eitaa logo
ندای مُنْتَظَر
1.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
114 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى كجاست آنكه پيشوا و صدرنشين آفريدگان و اهل نيكوكارى و تقوى است یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک ↔️ کپی صلواتی ☑️ ارتباط با ادمین @Montazar59
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 ۳۳ تــنــهــایــی 🥀 آن روز در بيمارستان، با دعا و التماس از خدا خواستم كه اين حالت برداشته شود. من نميتوانستم اينگونه ادامه دهم. 🥀 با اين وضعيت، حتي با برخي نزديكان خودم نميتوانستم صحبت كرده و ارتباط بگيرم! خدا را شكر اين حالت برداشته شد و روال زندگي من به حالت عادي بازگشت. 🥀 اما دوست داشتم تنها باشم. دوست داشتم در خلوت خودم، آنچه را در مورد حسابرسي اعمال ديده بودم، مرور كنم.تنهايي را دوست داشتم. در تنهايي تمام اتفاقاتي كه شاهد بودم را مرور ميكردم. چقدر لحظات زيبايي بود. 🥀 آنجا زمان مطرح نبود. آنجا احتياج به کلام نبود. با يك نگاه، آنچه ميخواستيم منتقل ميشد. آنجا از اولين تا آخرين را ميشد مشاهده كرد. 🥀 من حتي برخي اتفاقات را ديدم كه هنوز واقع نشده بود. حتي در آن زمان، برخي مسائل و قضايا را متوجه شدم كه گفتني نيست. 🥀 من در آخرين لحظات حضور در آن وادي، برخي دوستان و همكارانم را مشاهده كردم كه شهيد شده بودند، ميخواستم بدانم اين ماجرا رخ داده يا نه؟! 🥀 از همان بيمارستان توسط يكي از بستگان تماس گرفتم و پيگيري كردم و جوياي سلامتی آنها شدم. چندتايي را اسم بردم. گفتند: نه، همه رفقاي شما سالم هستند. 🥀 تعجب كردم. پس منظور از اين ماجرا چه بود؟ من آنها را درحالي كه با شهادت وارد برزخ ميشدند مشاهده كردم. 🥀 چند روزي بعد از عمل، وقتي حالم كمي بهتر شد مرخص شدم. اما فكرم به شدت مشغول بود. چرا من برخي از دوستانم كه الان مشغول كار در اداره هستند را در لباس شهادت ديدم؟ 🥀 يك روز براي اينكه حال و هوايم عوض شود، با خانم و بچه‌ها براي خريد به بيرون رفتيم. به محض اينكه وارد بازار شدم، پسر يكي از دوستان را ديدم كه از كنار ما رد شد و سلام كرد. رنگم پريد! به همسرم گفتم: اين فلانی نبود!؟ همسرم كه متوجه نگراني من شده بود گفت: چيزي شده؟ آره، خودش بود! 🥀 اين جوان اعتياد داشت و دائم دنبال كارهاي خلاف بود. براي به دست آوردن پول مواد، همه كاري ميكرد. گفتم: اين زنده است؟ من خودم ديدم كه اوضاعش خيلي خراب بود. مرتب به ملائک التماس ميكرد. حتي من علت مرگش را هم ميدانم. 🥀 خانم من با لبخند گفت: مطمئن هستي كه اشتباه نديدي؟ حالا علت مرگش چي بود؟ گفتم: بالای دكل، مشغول دزديدن كابلهاي فشار قوي برق بوده كه برق او را ميگيرد و كشته ميشود. خانم من گفت: فعلاً كه سالم و سر حال بود. 🥀 آن شب وقتي برگشتيم خونه خيلي فكر كردم. پس نکنه اون چيزهايي كه من ديدم توهم بوده؟! دو سه روز بعد، خبر مرگ آن جوان پخش شد. بعد هم تشييع جنازه و مراسم ختم همان جوان برگزار شد! 🥀 من مات و حيران مانده بودم كه چه شد؟ از دوست ديگرم كه با خانواده آنها فاميل بود سؤال كردم: علت مرگ اين جوان چه بود؟ گفت: بنده خدا تصادف كرده. من بيشتر توي فكر فرو رفتم. اما خودم اين جوان را ديدم. او حال و روز خوشي نداشت. گناهان و حق الناس و... حسابي گرفتارش كرده بود. به همه التماس ميكرد تا كاري برايش انجام دهند. 🥀 چند روز بعد، يكي از بستگان به ديدنم آمد. ايشان در اداره برق اصفهان مشغول به كار بود. لابلای صحبتها گفت: چند روز قبل، يک جوان رفته بود بالای دكل برق تا كابل فشار قوي را قطع كند و بدزدد. ظاهراً اعتياد داشته و قبلاً هم از اين كارها ميكرده. همان بالا برق خشكش ميكند و به پايين پرت ميشود. خيره شده بودم به صورت اين مهمان و گفتم: فلانی رو ميگي؟ شما مطمئن هستي؟ گفت: بله، خودم بالا سرش بودم. اما خانواده‌اش چيز ديگه‌اي گفتند. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 🌷قسمت‌های پیشین👉 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 ۳۴ نـــشـــانـــه‌ها 🔺 پس از ماجرايي كه براي پسر معتاد اتفاق افتاد، فهميدم كه من برخي از اتفاقات آينده نزديک را هم ديده‌ام. 🔺 نميدانستم چطور ممكن است. لذا خدمت يكي از علما رفتم و اين موارد را مطرح كردم. ايشان هم اشاره كرد كه در اين حالت مكاشفه كه شما بودي، بحث زمان و مكان مطرح نبوده. لذا بعيد نيست كه برخي موارد مربوط به آينده را ديده باشيد. 🔺 بعد از اين صحبت، يقين كردم كه ماجراي شهادت برخي همكاران من اتفاق خواهد افتاد. 🔺 يكي دو هفته بعد از بهبودي من، پدرم در اثر يك سانحه مصدوم شد و چند روز بعد، دار فاني را وداع گفت. خيلي ناراحت بودم، اما ياد حرف عموي خدا بيامرزم افتادم كه گفت: اين باغ براي من و پدرت هست و به زودي به ما ملحق ميشود. 🔺 در يكي از روزهاي دوران نقاهت، به شهرستان دوران كودكي و نوجواني سر زدم، به سراغ مسجد قديمي محل رفتم و ياد و خاطرات كودكي و نوجواني، برايم تداعي شد. 🔺 يكي از پيرمردهاي قديمي مسجد را ديدم. سلام و عليك كرديم و براي نماز وارد مسجد شديم. يكباره ياد صحنه هايي افتادم كه از حساب و كتاب اعمال ديده بودم. ياد آن پيرمردي كه به من تهمت زده بود و به خاطر رضايت من، ثواب حسينيه‌اش را به من بخشيد. 🔺اين افكار و صحنه ناراحتي آن پيرمرد، همينطور در مقابل چشمانم بود. باخودم گفتم: بايد پيگيري كنم و ببينم اين ماجرا تا چه حد صحت دارد. هرچند ميدانستم كه مانند بقيه موارد، اين هم واقعي است. اما دوست داشتم حسينيه‌اي كه به من بخشيده شد را از نزديك ببينم. 🔺 به آن پيرمرد گفتم: فلانی را يادتان هست؟ همان كه چهار سال پيش مرحوم شد. گفت: بله، خدا نور به قبرش بباره. چقدر اين مرد خوب بود. اين آدم بيسر و صدا كار خير ميكرد. آدم درستي بود. مثل آن حاجي كم پيدا ميشود. 🔺 گفتم: بله، اما خبر داري اين بنده خدا چيزي تو اين شهر وقف كرده؟ مسجد، حسينيه؟! گفت: نميدانم. ولي فلانی خيلي با او رفيق بود. حتماً خبر دارد. الان هم داخل مسجد نشسته. 🔺 بعد از نماز سراغ همان شخص رفتيم. ذكر خير آن مرحوم شد و سؤالم را دوباره پرسيدم: اين بنده خدا چيزي وقف كرده؟ اين پيرمرد گفت: خدا رحمتش كند. دوست نداشت كسي خبردار شود، اما چون از دنيا رفته به شما ميگويم. ايشان به سمت چپ مسجد اشاره كرد و گفت: اين حسينيه را ميبيني كه اينجا ساخته شده. همان حاج آقا كه ذكر خيرش را كردي اين حسينيه را ساخت و وقف كرد. نميداني چقدر اين حسينيه خير و بركت دارد. الان هم داريم بنايي ميكنيم و ديوار حسينيه را برميداريم و ملحقش ميكنيم به مسجد، تا فضا براي نماز بيشتر شود. 🔺 من بدون اينكه چيزي بگويم، جواب سؤالم را گرفتم. بعد از نماز سري به حسينيه زدم و برگشتم. من پس از اطمينان از صحت مطلب، از حقم گذشتم و حسينيه را به باني اصلي‌اش بخشيدم. 🔺 شب با همسرم صحبت ميكرديم. خيلي از مواردي كه براي من پيش آمده، باوركردني نبود. بالبخند به خانمم گفتم: اون لحظه آخر به من گفتند: به خاطر دعاهاي همسرت و دختري كه تو راه داري شفاعت شدي. به همسرم گفتم: اين هم يك نشانه است. اگه اين بچه دختر بود، معلوم ميشه كه تمام اين ماجراها صحيح بوده. در پاييز همان سال دخترم به دنيا آمد. 🔺 اما جداي از اين موارد، تنها چيزي كه پس از بازگشت، ترس شديدي در من ايجاد ميكرد و تا چند سال مرا اذيت ميكرد، ترس از حضور در قبرستان بود! 🔺 من صداهاي وحشتناكي ميشنيدم كه خيلي دلهره‌آور و ترسناك بود. اما اين مسئله اصلاً در كنار مزار شهدا اتفاق نمي‌افتاد. در آنجا آرامش بود و روح معنويت كه در وجود انسانها پخش ميشد. 🔺 لذا براي مدتي به قبرستان نرفتم و بعد از آن، فقط صبحهاي جمعه راهي مزار دوستان و آشنايان ميشدم. 🔺 اما نکته مهم ديگري را که بايد اشاره کنم اين است که: من در كتاب اعمالم و در لحظات آخر حضور در آن دنيا، ميزان عمر خودم را كه اضافه شده بود مشاهده كردم. به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پايان رسيده! من اکنون در وقتهاي اضافه هستم! 🔺 اما به من گفتند: مدت زماني كه شما براي صله رحم و ديدار والدين و نزديكانت ميگذاري جزو عمر شما محسوب نميشود. همچنين زماني كه مشغول بندگي خالصانه خداوند يا زيارت اهلبيت علیهم السلام هستيد، جزو اين مقدار عمر شما حساب نميشود. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 🌷قسمت‌های پیشین👉 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 ۳۵ مـــدافـــعــان حـــرم ۱ 🌷 ديگر يقين داشتم كه ماجراي شهادت همكاران من واقعي است. در روزگاري كه خبري از شهادت نبود، چطور بايد اين حرف را ثابت ميكردم؟ براي همين چيزي نگفتم. 🌷 اما هر روز كه برخي همكارانم را در اداره ميديدم، يقين داشتم يك شهيد را كه تا مدتي بعد، به محبوب خود خواهد رسيد ملاقات ميكنم. 🌷 هيجان عجيبي در ملاقات با اين دوستان داشتم. ميخواستم بيشتر از قبل با آنها حرف بزنم و ... من يک شهيد را که به زودي به ملاقات الهي ميرفت ميديدم. اما چطور اين اتفاق ميافتد؟ آيا جنگي در راه است!؟ 🌷 چهار ماه بعد از عمل جراحي و اوايل مهرماه ۱۳۹۴ بود كه در اداره اعلام شد: كساني كه علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم هستند، ميتوانند ثبت نام كنند. 🌷 جنبوجوشي در ميان همكاران افتاد. آنها كه فكرش را ميكردم، همگي ثبت نام كردند. من هم با پيگيري بسيار توفيق يافتم تا همراه آنها، پس از دوره آموزش تكميلي، راهي سوريه شوم. 🌷 آخرين شهر مهم در شمال سوريه، يعني شهر حلب و مناطق مهم اطراف آن بايد آزاد ميشد، نيروهاي ما در منطقه مستقر شدند و كار آغاز شد. چند مرحله عمليات انجام شد و ارتباط تروريستها با تركيه قطع شد. محاصره شهر حلب كامل شد. 🌷 مرتب از خدا ميخواستم كه همراه با مدافعان حرم به كاروان شهدا ملحق شوم. ديگر هيچ علاقه‌ای به حضور در دنيا نداشتم. مگر اينكه بخواهم براي رضاي خدا كاري انجام دهم. 🌷 من ديده بودم كه شهدا در آن سوي هستي چه جايگاهي دارند. لذا آرزو داشتم همراه با آنها باشم. 🌷 كارهايم را انجام دادم. وصيتنامه و مسائلي كه فكر ميكردم بايد جبران كنم انجام شد. آماده رفتن شدم. به ياد دارم كه قبل از اعزام، خيلي مشكل داشتم. با رفتن من موافقت نميشد و... اما با ياري خدا تمام كارها حل شد. 🌷 ناگفته نماند كه بعد از ماجراهايي كه در اتاق عمل براي من پيش آمد، كل رفتار و اخلاق من تغيير كرد. يعني خيلي مراقبت از اعمالم انجام ميدادم، تا خداي نكرده دل كسي را نرنجانم، حق الناس بر گردنم نماند. ديگر از آن شوخيها و سر كار گذاشتنها و... خبري نبود. 🌷 يكي دو شب قبل از عمليات، رفقاي صميمي بنده كه سالها با هم همكار بوديم، دور هم جمع شديم. يكي از آنها گفت: شنيدم كه شما در اتاق عمل، حالتي شبيه مرگ پيدا كرديد و... خلاصه خيلي اصرار كردند كه برايشان تعريف كنم. اما قبول نكردم. من براي يكي دو نفر، خيلي سر بسته حرف زده بودم و آنها باور نكردند. لذا تصميم داشتم كه ديگر براي كسي حرفي نزنم. 🌷 جواد محمدي، سيديحيي براتي، سجاد مرادي، برادر كاظمي، برادر مرتضي زارع و شاه‌سنايي و... در کنار هم بوديم. آنها مرا به يكي از اتاقهاي مقر بردند و اصرار كردند كه بايد تعريف كني. من هم كمي از ماجرا را گفتم، رفقاي من خيلي منقلب شدند. خصوصاً در مسئله حق الناس و مقام شهادت. 🌷 چند روز بعد در يكي از عملياتها حضور داشتم. در حين عمليات مجروح شدم و افتادم. جراحت من سطحي بود اما درست در تيررس دشمن افتاده بودم. هيچ حركتي نميتوانستم انجام دهم. كسي هم نميتوانست به من نزديك شود. شهادتين را گفتم. در اين لحظات منتظر بودم با يك گلوله از سوي تك تيرانداز تكفيري به شهادت برسم. 🌷 در اين شرايط بحراني، عبدالمهدي كاظمي و جواد محمدي خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند. آنها خيلي سريع مرا به سنگر منتقل كردند. خيلي از اين كار ناراحت شدم. گفتم: چرا اين كار رو كرديد؟ ممكن بود همه ما رو بزنند. 🌷 جواد محمدي گفت: تو بايد بماني و بگويي كه در آن سوي هستي چه ديده‌اي. چند روز بعد، باز اين افراد در جلسه‌اي خصوصي از من خواستند كه برايشان از برزخ بگويم. نگاهي به چهره تك‌تك آنها كردم. 🌷 گفتم چند نفري از شما فردا شهيد ميشويد. سكوتي عجيب در آن جلسه حاكم شد. با نگاه‌هاي خود التماس ميكردند كه من سكوت نكنم. حال آن رفقا در آن جلسه قابل توصيف نبود. من تمام آنچه ديده بودم را گفتم. از طرفي براي خودم نگران بودم. نكند من در جمع اينها نباشم. اما نه. انشاءالله كه هستم. 🌷 جواد با اصرار از من سؤال ميكرد و من جواب ميدادم. در آخر گفت: چه چيزي بيش از همه در آنطرف به درد ميخورد؟ گفتم بعد از اهميت به نماز، با نيت الهي و خالصانه، هر چه ميتوانيد براي خدا و بندگان خدا كار كنيد. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 🌷قسمت‌های پیشین👉 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 ۳۶ مـــدافـــعـــان حـــرم ۲ 🌷 روز بعد يادم هست كه يكي از مسئولين جمهوري اسلامی، در مورد مسائل نظامي اظهار نظري كرده بود كه براي غربيها خوراك خوبي ايجاد شد. خيلي از رزمندگان مدافع حرم از اين صحبت ناراحت بودند. 🌷 جواد محمدي مطلب همان مسئول را به من نشان داد و گفت: ميبيني، پس‌فردا همين مسئولي كه اينطور خون بچه‌ها را پايمال ميكند، از دنيا ميرود و ميگويند شهيد شد! 🌷 خيلي آرام گفتم: آقا جواد، من مرگ اين آقا را ديدم. او در همين سالها طوري از دنيا ميرود كه هيچ كاري نميتوانند برايش انجام دهند! حتي مرگش هم نشان خواهد داد كه از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته. 🌷 چند روز بعد، آماده عمليات شديم. جيره جنگي را گرفتيم و تجهيزات را بستيم. خودم را حسابي براي شهادت آماده كردم. 🌷 من آر پي جي برداشتم و در كنار رفقايي كه مطمئن بودم شهيد ميشوند با تمام اين افراد قرار گرفتم. گفتم اگر پيش اينها باشم بهتره. احتمالا همگي با هم شهيد ميشويم. 🌷 نيمه‌هاي شب، هنوز ستون نيروها حركت نكرده بود كه جواد محمدي خودش را به من رساند. او كارها را پيگيري ميكرد. سريع پيش من آمد و گفت: الان داريم ميرويم براي عمليات، خيلي حساسيت منطقه بالاست. او ميخواست من را از همراهي با نيروها منصرف كند. 🌷 من هم به او گفتم: چند نفر از اين بچه‌ها به زودي شهيد ميشوند. از جمله بيشتر دوستاني كه با هم بوديم. من هم ميخواهم با آنها باشم، بلكه به خاطر آنها، ما هم توفيق داشته باشيم. 🌷 دستور حركت صادر شد. من از ساعتها قبل آماده بودم. سر ستون ايستاده بودم و با آمادگي كامل ميخواستم اولين نفر باشم كه پرواز ميكند. 🌷 هنوز چند قدمي نرفته بوديم كه جواد محمدي با موتور جلو آمد و مرا صدا كرد. خيلي جدي گفت: سوارشو، بايد از يك طرف ديگر، خط شكن محور باشي. 🌷 بايد حرفش را قبول ميكردم. من هم خوشحال، سوار موتور جواد شدم. ده دقيقه‌اي رفتيم تا به يك تپه رسيديم. به من گفت: پياده شو. زود باش. بعد جواد داد زد: سيديحيي بيا. سيد يحيي سريع خودش را رساند و سوار موتور شد. من به جواد گفتم: اينجا كجاست، خط كجاست؟ نيروها كجايند؟ جواد هم گفت: اين آرپيجي را بگير، برو بالای تپه. بچه‌ها تو را توجيه ميكنند. 🌷 رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت! اين منطقه خيلي آرام بود. تعجب كردم! از چند نفري كه در سنگر حضور داشتند پرسيدم: چه كار كنيم. خط دشمن كجاست؟ 🌷 يكي از آنها گفت: بگير بشين. اينجا خط پدافندي است. بايد فقط مراقب حركات دشمن باشيم. تازه فهميدم كه جواد محمدي چه كرده! 🌷 روز بعد كه عمليات تمام شد، وقتي جواد محمدي را ديدم، باعصبانيت گفتم: خدا بگم چيكارت بكنه، برا چي من رو بردي پشت خط؟! 🌷 او هم لبخندي زد و گفت: تو فعلاً نبايد شهيد شوي. بايد براي مردم بگويي كه آن طرف چه خبر است. مردم معاد رو فراموش کرده‌اند. براي همين جايي تو را بردم كه از خط دور باشي. 🌷 اما رفقاي ما آن شب به خط دشمن زدند. سجاد مرادي و سيديحيي براتي كه سر ستون قرار گرفتند، اولين شهدا بودند، مدتي بعد مرتضي زارع، بعد شاه‌سنايي و عبدالمهدي کاظمي و... در طي مدت کوتاهي تمام رفقاي ما كه با هم بوديم، همگي پركشيدند و رفتند. درست همان طور كه قبلاً ديده بودم. جواد محمدي هم بعدها به آنها ملحق شد. 🌷 بچه‌هاي اصفهان را به ايران منتقل كردند. من هم با دست خالي از ميان مدافعان حرم به ايران برگشتم. با حسرتي كه هنوز اعماق وجودم را آزار ميداد. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 🌷قسمت‌های پیشین👉 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 ۳۷ مـــدافـــعـــان وطـــن 🔸 مدتي از ماجراي بيمارستان گذشت. پس از شهادت دوستان مدافع حرم، حال و روز من خيلي خراب بود. 🔸 من تا نزديكي شهادت رفتم، اما خودم ميدانستم كه چرا شهادت را از دست دادم! 🔸 به من گفته بودند كه هر نگاه حرام، حداقل شش ماه شهادت آنان كه عاشق شهادت هستند را عقب مياندازد. 🔸 روزي كه عازم سوريه بوديم، پرواز ما با پرواز آنتاليا همزمان بود! چند دختر جوان با لباسهايي بسيار زننده در مقابل من قرار گرفتند و ناخواسته نگاه من به آنها افتاد. بلند شدم و جاي خودم را تغيير دادم. هرچه ميخواستم حواس خودم را پرت كنم انگار نميشد. اما ديگر دوستان من، در جايي قرار گرفتند كه هيچ نامحرمي دركنارشان نباشد. اين دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند. نميدانم، شايد فكر كرده بودند من هم مسافر آنتاليا هستم. 🔸 هرچه بود، گويي ايمان من آزمايش شد. گويي شيطان و يارانش آمده بودند تا به من ثابت كنند هنوز آماده نيستي. با اينكه در مقابل عشوه‌هاي آنان هيچ حرف و هيچ عكس العملي انجام ندادم، اما متأسفانه نمره قبولي از اين آزمون نگرفتم. 🔸 در ميان دوستاني كه با هم در سوريه بوديم، چند نفر را ميشناختم كه آنها را جزو شهدا ديدم. ميدانستم آنها نيز شهيد خواهند شد. يكي از آنها علي خادم بود. علي پسر ساده و دوست‌داشتني سپاه بود. آرام بود و با اخلاص. در فرودگاه جايي نشست كه هيچ كسي در مقابلش نباشد. تا يك وقت آلوده به نگاه حرام نشود. در جريان شهادت رفقاي ما، علي هم مجروح شد، اما همراه با ما به ايران برگشت. من با خودم فكر ميكردم كه علي به زودي شهيد خواهد شد، اما چگونه و كجا؟! 🔸 يكي ديگر از رفقاي ما كه او را در جمع شهدا ديده بودم، اسماعيل كرمي بود. او در ايران بود و حتي در جمع مدافعان حرم حضور نداشت. اما من او را در جمع شهدايي كه بدون حساب و كتاب راهي بهشت ميشدند مشاهده كردم! 🔸 من و اسماعيل، خيلي با هم دوست بوديم. يكي از روزهاي سال ۱۳۹۷ به ديدنم آمد. ساعتي با هم صحبت كرديم. او خداحافظي كرد و گفت: قرار است براي مأموريت به مناطق مرزي اعزام شود. 🔸 رفقاي ما عازم سيستان و بلوچستان شدند. مسائل امنيتي در آن منطقه به گونه‌اي است كه دوستان پاسدار، براي مأموريت به آنجا اعزام ميشدند. 🔸 فرداي آن روز سراغ علي خادم را گرفتم. گفتند سيستان است. يكباره با خودم گفتم: نكند باب شهادت از آنجا براي او باز شود!؟ 🔸 سريع با فرماندهي مكاتبه كردم و با اصرار، تقاضاي حضور در مرزهاي شرقي را داشتم. اما مجوز حضورم صادر نشد. مدتي گذشت. با رفقا در ارتباط بودم، اما نتوانستم آنها را همراهي کنم. در يکي از روزهاي بهمن ۹۷ خبري پخش شد. 🔸 خبر خيلي كوتاه بود. اما شوك بزرگي به من و تمام رفقا وارد كرد. يك انتحاري وهابي، خودش را به اتوبوس سپاه ميزند و دهها رزمنده را كه مأموريتشان به پايان رسيده بود به شهادت ميرساند. 🔸 سراغ رفقا را گرفتم. روز بعد ليست شهدا ارسال شد. علي خادم و اسماعيل كرمي هر دو در ميان شهدا بودند. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 🌷قسمت‌های پیشین👉 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 ۳۸ تــوفــیــق شــهــادت ۱ 🎗 وقتي با آن شهيد صحبت ميكردم، توصيفات جالبي از آن سوي هستي داشت. 🎗 او اشاره ميكرد كه بسياري از مشکلات شما با توكل به خدا و درخواست از شهدا برطرف ميگردد. 🎗 مقام شهادت آنقدر در پيشگاه خداوند با عظمت است كه تا وارد برزخ نشويد متوجه نميشويد. 🎗 در اين مدت عمر، با اخلاص بندگي كنيد و به بندگان خداوند خدمت كنيد و دعا كنيد مرگ شما هم شهادت باشد. 🎗بعد گفت:«اينجا بهشتيان همچون پروانه به گرد شمع وجودي اهلبيت علیهم السلام حلقه ميزنند و از وجود نوراني آنها استفاده ميكنند.» 🎗 من از نعمتهاي بهشت که براي شهداست سؤال كردم. از قصرها و حوريه‌ها و...گفت:«تمام نعمتها زيباست، اما اگر لذت حضور در جمع اهلبيت علیهم السلام را درك كني، لحظه‌اي حاضر به ترك محضر آنها نخواهي بود. من ديده‌ام كه برخي از شهدا، تاكنون سراغ حوريه‌هاي بهشتي نرفته‌اند، از بس كه مجذوب جمال نوراني محمد و آل محمد صلواتﷲعلیهم شده‌اند.» 🎗 صحبتهاي من با ايشان تمام شد. اما اين نکته که زيبايي جمال نوراني اهلبيت علیهم السلام حتي با حوريه‌ها قابل مقايسه نيست را در ماجراي عجيبي درک کردم. 🎗 در دوران نوجواني و زماني که در بسيج مسجد فعال بودم، شبها در قبرستان محل، که پشت مسجد قرار داشت، رفت وآمد داشتيم. 🎗 ما طبق عادت نوجواني، برخي شبها به داخل قبرهاي خالي ميرفتيم و رفقا را ميترسانديم! اما يکشب ماجراي عجيبي پيش آمد. 🎗 من داخل يک قبر رفتم، يکباره متوجه شدم ديواره قبر کناري فروريخته و سنگ لحدهاي قبر پيداست! من در تاريکي، از حفره ايجاد شده به درون آن قبر نگاه کردم. اسکلت يک انسان پيدا بود! 🎗 از نشانه‌هاي روي قبر فهميدم که آنجا قبر يک خانم است. همان لحظه يکي از دوستانم رسيد و وارد قبر شد. او ميخواست اسکلتهاي مرده را بردارد! هرچه با او صحبت کردم که اين کار را نکن، قبول نکرد. من از آنجا رفتم. 🎗 لحظاتي بعد صداي جيغ اين دوستم را شنيدم! نفهميدم چه ديده بود که از ترس اينگونه فرياد زد! من او را بيرون آوردم و بلافاصله وارد قبر شدم، به هر طريقي بود، قسمت سوراخ قبر را پوشاندم و با گذاشتن چند خشت و ريختن خاک، قبر آن مرحومه را کامل درست کردم. 🎗 در آن سوي هستي و درست زماني که اين ماجرا را به من نشان دادند، گفته شد: آن قبري که پوشاندي، مربوط به يک زن مؤمن و باتقوا بود. به خاطر اين عمل و دعاي آن زن، چندين حوريه بهشتي در بهشت منتظر شما هستند. 🎗 همان لحظه وجود نوراني اهل بيت علیهم السلام در مقابل من قرار گرفتند و من مدهوش ديدار اين چهره‌هاي نوراني شدم. از طرفي چهرهٔ زيباي آن حوريه ها را نيز به من نشان دادند. 🎗 اما زيبايي جمال نوراني اهل بيت علیهم السلام کجا و چهرهٔ حوريه‌هاي بهشتي؟! 🎗 من در آنجا هيچ چيزي به زيبايي جمال اهل بيت علیهم السلام نديدم. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 🌷قسمت‌های پیشین👉 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 ۳۹ تــوفــیــق شــهــادت ۲ 🎗 اما نكته مهمي كه در آنجا فهميدم و بسيار با ارزش بود اينكه؛ توفيق شهادت نصيب هر كسي نميشود. 🎗 انسانِ بااخلاصی كه بتواند از تمام تعلقات دنيايي دل بكند، لياقت شهادت مييابد. 🎗 شهادت يك اتفاق نيست، يك انتخاب است. يك انتخاب آگاهانه كه براي آن بايد تمام تعلقات را از خود دور كرد. 🎗 مثالي بزنم تا بهتر متوجه شويد. همان شبي كه با دوستانم در سوريه دور هم جمع بوديم و گفتم چه كساني شهيد ميشوند، به يكي از رفقا هم تأكيد كردم كه فردا با ديگر رفقا شهيد ميشوي. 🎗 روز بعد، در حين عمليات، تانك نيروهاي ما مورد هدف قرار گرفت. سيديحيي و سجاد، در همان زمان به شهادت رسيدند. درست در كنار همين تانك، آن دوست ما قرار داشت كه من شهادت او را ديده بودم. اما اين دوست ما زنده ماند و در زير بارش سنگين رگبار نيروهاي داعش، توانست به عقب بيايد! 🎗 من خيلي تعجب كردم. يعني اشتباه ديده بودم؟! دو سه سال از اين ماجرا گذشت. يك روز در محل كار بودم كه اين بنده خدا به ديدنم آمد. پس از كمي حال و احوال، شروع به صحبت كرد و گفت: خيلي پشيمانم. خيلي... باتعجب گفتم: از چي پشيماني؟ 🎗 گفت:«يادته تو سوريه به من وعده شهادت دادي؟ آن روز، وقتي كه تانك مورد هدف قرار گرفت، به داخل يك چاله كوچك پرت شدم. ما وسط دشت و درست در تيررس دشمن بوديم. يقين داشتم كه الآن شهيد ميشوم. باور كن من ديدم كه رفقايم به آسمان رفتند! اما همان لحظه، فرزندان خردسالم در مقابل چشمانم آمدند. ديدم نميتوانم از آنها دل بكنم! در درونم به حضرت زينب علیهاالسلام عرض كردم: خانم جان، من لياقت دفاع از حرم شما را ندارم. من ميخواهم پيش فرزندانم برگردم. خواهش ميكنم... هنوز اين حرفهاي من تمام نشده بود كه حس كردم يك نيروي غيبي به ياري من آمد! دستي زير سرم قرار گرفت و مرا از چاله بيرون آورد. آنجا رگبار تيربار دشمن قطع نميشد. من به سمت عقب ميرفتم و صداي گلوله‌ها كه از كنار گوشم رد ميشد را ميشنيدم، بدون اينكه حتي يك گلوله يا تركش به من اصابت كند! گويي آن نيروي غيبي مرا حفاظت كرد تا به عقب آمدم. اما حالا خيلي پشيمانم. نميدانم چرا در آن لحظه اين حرفها را زدم! توفيق شهادت هميشه به سراغ انسان نميآيد.» 🎗 او ميگفت و همينطور اشك ميريخت... 🎗 درست همين توصيفات را يكي ديگر از جانبازان مدافع حرم داشت. اوميگفت: وقتي تير خوردم و به زمين افتادم، روح از بدنم خارج شد و به آسمان رفتم. يك دلم ميگفت برو، اما با خودم گفتم خانم من خيلي تنهاست. حيفه در جواني بيوه شود. من خيلي او را دوست دارم... همين كه تعلل كردم و جواب ندادم، يكباره ديدم به سمت پايين پرت شدم و با سرعت وارد بدنم شدم. درست در همان لحظه، پيكرهاي شهدا را كه من، همراه آنها بودم، از ماشين به داخل بيمارستان بردند كه متوجه زنده بودن من شدند و... 🎗 شبيه اين روايت را يکي از جانبازان حادثه انفجار اتوبوس سپاه داشت. او ميگفت: همين كه انفجار صورت گرفت، همراه دهها پاسدار شهيد به آسمان رفتم! در آنجا ديدم كه رفقاي من، از جمع ما جدا شده و با استقبال ملائک، بدون حساب وارد بهشت ميشدند، نوبت به من رسيد. گفتند: آيا دوست داري همراه آنها بروي؟ گفتم: بله، اما يکباره ياد زن و فرزندانم افتادم. محبت آنها يکباره در دلم نشست. همان لحظه مرا از جمع شهدا بيرون کردند. من بلافاصله به درون بدنم منتقل شدم. حالا چقدر افسوس ميخورم. چرا من غفلت كردم!؟ مگر خداوند خودش ياور بازماندگان شهدا نيست؟ من خيلي اشتباه كردم. ولي يقين پيدا کردم که شهادت توفيقي است که نصيب همه نميشود. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 ۴۰ حـــســـرت 📌 اين مطلب را يادآور شوم که بعد از شهادت دوستانم، بنده راهي مرزهاي شرقي شدم. مدتي را در پاسگاههاي مرزي حضور داشتم. اما خبري از شهادت نشد! 📌 در آنجا مطالبي ديدم که خاطرات ماجراهاي سه دقيقه براي من تداعي ميشد. 📌 يک روز دو پاسدار را ديدم که به مقر ما آمدند. با ديدن آنها حالم تغيير کرد! من هر دوي آنها را ديده بودم که بدون حساب و در زمرهٔ شهدا و با سرهاي بريده شده راهي بهشت بودند. 📌 براي اينکه مطمئن شوم به آنها گفتم: نام هر دوي شما محمد است؟ آنها تأييد کردند و منتظر بودند که من حرف خود را ادامه دهم، اما بحث را عوض کردم و چيزي نگفتم. 📌 از شرق کشور برگشتم. من در اداره مشغول به كار شدم. با حسرتي كه غير قابل باور است. يك روز در نمازخانه اداره دو جوان را ديدم كه در كنار هم نشسته بودند. جلو رفتم و سلام كردم. خيلي چهره آنها برايم آشنا بود. به نفر اول گفتم: من نميدانم شما را كجا ديدم. ولي خيلي براي من آشنا هستيد. ميتوانم فاميلي شما را بپرسم؟ نفر اول خودش را معرفي كرد. تا نام ايشان را شنيدم، رنگ از چهره‌ام پريد! ياد خاطرات اتاق عمل و ... برايم تداعي شد. بلافاصله به دوست كناري او گفتم: نام شما هم بايد حسين آقا باشه؟ او هم تأييد كرد و منتظر شد تا من بگويم كه از كجا آنها را ميشناسم. اما من كه حال منقلبي داشتم، بلند شدم و خداحافظي كردم. 📌 خوب به ياد داشتم كه اين دو جوان پاسدار را با هم ديدم كه وارد برزخ شدند و بدون حسابرسي اعمال راهي بهشت شدند. 📌 هر دو با هم شهيد شدند درحاليكه در زمان شهادت مسئوليت داشتند! 📌 باز به ذهن خودم مراجعه كردم. چند نفر ديگر از نيروها براي من آشنا بودند. پنج نفر ديگر از بچه‌هاي اداره رامشاهده كردم كه الان از هم جدا و در واحدهاي مختلف مشغول هستند، اما عروج آنها را هم ديده بودم. آن پنج نفر با هم به شهادت ميرسند. 📌 چند نفري را در خارج اداره ديدم که آنها هم... 📌 هرچند ماجراي سه دقيقه حضور من در آن سوي هستي و بررسي اعمال من، خيلي سخت بود و آن لحظات را فراموش نميكنم، اما خيلي از موارد را سالها پس از آن واقعه، در شرايط و زمانهاي مختلف به ياد ميآورم. 📌 چند روز قبل در محل كار نشسته بودم. چاپ اول كتاب سه دقيقه در قيامت انجام شده بود. يكي از مسئولين از تهران، براي بازرسي به ادارهٔ ما آمد. همينكه وارد اتاق ما شد، سلام كرد و پشت ميز آمد و مشغول روبوسي شديم. مرا به اسم صدا كرد و گفت: چطوري برادر؟ 📌 من كه هنوز او را به خاطر نياورده بودم، گفتم: الحمدلله. گفت: ظاهراً مرا نشناختي؟ ده سال قبل، در فلان اداره براي مدت كوتاهي با شما همكار بودم. من كتاب سه دقيقه در قيامت را كه خواندم، حدس زدم كه ماجراي شما باشد، درسته؟ گفتم: بله و كمي صحبت كرديم. 📌 ايشان گفت: يکي از بستگان من با خواندن اين كتاب خيلي متحول شده و چند ميليون رد مظالم داده و به عنوان بازگشت حق الناس و بيت‌المال، كلي پول پرداخت كرده. 📌 بعد از صحبتهاي معمول، ايشان رفت و من مشغول فكر بودم كه او را كجا ديدم! يكباره يادم آمد! او هم جزو كساني بود كه از كنار من عبور كرد و بيحساب وارد بهشت شد. او هم شهيد ميشود. 📌 ديدن هر روزه اين دوستان بر حسرت من مي‌افزايد، خدايا نكند مرگ ما شهادت نباشد. 📌به قول برادر عليرضا قزوه: وقتي كه غزل نيسـت شـفاي دل خسـته ديگـر چـه نشـينيم بـه پشـت در بسـته؟ رفتند چه دلگير و گذشـتند چه جانسوز آن سـينه زنان حرمـش دسـته بـه دسـته ميگويم و ميدانم از اين كوچه تاريك راهي اسـت به سرمنزل دلهاي شكسته در روز جزا جرئت برخواسـتنش نيست پايـي كـه بـه آن زخـم عبوري ننشسـته قسـمت نشـود روي مـزارم بگذارنـد سـنگي كـه گل اللـه به آن نقش نبسـته ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 🌷قسمت‌های پیشین👉 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 ۴۱ تــجــربــه‌ای جــدیــد ۱ ➰ كتاب سه دقيقه در قيامت، چاپ و با ياري خدا، با اقبال مردم روبرو شد. ➰ استقبال مردم از اين كتاب خيلي خوب بود و افراد بسياري خبر ميدادند كه اين كتاب تأثير فراواني روي آنها داشته. ➰ بارها در جلسات و يا در برخورد با برخي دوستان، اين كتاب به من هديه داده ميشد! آنها من را كه راوي كتاب بودم نميشناختند، و من از اينكه اين كتاب در زندگي معنوي مردم موثر بوده بسيار خوشحال بودم. ➰ يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم. ➰ يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد. بي‌مقدمه سلام كرد و گفت: ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟ ➰ گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود. ➰ اين خانم يكي از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟ گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد. تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم. خيلي تشكر كرد و پياده شد. ➰ من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و... ➰ چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم. ➰ همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد! توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهراً او خوب مرا ميشناخت! ➰ شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟ خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير. گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه‌اي با شما كار دارم. ➰ گفتم: بله، حال شما خوبه؟ رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود. ➰ ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم. ➰ گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد. گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم. گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم. ➰ گفتم: با من چه كار داريد؟ گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟! درسته که مسائل ديني رو رعايت نميكردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شده‌ام. ➰ يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم. من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشته‌ام را ترك كنم. ➰ درست همان روز كه تصميم گرفتم، تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم! ➰ من كاملاً مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما، ملك الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم! دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله‌ور بود. ➰ اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم. ➰ يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه‌پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟ ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 ۴۲ تــجــربــه‌ای جــدیـــد ۲ ➰ گفتم: من با تمام بديها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگي‌ام وارد نكنم. حتي در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از من راضي هستند و... ➰ آن فرشته گفت: بله، درست ميگويي، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي! ➰ وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهره‌اي زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگي، شما چه كردي؟! با لباسهاي تنگ و نامناسب و آرايش و موهاي رنگ شده و بدون حجاب صحيح از خانه بيرون مي‌آمدي، اين تعداد از مردان، با ديدن شما دچار مشکلات مختلف شدند. ➰ بسياري از آنها همسرانشان به زيبايي شما نبودند و زمينه اختلاف بين زن و شوهرها شدي. ➰ برخي از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبايي شما به گناه افتادند و... ➰ گفتم: خب آنها چشمانشان را حفظ ميكردند و نگاه نميكردند. ➰ به من جواب داد: شما اگر پوشش و حريمها و حجاب را رعايت ميكردي و آنها به شما نگاه ميكردند، ديگر گناهي براي شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ كنيد. اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در گناه آنها شريك هستي. ➰ تو باعث اين مشکلات شدي و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگي آرام است. تو آرامش زندگي آنها را گرفتي و اين حق الناس است. پس به واسطه حق الناس اين هزار و صد نفر، در گرفتاري و عذاب خواهي بود تا تك‌تك آنها به برزخ بيايند و بتواني از آنها رضايت بگيري. ➰ اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم. هرچه گفتند قبول كردم. ➰ بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم. ➰ درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا سلامﷲعلیها افتادم. ➰ همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا سلامﷲعلیها به من فرصت جبران بده. خدا... ➰ تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم. ➰ اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده. دستبندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم، مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده! ➰ دستان من با حلقه‌اي از آتش سوخته و هنوز جاي تاول‌هاي آن روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم. ➰ من به توبه‌ام وفادار ماندم. گناهان گذشته‌ام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم. ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياري كنيد. ➰ من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها حلالیت بطلبم؟ ➰ اين خانم حرفهاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد. من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد. جز اينكه يكي از علماي رباني را به ايشان معرفي كنم. ✋ پـــایـــان ✅ ان شاءالله از فردا شب قسمت پرسش و پاسخ انتهایی در قالب ۱۳ سؤال و جواب بسیار جالب و مهم در مورد معاد، آخرت و مطالب کتاب، منتشر خواهد شد. 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 پرسش و پاسخ ۱ ⁉️ آيا ممكن است كسي به خاطر يك تهمت، مجبور شود يك حسينيه يا خيرات فراواني كه برايش بسيار زحمت كشيده را از دست بدهد؟ ✅ همان طور كه در متن كتاب آمده، حرمت مؤمن از كعبه بالاتر است. برخي تهمتها با آبروي يك انسان بازي ميكند و نتيجه زحمات چند سالهٔ انسان را يكباره نابود ميكند. به قول برخيها، زخم شمشير خوب ميشود اما زخم زبان ... در كتب اخلاقی، مانند معراج السعاده و سياحت غرب و... اشاره شده كه برخي افراد، به خاطر يك قضاوت نابجا و يا يك تهمت، عذابهاي برزخي فراواني را متحمل شدند. اين عذابها به خاطر عظمت گناهي است كه مرتكب شده‌اند. وقتي از راوي اين كتاب سؤال شد، ايشان گفتند كه تهمت اين شخص با آبروي من بازي كرد و نگاه برخي افراد و اهالي مسجد را به من تغيير داد. براي همين است كه به جبران اين گناه بزرگ، چنين خسارتي را متحمل ميشود. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 پرسش و پاسخ ۲ ⁉️ آيا ممكن است انساني در مدت سه دقيقه، اين همه مطالب مختلف مشاهده كرده باشد؟ ✅ فكر ميكنم در كتاب هم اشاره شده كه وقتي روح از بدن خارج ميشود، ديگر بحث زمان و مكان مطرح نيست. چه يك ثانيه و چه ده هزار سال! يادم هست خاطرات تجربهٔ نزديك به مرگ يك خانم را ميخواندم كه بسيار ماجراي طولانی و زيبايي داشت و جالب اينكه كمتر از ده ثانيه قلب او متوقف شده بود! شايد يكي از دلایلی كه در سوره معارج، در مورد روز قيامت گفته ميشود كه معادل پنجاه هزار سال (اين دنياست) به همين دليل است. زمان در آن سوي هستي با آنچه ما احساس ميكنيم کاملاً متفاوت است. اين را برخي از افراد در خواب و رويا متوجه ميشوند. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 پرسش و پاسخ ۳ ⁉️ چطور است بيشتر افرادي كه تجربه نزديك به مرگ داشته‌اند، فقط از عشق و پاكي و نور الهي حرف ميزنند، اما ايشان از بررسي اعمال ميگويد؟ ✅ تفاوتي كه ايشان با تمام كساني كه تجربه نزديك به مرگ داشتند، در بررسي اعمال است. ايشان از دالان نور و... خبري ندارد. ايشان ميگويد كه احتمالا قرار به بازگشت من نبوده. براي همين است كه حسابرسي اعمال را مشاهده كردم. شايد هم خدا ميخواسته توسط ايشان تلنگري به ما بزند. اما تشابهي كه در ميان تمام اين افراد است، اين بوده كه بعد از بازگشت، فوق العاده انسانهاي با محبتي شده و در راه رضاي خداوند، خالصانه عمل ميكنند. اين عشق الهي در كارهاي تمام اين افراد ديده ميشود. نگارندهٔ كتاب ميگفت: چند روز در محل كار ايشان حضور داشتم. هركسي هر كاري داشت به ايشان مراجعه ميكرد و او در راه انداختن كار مراجعين، خيلي تلاش ميكرد. سربازها و كاركنان اداره، خالصانه او را دوست دارند، چون او هم خالصانه براي همه فعاليت ميكند. وقتي از او در مورد علت اين همه تلاش سؤال كردم گفت: ما يك فرصت كوتاه داريم تا براي رضاي خدا به بندگانش خدمت كنيم. شبيه اين جمله را در خاطرات بيشتر تجربه كنندگان مرگ شنيده‌ايم. آنها انسانهايي ميشوند كه عشق به كار براي رضاي خدا در تمام افعال آنها ديده ميشود. البته در خاطرات ايشان هم هست كه وقتي كاري عاشقانه و خالصانه براي خدا باشد ارزشمند است. وگرنه... مانند ماجراي نجات يك انسان. كاري كه نيت غير خدايي پيدا كند ارزش خود را از دست ميدهد. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 پرسش و پاسخ ۴ ⁉️ در موضوع ارتباط با نامحرم، ايشان خيلي سخت گيرانه صحبت ميكند. آيا شرايط جامعه را نميبيند؟ آيا كشورهاي غربي را نميبينند؟ مگر ميشود انسان هيچگونه ارتباطي نداشته باشد؟ ✅ سؤال خوبي است. اينكه يك گناه در جامعه رواج فراواني داشته باشد، دليل بر اين نميشود كه ديگر گناه بودنش كم شده! بدي پوشش و آزادي ارتباط با نامحرم، از گناهاني است كه عواقب سنگيني در زندگي روزمره دارد. اصلاً بحث نافرماني دستور خدا را كنار بگذاريد، اگر كسي ميخواهد آرامش روحي در زندگي داشته باشد بايد به اين موضوع اهميت بدهد. تمام مطالبي كه در اين موضوع در كتاب به آنها اشاره شده، در روايات و آيات به آن تأكيد شده. از طرفي شما به تاريخ كشف حجاب و برهنگي در كشور خودمان و كشورهاي غربي نگاه كنيد. تا شصت‌هفتاد سال پيش، بيشتر مادران و مادر بزرگهاي ما، با پوشيه و روبند بودند. فيلمهايي كه از اوايل دوره پهلوي نمايش داده ميشود، به همين موضوع اشاره دارد. آنقدر بحث حجاب در خانواده‌ها محكم بود كه پهلوي اول با زور اسلحه نيز نتوانست حجاب را بردارد. آيا مادر بزرگهاي ما با آن همه سختي در زندگي، دوست نداشتند راحت و آزاد باشند؟ يا آنها به مسائل مهمي دقت ميكردند كه ما فراموش كرده‌ايم! در غرب نيز همين وضعيت بود. بيشتر فيلمهايي كه مربوط به صد سال پيش است، زنان را با لباس بلند، آستين پوشيده و كاله نشان ميدهد. تمام تصاوير و مجسمه‌هاي حضرت مريم در كليساهاي قديمي، ايشان را با پوشش و حتي چادر نشان ميدهد! اما از زماني كه نظريه فرويد اجرايي شد و برهنگي فرهنگي رواج يافت، جامعه غربي با مشكل تشكيل خانواده و عدم اعتماد روبرو شد. اين مشكل در دهه‌هاي اخير به ايران نيز سرايت كرد. آمار بالای طلاق و طلاق عاطفي حكايت از همين موضوع است. مطلبي كه راوي كتاب مي گويد كاملاً صحيح و قابل امتحان است. اگر انسان، از ابتدا سعي كند كه چشم و ارتباط خود را بانامحرم حفظ كند، به يقين زندگي و همسر پاكي خواهد يافت و برعكس. اين مطلب را از آيه ۲۴سوره نور نيز ميتوان دريافت. جالب است كه شخصي بعد از مطالعهٔ اين كتاب به من گفت: من اين قسمت از سخنان ايشان را امتحان كردم. در محل كار، بنده هر روز با خانمهاي همكار بگو بخند و شوخي داشتم. از طرفي بيشتر مواقع با همسرم در خانه مشكل داشتم. بيشتر شبها جداي از هم ميخوابيديم و خيلي از اين موضوع ناراحت بودم. اما مدتي است كه تصميم به امتحان اين موضوع گرفتم. اتاق كارم را عوض كردم و كمتر با زنان همكار حرف ميزنم. نگاهم را در كوچه و خيابان، بيش از قبل كنترل ميكنم، حتي در فضاي مجازي نگاهم را كنترل ميكنم. در اين مدت دقت كردم، برخورد همسرم با من فوق العاده بهتر شده. از زندگي خودم خيلي لذت ميبرم. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 پرسش و پاسخ ۵ ⁉️ :آيا بهتر نبود نام كتاب سه دقيقه در برزخ باشد؟ ✅ بله، شايد هم مناسب بود، آيت الله مصباح يزدي نيز وقتي کتاب را مشاهده کردند، گفتند شايد بهتر بود نام کتاب سه دقيقه در برزخ باشد. اما بسياري از تجربه‌كنندگان مرگ موقت، شرايطي از برزخ را مشاهده ميكنند. اما همان طور كه راوي محترم توضيح دادند، ايشان به بررسي اعمال مشغول شدند كه مربوط به قيامت است. در برزخ اينگونه به اعمال ما پرداخته نميشود. ولي رواياتي هم داريم که شروع قيامت را از مرگ انسان ميدانند. البته تمام اينها، چه برزخ و چه قيامت، براي ما تلنگري است كه به فكر باشيم. شايد به جرئت بتوان گفت كه تمام مشکلات امروز ما در نتيجه فراموش كردن روز قيامت است. اگر بدانيم كه در آن روز، ذره‌اي كار خوب و بد، به انسان باز ميگردد، به يقين بيشتر در اعمال خودمان دقت ميكنيم. دوست عزيزي از قم مراجعه كرد و تعدادي از اين كتاب را براي شاگردانش گرفت. ايشان ميگفت: من مدتها بود از خدا ميخواستم راه را به من نشان دهد كه در چه موضوعي وقت بگذارم و كار فرهنگي و اعتقادي كنم، تا اينكه يك شب در عالم رويا وجود نازنين حضرت معصومه سلامﷲعلیها را ديدم كه به من فرمودند: بسياري از مشکلات به خاطر اين است كه مردم، مرگ و قيامت را فراموش كرده‌اند. در اين زمينه كار كنيد. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 پرسش و پاسخ ۶ ⁉️ آيا ميشود حضرت عزرائيل كسي را قبض روح نمايد و او بار ديگر به دنيا برگردد؟ مگر نداريم كه هيچ تغييري در زمان مرگ وجود ندارد؟ ✅ بله، مرگ حتمي هيچ انساني به تأخير نميافتد. اين در علم ازلي خدا ثبت است. اما اگر قرار باشد كه روح از بدن کسي خارج شده و دوباره بازگردد، خداوند از اين موضوع نيز با خبر است. تمام تجربيات نزديك به مرگ، با جدا شدن روح از جسم همراه است. حالا اين جدا شدن روح، توسط ملائکه يا حضرت عزرائيل صورت ميگيرد. اما اينكه به طور مشخص نام حضرت عزرائيل برده ميشود، بايد گفت كه ما در مورد شخص حضرت رسول اكرم صلیﷲعلیه‌وآله روايت داريم كه دوبار مرگ ايشان به تعويق افتاد، دوبار حضرت عزرائيل به درب منزل ايشان مراجعه و به خاطر حضرت زهرا سلامﷲعلیها بازگشتند. بار سوم پيامبر فرمودند كه دخترم، ايشان برادرم عزراييل هستند، تا كنون از هيچ كس اجازه نگرفته، بگو داخل شوند. يعني مقام حضرت صديقه سلامﷲعلیها باعث تأخير در قبض روح پيامبر صلیﷲعلیه‌وآله شد. در اين كتاب هم اشاره ميكند كه با التماس از حضرت زهرا سلامﷲعلیها ميخواهد كه برگردد و به او فرصت ميدهند. از طرفي بايد گفت كه برخي اعمال، مرگ انسان را به تأخير مي‌اندازد. ما در روايات داريم كه صله رحم و دعاي والدين، مرگ را به تأخير مي‌اندازد و عاق والدين و قطع رحم، باعث ميشود مرگ زودتر رخ دهد. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 پرسش و پاسخ ۷ ⁉️ آيا انسان ميتواند در جريان تجربه‌اي نزديك به مرگ، حوادث و اتفاقات آينده را مشاهده نمايد؟ ✅ بله، اين ماجرا چيز عجيبي نيست. بنده ده‌ها شهيد را ميشناسم كه قبل از شهادت، تاريخ و ساعت دقيق شهادت خود يا اطرافيان را بيان ميكردند. با اينكه تجربه نزديك به مرگ نداشتند. بنده دوستي داشته و دارم كه بسياري از اتفاقات آينده را در خواب می‌بیند. او به توصیهٔ شهید نیّری عمل كرد. شهيد نيري در نامه‌اي كه دركتاب عارفانه چاپ شده ميگويد: اگر چند روز گناه نكنيد، شگفتيها را در خواب ميبينيد. و اگر به چهل روز برسد در بيداري خواهيد ديد. كه البته براي چهل روز، روايت معتبر داريم. در تجربه‌هاي نزديك به مرگ كه در كشور ما رخ داده، افراد تجربه كننده بسياري از اتفاقات آينده را مشاهده كرده‌اند. كتاب آنسوي مرگ و بازگشت به چند مورد آن پرداخته است. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 پرسش و پاسخ ۸ ⁉️ آيا ميتوان در اين تجربه‌ها، حسابرسي اعمال را ديد؟ ✅ خداوند براي آگاهي بشر از آنچه در سراي ديگر اتفاق مي‌افتد، ابتدا پيامبر اکرم صلیﷲعلیه‌وآله را در شب معراج به آسمانها برد و به ایشان نشان داد كه بهشت و جهنم و حسابرسي اعمال چگونه است. برخي از انسانهاي ديگر توانستند با تجربه‌اي نزديك به مرگ و يا... مشاهدات خود را براي ديگران مكتوب نمايند. كتاب سياحت غرب چنين حكايتي دارد. همچنين در خاطرات برخي از بزرگان، نظير علامه طباطبايي آمده كه چنين وضعيتي براي آنها پيش آمده. يكي از علما از قول استادش ميگفت: يكبار ماجراي تجربه نزديك به مرگ برايم پيش آمد. من از پل صراط گذشتم و قبل از ورود به بهشت در مقابل ملائک قرار گرفتم. آنها گفتند: براي خداوند چه آوردي؟ گفتم: من اين همه نماز خواندم. گفتند: تو به راحتي از صراط گذر كردي. اين نتيجه نمازهايت بود. گفتم: من اين همه روزه گرفتم. گفتند: در عبور از صراط اثري از عذاب جهنم به تو نرسيد. اين نتيجه روزه‌ها بود. خلاصه هر چه كه از اعمال خود گفتم، آنها جواب دادند كه نتيجه‌اش را يا در دنيا و يا اينجا گرفته‌اي. براي خداوند چه آوردي؟ گريه‌ام گرفت. هيچ چيزي براي ارائه نداشتم. مانده بودم كه چه كنم. بسياري از اعمال من، خالصانه براي خدا نبود. براي همين در كتاب اعمالم اثري از آنها ديده نميشد. اما اشتباهات و گناهان من مانده بود. يكباره با صداي بلند گفتم: درسته من هيچ كاري نكردم. اما آيا ولایت اهلبيت علیهم السلام را قبول نكردم؟ من بنده خالص خداوند، حسين علیه السلام را دوست نداشتم؟ من امام رضا علیه السلام را دوست نداشتم؟ من براي مصيبت‌هاي حضرت زهرا سلامﷲعلیها گريه نكردم؟ ملائکه در برابر من سكوت كردند و گفتند: اين را از شما قبول ميكنيم. يك رشته نور در اعمال شما وجود دارد كه همان ولایت اهل بيت علیهم السلام است. اين را قبول ميكنيم. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 پرسش و پاسخ ۹ ⁉️ ما شنيده‌ايم كه بهشت و نعمت‌هاي بهشت براي روز قيامت است. آيا ممكن است كسي در تجربه‌اي اينگونه بهشت را ديده باشد؟ ✅ بسياري از كساني كه در تجربه خود، بهشت را مشاهده كرده‌اند، بهشت برزخي را ديده‌اند. مكاني كه همين حالا وجود داشته و مومنين حاضر در برزخ، از آن استفاده ميكنند. اما مشاهده بهشت نيز امر عجيبي نيست. پيامبر خدا صلیﷲعلیه‌وآله در معراج خود، بهشت را ديده اند و بسياري از بزرگان ما كه توانايي معنوي فوق العاده داشته‌اند، در ملكوت سير كرده و بهشت را ديده‌اند. در خاطرات علامه طباطبايي، ميرزا جواد آقاي تهراني و... به اين دست خاطرات برخورد ميكنيم. شهيد حميد كرمانشاهي در نوار خاطراتي كه قبل از شهادت از ايشان ضبط شده، به اين موضوع اشاره دارد كه در تجربه‌اي اينگونه، بهشت الهي را ديده است و تعداد زيادي از رفقايش را نام ميبرد كه همراه با او وارد بهشت شده‌اند. او حتي از كساني كه بعدها راهي بهشت ميشوند نام ميبرد. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 پرسش و پاسخ ۱۰ ⁉️ آيا مطالب ايشان، القاي سختي برزخ و نااميدي نيست؟ ✅ اينگونه نيست. ما در مفاهيم ديني داريم که خداوند در جاي خود مهربانترين مهربانان است، حتي بيان ميشود که محبت مادر به فرزند، ذره‌اي از محبتي است که خداوند به بندگانش دارد. لذا خداوند باب توبه را براي بندگانش باز نمود تا رحمت خويش را نشان دهد. اما در جاي ديگر، خداوند شديدترين مجازات کنندگان است. اين با عدل خداوند هم سازگار است. در روايات هم به اين موضوع تأکيد شده که مثلاً در موضوع حق الناس، خداوند بسيار سختگير است. از راوي کتاب شنيدم که گفت: برخي از مواردي که ما، ناخواسته به بيت‌المال صدمه زديم و يا حق‌الناسي که نميدانيم مربوط به چه کسي است را ميشود با ردمظالم برطرف کرد. بعد ايشان گفت: واي به حال آنکه دانسته به ديگران لطمه مي زند. مثلاً ميداند اين خانه يا ماشين که ميخواهد بفروشد، عيب و ايراد دارد اما به خريدار حرفي نميزند. اينها خيلي گرفتار ميشوند. اما ايشان فقط از سختگيري و عذاب صحبت نميکند. بارها از رحمت خداوند حرف زده‌اند. از اينکه توبه باعث ميشود اثري از گناه در کتاب اعمال نماند. يا برخي کارهاي خوب که باعث نابودي گناهان ميشوند. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 پرسش و پاسخ ۱۱ ⁉️ ما بارها واژهٔ نامه اعمال را شنيده‌ايم، اما ايشان از کتاب اعمال صحبت ميکند. چگونه است؟ ✅ اين هم براي ما جالب بود. از کودکي بارها عبارت «نامهٔ اعمال» را شنيده‌ايم. اما وقتي به کلام خداوند مراجعه ميکنيم، فقط عبارت کتاب اعمال را مشاهده ميکنيم. البته نامه هم ميتواند مثل کتاب چندين صفحه باشد. پرسش و پاسخ ۱۲ ⁉️ چطور ميشود به تجربه‌هاي نزديك به مرگ اعتماد كرد؟ آيا علم، اين تجربه‌ها را قبول ميكند؟ ✅ مطالب علمي، بحثهايي هستند كه قابل تجربه و امتحان مي باشند. مثلاً ميگويند آب در دمای ۱۰۰ درجه بخار ميشود. همه ميتوانند امتحان كنند. اما اين تجربه‌هاي نزديک به مرگ قابل امتحان نيست. کلام اينگونه افراد را وقتي ميتوان قبول كرد كه با آنچه در دين گفته مطابقت دهيم. اگر منافاتي نداشت ميتوان آنها را پذيرفت. مثلاً در بيشتر تجربه‌ها از عشق به نور مقدس و ذات الهي صحبت ميشود. اين كه دوست داشتند با آن نور مقدس يكي شوند. خداوند متعال در قرآن ميفرمايند كه من از روح خودم در انسان دميدم. يكي از تجربه كنندگان ميگويد: من معناي اين آيه را در آنجا فهميدم. از طرفي افرادي كه بازگشته‌اند عاشقانه در راه خدا خدمت و عبادت ميكنند. ما نيز در دين خودمان داريم كه بهترين بندگي را كسي انجام ميدهد كه نه از ترس جهنم باشد و نه از شوق بهشت، بلكه خالصانه و عاشقانه، بندگي خدا را انجام دهد. در كل بايد با تيزبيني به کلام اينگونه افراد دقت نمود، چرا كه برخي ميتوانند خود را به دروغ، جزو تجربه‌كنندگان معرفي كرده و آنچه ميخواهند بيان دارند. ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿 پرسش و پاسخ ۱۳ (قسمت پایانی) ⁉️ من با هيچ كجاي اين كتاب مشكلي ندارم. همه را قبول دارم و چندبار خوانده‌ام، اما در مورد ولایت فقيه كه ساخته جمهوري اسلامی است بحث دارم. اگر اين موضوع هم بوده، چرا در كتاب آورده شده و اين كتاب خوب، جنبه سياسي پيدا كرده؟ ✅ بايد گفت ولایت فقيه ساخته و پرداخته جمهوري اسلامی نيست. اين يك بحث فقهي ريشه‌دار و تاريخي است كه از آغاز زمان غيبت مطرح بوده، ما شاهد هستيم سالها قبل از انقلاب، وقتي آيت الله بروجردي مشغول ساخت مسجد اعظم قم بودند، در مشكلي كه با صاحب برخي مقبره‌ها ايجاد شد، دستور تخريب مقبره‌ها را داده و در مقابل اعتراض برخي علما گفتند: من از حكم ولایت فقيه استفاده كردم و همه ساكت شدند. قبل از آن هم نمونه‌هاي تاريخي زيادي از بحث ولایت فقيه مطرح بوده، اما نكته مهم اين است كه اين مسئله فقهي تا زماني كه حكومت اسلامی ايجاد نشود، قابليت اجرايي ندارد. همه شاهد بوديم كه در طي چهار دهه حضور ولي فقيه در رأس امور، مردم و سران كشور ما در آن موضوعات كه به كلام ولي فقيه گوش دادند، پيروز ماجرا بودند و هرجا گوش نكردند، ضرر كرديم. اين حرف ما نيست، بني صدر، اولين رييس جمهور ايران كه عامل منافقين بود و از ايران فرار كرد، ميگويد: اگرامروز (امام) خميني زنده بود، (امام) خامنه‌اي را تمجيد و تحسين ميكرد. به اين خاطر كه به خوبي نظام ايران را در طي اين سالها(با تمام مشکلات و دشمني‌ها) حفظ كرده است. بسياري از دشمنان قسم خورده نظام نيز شبيه اين عبارات را تكرار كرده‌اند. البته بايد واقعنگر بود. مسائل و مشکلات در كشور ما بسيار است، اما آنجا كه به رهبري نظام مربوط ميشود، مانند مسائل نظامي و امنيتي، ايران در اوج قدرت منطقه‌اي قرار دارد، اما وقتي با مشکلات اقتصادي روبرو هستيم، بايد قبول كنيم كه به انتخاب مردم و دولتهايي كه در كشور در رأس قدرت قرار ميگيرند مربوط ميشود. ولایت فقيه كمترين دخالت را در امور اجرايي انجام ميدهد تا كسي نگويد كه دست مسئولين اجرايي بسته است و رهبر همه كاره است. فقط آنجا كه مسئولين، از خط و مسير صحيح منحرف ميشوند، واليت فقيه به آنها تذكر ميدهد. اگر گوش نكنند در مجامع عمومي و... اما رهبر انقلاب، معمولا مانع كار مسئولين اجرايي نميشوند. مانند ماجراي برجام. حالا اگر آنها گوش ندهند ديگر قضاوت با مردم است... به قول حضرت امام، ولایت فقيه استمرار حركت انبياست. ما در كشورهاي اسلامی كه ولایت فقيه ندارند، مشاهده ميكنيم كه چه اوضاع آشفته‌اي برقرار است. استكبار در اين كشورها جولان ميدهد و ... خلاصه اينكه سكان امنيت و اقتدار كشور ما همين موضوع ولایت فقيه است... و خدا رحمت کند شهيد ابراهيم هادي را، نگارنده کتاب سلام بر ابراهيم ميگفت: روز عاشوراي سال ۱۳۸۸ در عالم رؤیا ديدم که يک منبري برپا شده و تمام دوستان حضور دارند. روي منبر شهيد هادي نشسته و مردم را موعظه ميکرد. من ميخواستم از احوالات مرجعي که در آن ايام از دنيا رفته بود بدانم. ابراهيم با صداي بلندگفت: آقايان، بيش از قبل تابع ولایت فقيه باشيد. اگر کوتاهي کنيد عواقب سختي خواهد داشت و ثمره انقلاب و خون شهدا نابود ميشود و در برزخ گرفتار خواهيد شد. بعد ادامه داد: الان يکي از علماي رباني و مراجع انقلابی را در برزخ نگه داشته‌اند و ميگويند: چرا در فتنه سال ۱۳۷۸ سکوت کردي و از اصل ولایت فقيه حمايت نکردي؟ سکوت خواص جامعه در برخي شرايط خطرناک است. حالا تصور کنيد مرجعي که جايگاه ولایت فقيه را ميداند اما با آن مقابله ميکند چه وضعي دارد!؟ 🤚 پـــایـــان 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🍃🌷ـ﷽ـ🌷🍃 📗 معرفی (رمان شنود) 🔹 کتاب شنود (رمان شنود) یک کتاب با موضوع جذاب بازگشت از مرگ است که داستان تجربه نزدیک به مرگ را روایت می کند. گروه نویسندگان انتشارات شهید ابراهیم هادی نویسنده کتاب شنود است و توسط همین نشر تالیف شده است. 🔹 این کتاب تجربه‌ های عجیب دنیای پس از مرگ که مطابق با آموزه‌های دین اسلام است را بیان می کند که می‌تواند برای اهل ایمان راهگشا باشد. 🔹 در کتاب شنود تجربه بازگشت از مرگ یکی از مسئولان امنیتی را شاهد هستیم که با وجود اینکه جسمش حدود ده روز است که در کما و در بدترین فشارهاست، اما روح او در حال گشت و گذار در عالم است و حقایق زیادی را می بیند. 🔹 مشاهدات این فرد با روایات و سخنان علمای ربانی در مورد معاد و زندگی بعد از مرگ مطابقت دارد. 🔸 انتشارات شهید هادی پیش از این نیز کتاب های «» و سپس "" با محتوای داستانی بازگشت از مرگ و معاد به نشر رسانده است که بسیار زیاد مورد اسقبال مخاطبان قرار گرفت و رکوردهای متعددی را در زمینه چاپ و فروش کتاب از خود به جا گذاشت. 🔸 حال پس از دو کتاب موفق قبلی با این مضمون، با داستانی نفس گیر و جذاب، برای علاقه مندان به ژانر تجربه های نزدیک به مرگ ارائه شده است. «شنود» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/87662 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🥀ـ﷽ـ🥀 ۱ مصاحبه ای متفاوت 📌 چهارشنبه سوم تیر ماه ۱۳۹۹ بود. صبح برای کار دیگری میخواستم از خانه خارج شوم، گوشی را نگاه کردم، یکباره یاد پیام روز قبلش افتادم! پیام را بار دیگر نگاه کردم. 📌 نوشته بود: با سلام را خواندم. چقدر به ماجرای من شبیه است. در سؤال و جوابهای بعدی گفته بود که فعلاً در بیمارستان بستری است. گفتم خوب است امروز بجای رفتن به دفتر دوستم، وسایل لازم را بردارم و عازم بیمارستان شوم. 📌 خیلی سریع تصمیم من عملی شد. جلوی بیمارستان که رسیدم با خودم گفتم: شاید الان حال و شرایط مناسبی نداشته باشد. ای کاش قبل از حرکت تماس میگرفتم. همانجا شماره اش را زنگ زدم. با مهربانی گفت: سلام برادر در طبقه پنجم بیمارستان منتظرت هستم. میدانستم که می‌آیی! 📌 وارد اتاق که شدم تمام شرایط مصاحبه را آماده کرده بود! گفت: امروز مرا به این اتاق دوتختهٔ ایزوله آوردند. مریض دیگر این اتاق را هم بردند. تمام شرایط مهیا شد. یقین داشتم کار خداست. مطمئن شدم که شما خواهی آمد تا آنچه برای بندگان خدا لازم است بازگو شود. 📌 ضبط را روشن کردم و بسم الله را گفتیم. هرچند بخاطر عوارض بیماری و حضور کادر درمانی، مرتب مصاحبه ما قطع میشد، اما تا غروب همان روز، بیشتر مطالب ثبت و ضبط گردید. خداوند به من لطف نمود که با یکی از بندگان خوب او آشنا شدم. 📌 ایشان مطالب و خاطرات زیبایی از داشت که بسیار اثر گذار بود. 📌 او ده روز را مشغول گشت‌و‌گذار در عالم بوده و حقایق بسیاری را مشاهده کرده بود که با آیات و روایات دینی تطبیق داشت. 📌 ایشان کتاب را نیز خوانده بود و در بسیاری از موارد، ماجرایش با راوی آن کتاب نزدیک بود. 📌 این بزرگوار چندین بار داشت که هر کدام از تجربه هایش مدتها طول کشیده و دریایی از ماجراهای عجیب و معارف معنوی با خودش داشت. 📌 شرط این بزرگوار برای ثبت خاطراتش، بیان ماجرا بدون نام راوی بود. هم بخاطر اینکه از مسئولین امنیتی بود و هم به دلایل دیگر. 📌 اما نکته ای که در بررسی اعمال خودش گفت که جالب بود ایشان به روحیه خودش اشاره کرد و گفت: « من در دنیا خیلی راحت میگذشتم. مال دنیا برایم اهمیتی نداشت. اگر به کسی پولی قرض میدادم و او قرضم را نمی‌آورد، هیچ برایم مهم نبود. در دنیا راحت و آسوده بودم و حرص دنیا را نمیخوردم، هرچند که گرفتاری و مشکلات من کم نبود، اما خداوند هم در آن سوی هستی و در بررسی اعمالم خیلی با ملاطفت و مهربانی با من برخورد کرد. خیلی سریع و شاید متفاوت‌تر از راوی کتاب سه دقیقه در قیامت و فقط در یک لحظه اعمال من محاسبه و بررسی شد. اما من در این تجربیات چیزهایی دیدم که شنیدنش برای اهل ایمان میتواند راهگشا باشد. من ده شب، در بدترین شرایط، در بیمارستان بودم و در آن شبها خداوند مرا با دنیایی متفاوت و رازهایی از عالم هستی آشنا مینمود! با اینکه شش سال از آن ماجرا گذشته و زندگی من در این مدت دستخوش طوفان حوادث گردید، اما خواستم برای رضای خدا این مطالب بازگو شود، تا شاید در زندگی یکی از بندگان خداوند متعال تاثیر مثبت ایجاد نماید. مشخصات بیمارستان و نام پزشک و پرونده‌ام را در اختیار شما قرار میدهم تا صحت مطالب را هم بررسی کنید.» 📌 به سراغ دوستانم در بیمارستان مربوطه رفتم و مدارک پزشکی او را بررسی کردیم. او ده روز در بیمارستان بستری و بیشتر این مدت را در حالت کما بوده. 📌 مطالب کتاب را برای یکی از علمای ربانی که در زمینه معاد کار کرده اند، ارسال و پس از تأیید، کار را ادامه دادیم. مسئول مربوطه ایشان را در اداره دیدم و مطالب بیان شده از طرف راوی را بررسی کردیم. ایشان هم پس از تکمیل کتاب و قبل از چاپ، مطالب کتاب را مطالعه و ضمن حذف برخی موارد امنیتی و اطلاعاتی، کل کتاب را تأیید کردند. در بازنگری مطالب در اداره ارشاد نیز، برخی مطالب تصحیح و چندین صفحه حذف شد و در نهایت کتاب حاضر در مقابل شما آماده شد. 📌 هدف ما در این کتاب، از بیان خاطرات این سرباز گمنام اسلام و انقلاب، این بوده و هست که راه را گم نکنیم و فقط در تمام امور، رضای خداوند متعال را در نظر بگیریم. 📌 در پایان به تمام دوستان و همراهان عزیز بیان می کنم که: نقل تجربیات نزدیک به مرگ، صرفا مؤیدی است بر وجود عالم پس از مرگ، و خواننده نباید جزئیات تمام خاطرات و مطالب نقل شده از این افراد را عين واقعیت تلقی نماید، چرا که برای سنجش صحت چنین تجربیاتی هیچ معیاری وجود ندارد. اما هر تجربه و خاطره ای که خلاف آموزه های دین باشد، قطعا كذب و غیر واقعی است. و هر تجربه ای که در آموزه های دینی وجود نداشته باشد و خلاف عقل نیز نباشد، تنها به عنوان امری ممکن تلقی می شود. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_
معرفی کتاب با بابا 🔺 اثر جدیدی از انتشارات شهید ابراهیم هادی با موضوع و پیرامون زندگی شهید حاج محمد طاهری و فرزند ایشان نگارش شده است. 🔺 پیش از این کتاب‌های ، و پیرامون این موضوع منتشر شده بود. 🔺 فرزند شهیدی که دانشجوی سال آخر پزشکی بود، در جریان یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شد. هجده روز در کما بود و همه می‌گفتند اعضای بدنش را اهدا کنید. اما یک‌باره این جوان به هوش آمد… او تجربه نزدیک به مرگ عجیبی داشت. پس از مدت‌ها که شرایط طبیعی پیدا کرد معلوم شد هجده روز در بهشت پروردگار مهمان پدرش بود و با خاطرات زیبایی از همنشینی با به میان ما بازگشته… . مشاهدات او توصیف کاملی از نعمت‌های بهشت برزخی است. اطلاعات بیشتر ⬅️ 🌐«با بابا»؛ روایت ۱۸ روز همنشینی پسری با پدرش در بهشت | ایبنا «با بابا» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/107861 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59