🪴بسم الله الرحمن الرحیم🪴
🌸 #رحمت_خدا ۵۶
🔰آدم قسیالقلب، جهنم را درک نمیکند که از آن بترسد!!
(قسمت پایانی این مبحث)
🔸یکی از وجوه رقّت قلب، خوف از عذاب الهی است؛ آدم قسیالقلب، جهنم را درک نمیکند که بخواهد از آن بترسد! چون مهربانی خدا را درک نمیکند و احساس نیازش به رحمت الهی کم است، لذا دوری از رحمت خدا-در جهنم- را هم درک نمیکند.
🔸اگر به مهربانی خدا، خوب توجه کنی، کمکم به خوف از خدا و ترس از دوزخ هم میرسی؛ این خوف، ادامه و نتیجۀ همان توجه به مهربانی خداست. چون محبت خدا را چشیدهای، نمیتوانی قهر و غضبش را تحمل کنی!
🔸اگر بدونِ توجه به مهربانی خدا، به «عذاب جهنم» نگاه کنی، سعی میکنی آن را فراموش کنی؛ چون برایت تلخ است. ولی اگر از دالان مهربانی خدا به خوف از جهنم برسی، دیگر آن را فراموش نمیکنی؛ بلکه دوست داری مدام دربارۀ این ترسِ خودت با خدا صحبت کنی و-مثل بچهای که از چیزی ترسیده- به آغوش خدا پناه ببری.
🌏 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝دل پر درد و دنیای نامرد ...
🎙نماهنگ زیبای #سید_رضا_نریمانی بمناسبت شب زیارتی امام حسین علیه السلام
📎 #شب_جمعه
🌏 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿
#سه_دقیقه_در_قیامت ۳۳
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
تــنــهــایــی
🥀 آن روز در بيمارستان، با دعا و التماس از خدا خواستم كه اين حالت برداشته شود. من نميتوانستم اينگونه ادامه دهم.
🥀 با اين وضعيت، حتي با برخي نزديكان خودم نميتوانستم صحبت كرده و ارتباط بگيرم! خدا را شكر اين حالت برداشته شد و روال زندگي من به حالت عادي بازگشت.
🥀 اما دوست داشتم تنها باشم. دوست داشتم در خلوت خودم، آنچه را در مورد حسابرسي اعمال ديده بودم، مرور كنم.تنهايي را دوست داشتم. در تنهايي تمام اتفاقاتي كه شاهد بودم را مرور ميكردم. چقدر لحظات زيبايي بود.
🥀 آنجا زمان مطرح نبود. آنجا احتياج به کلام نبود. با يك نگاه، آنچه ميخواستيم منتقل ميشد. آنجا از اولين تا آخرين را ميشد مشاهده كرد.
🥀 من حتي برخي اتفاقات را ديدم كه هنوز واقع نشده بود. حتي در آن زمان، برخي مسائل و قضايا را متوجه شدم كه گفتني نيست.
🥀 من در آخرين لحظات حضور در آن وادي، برخي دوستان و همكارانم را مشاهده كردم كه شهيد شده بودند، ميخواستم بدانم اين ماجرا رخ داده يا نه؟!
🥀 از همان بيمارستان توسط يكي از بستگان تماس گرفتم و پيگيري كردم و جوياي سلامتی آنها شدم. چندتايي را اسم بردم.
گفتند: نه، همه رفقاي شما سالم هستند.
🥀 تعجب كردم. پس منظور از اين ماجرا چه بود؟ من آنها را درحالي كه با شهادت وارد برزخ ميشدند مشاهده كردم.
🥀 چند روزي بعد از عمل، وقتي حالم كمي بهتر شد مرخص شدم. اما فكرم به شدت مشغول بود. چرا من برخي از دوستانم كه الان مشغول كار در اداره هستند را در لباس شهادت ديدم؟
🥀 يك روز براي اينكه حال و هوايم عوض شود، با خانم و بچهها براي خريد به بيرون رفتيم. به محض اينكه وارد بازار شدم، پسر يكي از دوستان را ديدم كه از كنار ما رد شد و سلام كرد.
رنگم پريد! به همسرم گفتم: اين فلانی نبود!؟
همسرم كه متوجه نگراني من شده بود گفت: چيزي شده؟ آره، خودش بود!
🥀 اين جوان اعتياد داشت و دائم دنبال كارهاي خلاف بود. براي به دست آوردن پول مواد، همه كاري ميكرد.
گفتم: اين زنده است؟ من خودم ديدم كه اوضاعش خيلي خراب بود.
مرتب به ملائک التماس ميكرد. حتي من علت مرگش را هم ميدانم.
🥀 خانم من با لبخند گفت: مطمئن هستي كه اشتباه نديدي؟ حالا علت مرگش چي بود؟
گفتم: بالای دكل، مشغول دزديدن كابلهاي فشار قوي برق بوده كه برق او را ميگيرد و كشته ميشود.
خانم من گفت: فعلاً كه سالم و سر حال بود.
🥀 آن شب وقتي برگشتيم خونه خيلي فكر كردم. پس نکنه اون چيزهايي كه من ديدم توهم بوده؟!
دو سه روز بعد، خبر مرگ آن جوان پخش شد. بعد هم تشييع جنازه و مراسم ختم همان جوان برگزار شد!
🥀 من مات و حيران مانده بودم كه چه شد؟ از دوست ديگرم كه با خانواده آنها فاميل بود سؤال كردم: علت مرگ اين جوان چه بود؟
گفت: بنده خدا تصادف كرده.
من بيشتر توي فكر فرو رفتم. اما خودم اين جوان را ديدم. او حال و روز خوشي نداشت. گناهان و حق الناس و... حسابي گرفتارش كرده بود. به همه التماس ميكرد تا كاري برايش انجام دهند.
🥀 چند روز بعد، يكي از بستگان به ديدنم آمد. ايشان در اداره برق اصفهان مشغول به كار بود.
لابلای صحبتها گفت: چند روز قبل، يک جوان رفته بود بالای دكل برق تا كابل فشار قوي را قطع كند و بدزدد. ظاهراً اعتياد داشته و قبلاً هم از اين كارها ميكرده. همان بالا برق خشكش ميكند و به پايين پرت ميشود.
خيره شده بودم به صورت اين مهمان و گفتم: فلانی رو ميگي؟ شما مطمئن هستي؟
گفت: بله، خودم بالا سرش بودم.
اما خانوادهاش چيز ديگهاي گفتند.
✔️ ادامه دارد... منتظر باشید
#سه_دقیقه_در_قیامت
#دنیا_مزرعهٔ_آخرت
#برزخ
🌷قسمتهای پیشین👉
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
🌿بِسْمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِدِیْقِیْن🌿
#سه_دقیقه_در_قیامت ۳۴
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
نـــشـــانـــهها
🔺 پس از ماجرايي كه براي پسر معتاد اتفاق افتاد، فهميدم كه من برخي از اتفاقات آينده نزديک را هم ديدهام.
🔺 نميدانستم چطور ممكن است. لذا خدمت يكي از علما رفتم و اين موارد را مطرح كردم.
ايشان هم اشاره كرد كه در اين حالت مكاشفه كه شما بودي، بحث زمان و مكان مطرح نبوده. لذا بعيد نيست كه برخي موارد مربوط به آينده را ديده باشيد.
🔺 بعد از اين صحبت، يقين كردم كه ماجراي شهادت برخي همكاران من اتفاق خواهد افتاد.
🔺 يكي دو هفته بعد از بهبودي من، پدرم در اثر يك سانحه مصدوم شد و چند روز بعد، دار فاني را وداع گفت. خيلي ناراحت بودم، اما ياد حرف عموي خدا بيامرزم افتادم كه گفت: اين باغ براي من و پدرت هست و به زودي به ما ملحق ميشود.
🔺 در يكي از روزهاي دوران نقاهت، به شهرستان دوران كودكي و نوجواني سر زدم، به سراغ مسجد قديمي محل رفتم و ياد و خاطرات كودكي و نوجواني، برايم تداعي شد.
🔺 يكي از پيرمردهاي قديمي مسجد را ديدم. سلام و عليك كرديم و براي نماز وارد مسجد شديم.
يكباره ياد صحنه هايي افتادم كه از حساب و كتاب اعمال ديده بودم.
ياد آن پيرمردي كه به من تهمت زده بود و به خاطر رضايت من، ثواب حسينيهاش را به من بخشيد.
🔺اين افكار و صحنه ناراحتي آن پيرمرد، همينطور در مقابل چشمانم بود. باخودم گفتم: بايد پيگيري كنم و ببينم اين ماجرا تا چه حد صحت دارد. هرچند ميدانستم كه مانند بقيه موارد، اين هم واقعي است. اما دوست داشتم حسينيهاي كه به من بخشيده شد را از نزديك ببينم.
🔺 به آن پيرمرد گفتم: فلانی را يادتان هست؟ همان كه چهار سال پيش مرحوم شد.
گفت: بله، خدا نور به قبرش بباره. چقدر اين مرد خوب بود. اين آدم بيسر و صدا كار خير ميكرد. آدم درستي بود. مثل آن حاجي كم پيدا ميشود.
🔺 گفتم: بله، اما خبر داري اين بنده خدا چيزي تو اين شهر وقف كرده؟ مسجد، حسينيه؟!
گفت: نميدانم. ولي فلانی خيلي با او رفيق بود. حتماً خبر دارد. الان هم داخل مسجد نشسته.
🔺 بعد از نماز سراغ همان شخص رفتيم. ذكر خير آن مرحوم شد و سؤالم را دوباره پرسيدم: اين بنده خدا چيزي وقف كرده؟
اين پيرمرد گفت: خدا رحمتش كند. دوست نداشت كسي خبردار شود، اما چون از دنيا رفته به شما ميگويم.
ايشان به سمت چپ مسجد اشاره كرد و گفت: اين حسينيه را ميبيني كه اينجا ساخته شده. همان حاج آقا كه ذكر خيرش را كردي اين حسينيه را ساخت و وقف كرد. نميداني چقدر اين حسينيه خير و بركت دارد.
الان هم داريم بنايي ميكنيم و ديوار حسينيه را برميداريم و ملحقش ميكنيم به مسجد، تا فضا براي نماز بيشتر شود.
🔺 من بدون اينكه چيزي بگويم، جواب سؤالم را گرفتم. بعد از نماز سري به حسينيه زدم و برگشتم. من پس از اطمينان از صحت مطلب، از حقم گذشتم و حسينيه را به باني اصلياش بخشيدم.
🔺 شب با همسرم صحبت ميكرديم. خيلي از مواردي كه براي من پيش آمده، باوركردني نبود.
بالبخند به خانمم گفتم: اون لحظه آخر به من گفتند: به خاطر دعاهاي همسرت و دختري كه تو راه داري شفاعت شدي. به همسرم گفتم: اين هم يك نشانه است. اگه اين بچه دختر بود، معلوم ميشه كه
تمام اين ماجراها صحيح بوده. در پاييز همان سال دخترم به دنيا آمد.
🔺 اما جداي از اين موارد، تنها چيزي كه پس از بازگشت، ترس شديدي در من ايجاد ميكرد و تا چند سال مرا اذيت ميكرد، ترس از حضور در قبرستان بود!
🔺 من صداهاي وحشتناكي ميشنيدم كه خيلي دلهرهآور و ترسناك بود. اما اين مسئله اصلاً در كنار مزار شهدا اتفاق نميافتاد. در آنجا آرامش بود و روح معنويت كه در وجود انسانها پخش ميشد.
🔺 لذا براي مدتي به قبرستان نرفتم و بعد از آن، فقط صبحهاي جمعه راهي مزار دوستان و آشنايان ميشدم.
🔺 اما نکته مهم ديگري را که بايد اشاره کنم اين است که: من در كتاب اعمالم و در لحظات آخر حضور در آن دنيا، ميزان عمر خودم را كه اضافه شده بود مشاهده كردم. به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پايان رسيده! من اکنون در وقتهاي اضافه هستم!
🔺 اما به من گفتند: مدت زماني كه شما براي صله رحم و ديدار والدين و نزديكانت ميگذاري جزو عمر شما محسوب نميشود. همچنين زماني كه مشغول بندگي خالصانه خداوند يا زيارت اهلبيت علیهم السلام هستيد، جزو اين مقدار عمر شما حساب نميشود.
✔️ ادامه دارد... منتظر باشید
#سه_دقیقه_در_قیامت
#دنیا_مزرعهٔ_آخرت
#برزخ
🌷قسمتهای پیشین👉
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
هدایت شده از مناجات نامه
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🕊
#مناجات_الرّاجین
(مناجات امیدواران)
ای بهترین امیدبخش، ای کریمترین خوانده شده، ای آنکه دست رد به سینه گدایش زده نشود و آرزومندش محروم نگردد، ای آنکه در رحمتش به روی خوانندگان باز است و پرده درگاهش برای امیدواران گشوده است...
#امام_سجاد علیه السلام
🌏 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
✨﷽✨ـ
💐 السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ
(فرازیاززیارتآلیس)
#سلام_یا_مهدی 🤚
💐 سلام بر شما زمانی که مینشینید و در حال قعود هستید.
گهی قرار دهم آن که بینمت در خواب!
قرار چیست، صبوری کدام و خواب کجا؟
ملا محسن فیض کاشانی
#امام_زمان علیه السلام #شعر #ادبیات
🌏 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59