#تجربه_من ۹۷۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#تاخیر_در_فرزندآوری
#فرزندآوری
من فرزند آخر یه خانواده ۸ نفره هستم. به خاطر شرایط خوب خانوادم و خودم از نوجوانی سالگی خواستگار داشتم ولی من عاشق درس خوندن و دانشگاه رفتن بودم.. هرچی خواستگار میومد خانوادم بدون اینکه به من بگن، رد میکردن البته منم از خدام بود.
اولین سالی که کنکور دادم، رشته خیلی خوب نیاوردم ولی از ترس اینکه بخوام ازدواج کنم، رشته ای که مورد علاقمم نبود انتخاب کردم و وارد دانشگاه شدم.
سال آخر دانشگاهم یه خواستگار خیلی خوب داشتم، برخلاف بقیه خواستگارا که حتی نظر منم نمیپرسیدن، این بار با جدیت در موردش باهام حرف زدن و همه اعضای خانوادمم موافق بودن، فقط خودم دوسش نداشتم.
قسمت من اینجوری بود که با این خواستگارم ازدواج کنم، هرچی بهونه آوردم قبول نکردن و خانوادم گفتن دلیل منطقی بیار چون واقعا از همه نظر عالیه و دقیقا هم همینجور بود و من بخاطر بچه بودنم اصلا نمیفهمیدم، الان که سالها از اون موقع میگذره خدارو هزار بار شکر میکنم که جواب منفی ندادم.
وقتی نتونستم در برابر اصرارشون مقاومت کنم، به خدا توکل کردم و همه چی رو به خدا سپردم. تو هر مرحله ای از زندگیم که به خدا توکل کردم همیشه بهترین ها برام اتفاق افتاده و الان که سالها میگذره میگم خداروشکر که قسمتم همسر به این خوبی شد.
بعد از چندماه اصرار از طرف هر دو خانواده به من، بالاخره راضی شدم نامزد بشیم و آشنایی صورت بگیره و خیلی زود مهر و محبت همسرم به دلم افتاد و فهمیدم اصلا نمیشناختمش.
چندسال نامزدی و عقد به سرعت گذشت و از بهترین روزای زندگی من شد، همسرم بی نهایت مهربون و خانواده دوسته و از نظر عقاید و فکر بهم خیلی شبیه هستیم.
بعد از ازدواجمون، چند سال اصلا به بچه فکر نمیکردم، با خودم میگفتم زوده ولی الان حسرت اون روزا رو میخورم ای کاش از همون اول برای بارداری اقدام کرده بودم.
چندسال که گذشت به فکر بچه افتادم، بعد از اقدام به بارداری تقریبا ۷ماه طول کشید تا لطف خدا شامل حالم شد و باردار شدم و طعم شیرین مادری رو چشیدم.
همیشه دوست داشتم بین بچه هام فاصله سنی زیادی نباشه، چون خودم فاصله سنیم با خواهر برادرام زیاد بود و برام سخت بود.
بچم که دو سالش بود برای بارداری مجدد اقدام کردم ولی هرچی صبر کردم خبری نشد. یکسال گذشت ولی باردار نشدم.
شروع کردم به دکتر رفتن ولی اول علت رو تشخیص ندادن، بعد از چندوقت فهمیدیم مشکل از شوهرم هست و احتمال بچه دار شدنمون خیلی کمه و دکتر گفتن شانس آوردید همون یه بچه رو هم چندسال پیش آوردید وگرنه احتمالش خیلی کم بود الان.
اگه سالهای اول ازدواجمون رو از دست نداده بودم شاید الان سه تا بچه داشتم ولی بخاطر اینکه فکر میکردم هنوز زوده و وقت برای بچه دارشدن همیشه هست، چند سال رو از دست دادم.
الان خیلی پشیمونم ولی دیگه سودی نداره، خیلی ناراحتم که بچه م خواهر و برادری نداره ولی بازم توکل میکنم به خدا و همه چی رو میسپارم بهش، که اگه صلاح باشه به من فرزندان دیگری عطا کنه.
خواستم به همه بگم فکر نکنین همیشه وقت هست، سالهای خوب جوونی رو از دست ندید، همون اوایل ازدواج به فکر بچه دارشدن باشید که اگه خدای نکرده مشکلی بود وقت برای مراحل درمان و اینا داشته باشید.
https://eitaa.com/montazarr1401
الان خیلیا هستن که چندین سال بچه نمیارن بعدم که اقدام میکنن به مشکل برمی خورن و تا به خودشون بیان سالهای خوب برای روند درمان و بارداری رو از دست دادن.
من خیلی پشیمونم، ان شاالله که تجربه من درس عبرتی برای همه جوونای وطنم باشه. محتاج دعای خیر همه شما دوستان هستم تا دوباره طعم شیرین مادری رو بچشم.