. 🔹 ابراهیم در اوج آمادگی بود. هر کس یک مسابقه از او میدید این مطلب را تأیید می کرد. مربیان می گفتند: امسال در ۷۴ کیلو کسی حریف ابراهیم نیست. 🔹 مسابقات شروع شد. ابراهیم همه را یکی یکی از پیش رو بر میداشت. با چهار کشتی که برگزار کرد به نیمه نهائی رسید. کشتی ها را یا ضربه می کرد یا با امتیاز بالا می برد. 🔹 به رفقایم گفتم مطمئن باشید امسال یه کشتی گیر از باشگاه ما میره تیم ملی. در دیدار نیمه نهائی با اینکه حریفش خیلی مطرح بود ولی ابراهیم برنده شد. 🔹 او با اقتدار به فینال رفت. حریف پایانی او آقای «محمود . ک» بود. ایشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش های جهان شده بود. 🔹 قبل از شروع فینال رفتم پیش ابراهیم توی رختکن و گفتم: من مسابقه های حریفت رو دیدم. خیلی ضعیفه، فقط ابرام جون تو رو خدا دقت کن. خوب کشتی بگیر، من مطمئنم امسال برا تیم ملی انتخاب میشی. 🔹 مربی آخرین توصیه ها را به ابراهیم گوشزد میکرد، در حالی که ابراهیم بندهای کفشش را می بست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. 🔹 من سریع رفتم و بین تماشاگرها نشستم، ابراهیم روی تشک رفت. حریف ابراهیم هم وارد شد. هنوز داور نیامده بود. ابراهیم جلو رفت و با لبخند به حریفش سلام کرد و دست داد. 🔹 حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم، اما ابراهیم سرش را به علامت تائید تکان داد بعد هم حریف او جائی را در بالای سالن بین تماشاگرها به او نشان داد! من هم برگشتم و نگاه کردم. دیدم پیرزنی تنها، تسبیح به دست، بالای سکوها نشسته. 🔹 نفهمیدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد. همه اش دفاع می کرد. بیچاره مربی ابراهیم اینقدر داد زد و راهنمایی کرد که صدایش گرفت. ابراهیم انگار چیزی از فریادهای مربی و حتی داد زدنهای من را نمی شنید. فقط وقت را تلف می کرد! 🔹 حریف ابراهیم با اینکه در ابتدا خیلی ترسیده بود اما جرأت پیدا کرد. مرتب حمله می کرد ابراهیم هم با خونسردی مشغول دفاع بود. داور اولین اخطار و بعد هم دومین اخطار را به ابراهیم داد. در پایان هم ابراهیم سه اخطاره شد و باخت و حریف ابراهیم قهرمان ۷۴ کیلو شد! 🔹 وقتی داور دست حریف را بالا میبرد ابراهیم خوشحال بـــود! انگار که خودش قهرمان شده بعد هر دو کشتی گیر یکدیگر را بغل کردند. 🔹 حریف ابراهیم در حالی که از خوشحالی گریه می کرد خم شد و دست ابراهیم را بوسید، دو کشتی گیر در حال خروج از سالن بودند. 🔹 من از بالای سكوها پریدم پائین با عصبانیت سمت ابراهیم آمدم. داد زدم و گفتم آدم عاقل این چه وضع کشتی بود؟ بعد هم از زور عصبانیت با مشت زدم به بازوی ابراهیم و گفتم آخه اگه نمیخوای کشتی بگیری بگو، ما رو هم معطل نکن. 🔹 ابراهیم خیلی آرام و با لبخند همیشگی گفت: اینقدر حرص نخور! 🔹 بعد سریع رفت تو رختکن لباسهایش را پوشید. سرش را پائین انداخت و رفت. از زور عصبانیت به در و دیوار مشت میزدم. بعد یک گوشه نشستم. نیم ساعتی گذشت کمی آرام شدم راه افتادم که بروم. 🔹 جلوی در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حریف فینال ابراهیم با مادر و کلی از فامیلها و رفقا دور هم ایستاده بودند خیلی خوشحال بودند. یکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت شما رفیق آقا ابرام هستید درسته؟ با عصبانیت گفتم فرمایش؟! بی مقدمه :گفت آقا عجب رفیق با مرامی دارید، من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما می خورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستند کاری کن ما خیلی ضایع نشیم. بعد ادامه داد: رفیقتون سنگ تموم گذاشت. نمی دونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریه اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کرده ام. به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم نمیدونی چقدر خوشحالم. 🔹 مانده بودم که چه بگویم، کمی سکوت کردم و به چهره اش نگاه کردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعد :گفتم رفیق جون! اگه من جای داش ابرام بودم با این همه تمرین و سختی کشیدن این کار رو نمی کردم، این کارا مخصوص آدمای بزرگی مثل آقا ابرامه. 🔹 از آن پسر خداحافظی کردم، نیم نگاهی به آن پیرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهیم فکر می کردم. اینطور گذشت کردن اصلا با عقل جور در نمی یاد. با خودم فکر می کردم، پوریای ولی وقتی فهمید حریفش به قهرمانی در مسابقه احتیاج دارد و حاکم شهر، آنها را اذیت کرده، به حریفش باخت. اما ابراهیم... یاد تمرینهای سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم. یاد لبخندهای آن پیرزن و خوشحالی آن جوان، یکدفعه گریه ام گرفت. عجب آدمیه این ابراهیم! 🔺... ادامه دارد 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🕊 🌾 الهی ما از غافلانیم نه از کافرانیم، نگاهدار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم. خواجه عبدﷲ انصاری 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ـ 🦋 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ، وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ، والْغَوْثُ وَالرَّحْمَةُ الْواسِعَةُ وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ (فرازی‌از‌زیارت‌آل‌یس) 🤚 🦋 سلام بر شما ای پرچم برافراشته و دانش بی انتها و فریادرس و رحمت گسترده و وعده‌ی بی‌دروغ الهی. کجا رِسَم من مسکین بدان جناب کجا وصال بحر کجا، گمره تراب کجا در انتظار قدومت بجان رسید دلم کجاست وعده وصلی از آن جناب کجا ملا محسن فیض کاشانی علیه السلام 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 مردمی «زندگی اجباری» ⁉️ هدف شما از زندگی چیست؟ 🔹 واکنش مردم به این سوال رو در کلیپ ببینید.... ⁉️ چرا رسیدن به لذت بخش ترین هدف خلقت، برای ما هدف نیست؟ علیه السلام 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
16.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ✨ و جَعَلَ لَكُمُ السَّمْع... ( ملک ۲۳ ) ✍️ و اوست که ما را شنوا گرداند! شنوای هرآنچه می‌شنویم؛ و شنوای آنچه اغلبمان، نمی‌شنویم... ✘ نه آنکه نتوانیم... نه! نمی‌خواهیم که بشنویم! 💫 از صدای الهام فرشتگان... تا صدای تسبیح برگ‌ها! ✘ نه آنکه نتوانیم... نمی‌خواهیم که بشنویم! 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
8.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اُبهت شما، ارزش شما، حرف شنوی از شما، در خونه، محل کار و ... با این روشی که پیش گرفتید، حتماً به بادِ فنا میره ❗️ 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 🔺نفوذ دشمن در حوزه‌های علمیه / پرورش جاسوس‌هایی در لباس مرجعیت/ تحصیل آخوندهای وهابی بدون اعتقاد به اهل بیت علیهم السلام / و ...... عاقبت نفوذ تا این عمق از لایه‌های اعتقادی در کشور، به کجا ختم می‌شود؟ 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ✖️ چی شد که دیگه حرفِ دین، توی گوش بچه‌هامون نمیره؟ ✖️ چی شد که میل به رعایت آداب و ظواهر دینداری در فرزندان‌مون روز به روز ضعیف‌تر شد؟ ✖️ چی شد کار نوجوان‌هامون رسید به کف خیابون؟ کجا رو اشتباه رفتیم؟ 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59