eitaa logo
ندای مُنْتَظَر
1.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
118 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى كجاست آنكه پيشوا و صدرنشين آفريدگان و اهل نيكوكارى و تقوى است یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک ↔️ کپی صلواتی ☑️ ارتباط با ادمین @Montazar59
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5888583008163728550.mp3
6.99M
🔊 | تنظیم 📝 بی‌قرارم بی‌قرار فاطمیه... 👤 حاج 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🌱 الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ. زخرف، ۶۷ 🌱 روز قیامت معلوم می شود رفقا همه دشمن همدیگرند مگر اهل تقوا، آن ها دوست همدیگرند. و در آیه کریمه دیگری هم دوباره به این مضمون اشاره شده یا به این مطلب: 🌱 مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ۚ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ... فتح، ۲۹ 🌱 محمّد (صلیﷲعلیه‌وآله)، فرستاده خداست و کسانی که با او هستند بر کافران سرسخت و در میان خودشان با یکدیگر مهربانند. ✨ کسانی که با پیامبر اکرم صلیﷲعلیه‌وآله هستند، این ها با هم مهربان هستند. 🔸۱۴🔸 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
YEKNET.IR - shoor 7 - fatemieh avval 1400 - nariman panahi.mp3
7.63M
🔳 🌴نرو زهرا ... 🌴نشو یار نیمه راه من تو این دنیا 🎤 👌بسیار دلنشین 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🖌 شماره ۴۲ ⁉️ چرا یک مدیر باید قدرت کنترل ذهن داشته باشد؟ 👈 کسی که مهار ذهنش را در دست دارد، خوش‌فهم می‌شود و یک مدیر باید این ویژگی را داشته باشد. 🤔 مدیریت از مغز و ذهن انسان شروع می‌شود؛ مدیر باید درست نگاه کند، عاقبت و نتایج امور را نگاه کند 🧐 (أَعْقَلُ النَّاسِ أَنْظَرُهُمْ فِی الْعَوَاقِب؛ غررالحکم) 🧐 عاقل ترین انسان کسی است که دوراندیش ترین کس باشد. ⬅️ مدیر باید ابعاد مسئله را بررسی کند و تشخیص بدهد که «الان باید این کار، انجام بگیرد» ✔️ مدیران و مسئولان مملکت باید قدرت کنترل ذهن داشته باشند و الّا نمی‌توانند درست مدیریت کنند، آنها باید آدم‌هایی باشند که «نمازهای باتوجه» می‌خوانند. ✅ نماز عالی‌ترین تمرین برای کنترل ذهن است و مدیریت نیاز به کنترل ذهن دارد؛ لذا یک مسئول و مدیر، باید خوب نماز بخواند تا بتواند خوب مدیریت کند. 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
ندای مُنْتَظَر
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 ۱۱ آزار مــؤمــن 🔺در دوران جواني در پايگاه بسيج شهرستان فعاليت داشتم. روزها و شبها با دوستانمان با هم بوديم. شبهاي جمعه همگي در پايگاه بسيج دور هم جمع بوديم و بعد از جلسه قرآن، فعاليت نظامي و گشت و بازرسي و... داشتيم. 🔺 در پشت محل پايگاه بسيج، قبرستان شهر ما قرار داشت. ما هم بعضي وقتها، دوستان خودمان را اذيت ميكرديم! البته تاوان تمام اين اذيتها را در آنجا دادم. 🔺 برخي شبهاي جمعه تا صبح در پايگاه حضور داشتيم. يك شب زمستاني، برف سنگيني آمده بود. يكي از رفقا گفت: كسي جرئت داره الان تا انتهاي قبرستان برود؟! گفتم: اينكه كار مهمي نيست. من الان ميروم. او هم به من گفت: بايد يك لباس سفيد بپوشي! 🔺 من سرتا پا سفيدپوش شدم و حركت كردم. خسخس صداي پاي من بر روي برف، از دور هم شنيده ميشد. من به سمت انتهاي قبرستان رفتم! اواخر قبرستان كه رسيدم، صوت قرآن شخصي را از دور شنيدم! 🔺يك پيرمرد روحاني كه از سادات بود، شبهاي جمعه تا سحر، در انتهاي قبرستان و در داخل يك قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن ميشد. 🔺 فهميدم كه رفقا ميخواستند با اين كار، با سيد شوخي كنند. ميخواستم برگردم اما باخودم گفتم: اگر الان برگردم، رفقاي من فکر ميکنند ترسيده‌ام. براي همين تا انتهاي قبرستان رفتم. 🔺 هرچه صداي پاي من نزديكتر ميشد، صداي قرائت قرآن سيد هم بلندتر ميشد! از لحن او فهميدم كه ترسيده ولي به مسير ادامه دادم. تا اينكه به بالاي قبري رسيدم كه او در داخل آن مشغول عبادت بود. 🔺 يكباره تا مرا ديد فريادي زد و حسابي ترسيد. من هم كه ترسيده بودم پا به فرار گذاشتم. 🔺 پيرمرد سيد، رد پاي مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتي وارد پايگاه شد، حسابي عصباني بود. 🔺 ابتدا كتمان كردم، اما بعد، از او معذرتخواهي كردم. او با ناراحتي بيرون رفت. حالا چندين سال بعد از اين ماجرا، در نامه عملم حكايت آن شب را ديدم. 🔺 نميدانيد چه حالي بود، وقتي گناه يا اشتباهي را در نامه عملم ميديدم، خصوصاً وقتي كسي را اذيت كرده بودم، از درون عذاب ميكشيدم. گويي خودم به جاي آنطرف اذيت ميشدم. 🔺از طرفي در اين مواقع، باد سوزان از سمت چپ وزيدن ميگرفت، طوري كه نيمي از بدنم از حرارت آن داغ ميشد! وقتي چنين اعمالي را مشاهده ميكردم، به گونه‌اي آتش را در نزديكي خودم ميديدم كه چشمانم ديگر تحمل نداشت. 🔺 همان موقع ديدم كه آن پيرمرد سيد، كه چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و كنار جوان پشت ميز قرار گرفت. 🔺 سيد به آن جوان گفت: من از اين مرد نميگذرم. او مرا اذيت كرد. او مرا ترساند. من هم گفتم: به خدا من نميدانستم كه سيد داخل قبر عبادت ميكند. جوان رو به من گفت: اما وقتي نزديك شدي فهميدي كه مشغول قرآن خواندن است. چرا همان موقع برنگشتي؟ ديگه حرفي براي گفتن نداشتم. 🔺خلاصه پس از التماسهاي من، ثواب دو سال عبادتهاي مرا برداشتند و در نامه عمل او قرار دادند تا راضي شود. دو سال نمازي كه بيشتر به جماعت بود. دو سال عبادت را دادم به خاطر اذيت و آزار يك مؤمن!۱ ٭٭٭ 🔺 در لابه‌لاي صفحات اعمال خودم به يك ماجراي ديگر از آزار مؤمنين برخوردم. 🔺 شخصي از دوستانم بود كه خيلي با هم شوخي ميكرديم و همديگر را سركار ميگذاشتيم. 🔺 يكبار در يك جمع رسمي با او شوخي كردم و خيلي بد او را ضايع كردم. خودم هم فهميدم كار بدي كردم، براي همين سريع از او معذرتخواهي كردم. او هم چيزي نگفت. گذشت تا روز آخر كه ميخواستم براي عمل جراحي به بيمارستان بروم. 🔺 دوباره به همان دوست دوران جواني زنگ زدم و گفتم: فلاني، من خيلي به تو بد كردم. يكبار جلوي جمع، تو را ضايع كردم. خواهش ميكنم مرا حلال كن. من شايد از اين بيمارستان برنگردم. بعد در مورد عمل جراحي گفتم و دوباره به او التماس كردم تا اينكه گفت: حلال كردم، ان شاءالله كه سالم و خوب برگردي. 🔺 آن روز در نامه عملم، همان ماجرا را ديدم. جوان پشت ميز گفت: اين دوست شما همين ديشب از شما راضي شد. 🔺 اگر رضايت او را نميگرفتي بايد تمام اعمال خوب خودت را ميدادي تا رضايتش را كسب كني، مگر شوخي است، آبروي يك انسان مؤمن را بردي.۲ _____________ ۱ .امام صادق علیه السلام فرمودند: حرمت مؤمن حتي از كعبه بالاتر است. 🔺 مصاحبه با راوي اين کتاب، بارها به خاطر گريه‌هاي ايشان قطع شد. يادآوري اين خاطرات برايش بسيار سخت بود. ۲ .بعدها مطلبي از رسول گرامي اسلام صلی الله علیه و آله ديدم كه تأثيرگذار بود. روزي آن حضرت به کعبه نگاه کردند و فرمودند: « اي کعبه! خوشا به حال تو، خداوند چقدر تو را بزرگ و حرمتت را گرامي داشته! به خدا قسم حرمت مؤمن از تو بيشتر است، زيرا خداوند تنها يک چيز را از تو حرام کرده، ولي از مؤمن سه چيز را حرام کرده: مال، جان و آبرو، تا کسي به او گمان بد نبرد» ✔️ ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »🏴