eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿سه ساله کربلا سلام کوچولو های کربلایی🕌 من ذوالجناحم، اسب سفید 🦄و بسیار زیبایی که همه آرزوی داشتن من، تو سرشون بود. اما من فقط و فقط دوست داشتم؛ با ارباب ✨حسينم باشم. آخه ایشون خیلی خیلی مهربون بودن. یه روز که ✨ارباب حسينم می خواستن به مسافرت برون؛ منم حسابی خودم رو آماده کردم که همراهشون باشم. آخه ميدونيد این مسافرتی بود که بازگشتی نداشت. ارباب ✨حسین مهربونم این رو می دونستن. حتما می پرسید از کجا⁉️ خب من می دیدم که فرشته های خداوند✨ پیش ایشون میان و خبرهای مهمی رو بهشون میدن👌 یکی از خبرها این بود. ارباب حسین مهربونم☀️ باید برون و مردم شهر کوفه رو از دست ظلم و ستم آدم های بد👹👺 نجات بدن چون مردم خیلی نامه به ایشون نوشته📝 بودن تا به کمکشون برن. به امر خدای توانا بار سفرمون رو بستیم و حرکت کردیم. ارباب حسينم☀️ خانواده شون رو هم با خودشون به این سفر آورده بودن دختر کوچولوی ايشون حضرت رقیه(سلام الله عليها)✨ نام داشتند. ایشون سه سالشون بود. توی مسیر خیلی شیرین زبونی می کردند. گاهی روی من سوار می شدن، گاهی تو بغل آقام امام حسین مهربون☀️ بودن گاهی با پاهای قشنگش پیاده می آمدند خلاصه بچه ها.... رفتیم و رفتیم تا به جایی رسیدیم که بهش می گفتن کربلا. آدم های بد و ستمگر👹👺 ارباب حسین(علیه السلام)✨ و همراهانشون رو محاصره کردن. اونها👹 می خواستند هیچ کار خوبی تو دنیا نباشه و همیشه کارهای زشت و بد انجام بدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اما امام عزیزمون می خواستن، مردم کارهای خوب و قشنگ 💚 رو یاد بگیرن. برای همین مقابل آدم های بد👹 ایستادن. دونه دونه یارانشان برای مقابله با اون آدم ها رفتند و شهید شدند😔 دیگه کسی نمونده بود کنار آقام حسین مهربون☀️ باشه. من 🦄 بودم و ارباب حسينم ✨ارباب حسينم یه دستی به سر و روی من کشیدن. تنهای تنها بودن. سوار من شدند. وقتی می خواستیم حرکت کنیم، دختر شیرین زبون✨ امامم اومد جلوی من 🦄 رو گرفت. گفت: ذوالجناح 🦄 برای چی می خوای بابام و ببری❓ ✨ارباب حسينم دخترشون رو در آغوش گرفتند. فرمودند: رقیه جان✨ تو نور چشم من هستی. برای من خیلی سخته که دارم از تو جدا میشم گریه نکن دخترم من باید برم تا همیشه نام و یاد پیامبر مهربان و پدرم امیرالمونین زنده بمونه👌 اون لحظه خیلی سخت بود. انگار تمام عالم رو غم و غصه گرفت. یه خانم مهربونی بود همه بهشون عمه زینب می گفتن . عمه زینب اومدن و رقیه سه ساله رو بغل کردن تا ما تونستیم حرکت کنیم و به جنگ آدم های بد بریم. به سمت دشمن رفتیم. ارباب حسین خیلی از آدم های بد رو کشتن. بقیه هم می ترسیدن به ایشون نزدیک بشن .تا اینکه تعداد زیادی از اونا با هم حمله کردند و ارباب حسینم رو به شهادت رسوندن😢 حالا من مونده بودم وقتی رقیه سه ساله رو دیدم چی بگم. فقط با شرمندگی سرم رو پایین انداختم😓 بعد آدم های بعد به طرف خیمه ها حمله کردند . الهی بمیرم، دختر کوچولوی ارباب حسینم خیلی ترسیده بود. دیگه عصر شده و آسمون سرخ سرخ بود ☀️خورشید خانم با ناراحتی داشت می رفت چون دیده بود رقیه سه ساله در غم از دست دادن باباش چقدر گریه کرده بود 🤲الهی به حق حضرت رقیه سلام الله علیها عجل لولیک الفرج🤲 @montazer_koocholo
رقیه سه ساله مامان که مهربونه😊 قصه برام می خونه📋 قصه ی دشت بلا سه ساله کربلا دختری دل شکسته💔 با دست و پای بسته😞 زیبا گل یاسمن🌻 اسیر دست دشمن😱 رقیه سه ساله یه دنیا غصه داره😭 چند روزیه گذشته   باباشو اون ندیده تنگه دلش یه دنیا ❣ برای روی بابا اشکای دونه دونش نشسته روی گونش😭 عمه اونو می بینه کنار اون می شینه می گه عزیز دلم😍 آروم بگیر دخترم🤫 بابا که مهربونه الان تو آسمونه شهید راه خداست اما دلش پیش ماست ای گل زیبای من🌹 بخواب تو آغوش من  آروم بگیر لالایی دردونه ی بابایی👌 ☑️ @montazer_koocholo
صدای طبل و زنجیر🥁 می آید از خیابان غمی 😞نشسته امشب به قلب پیر و جوان صدای واحسینا پیچیده در هر کجا زنده شده دوباره خاطره ی کربلا گردیده یک عالمی🌑 در سوگ او سیه پوش مردم همه عزادار با اشک 😭و غم هم آغوش آمد محرمُ باز صدای اشک و ناله روئیده در کربلا گل های سرخ🌷 لاله ✍ اکرم خیبری @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨جناب حُر ، آزادمردِ کربلا ✨ 🍃سلام بچه ها به روز چهارم محرم رسیدیم😔 میخوایم داستان امروز رو از زبان حضرت رقیه سلام الله علیها براتون بگیم پس هم با ما همراه باشید من رقیه سه ساله کربلا، دختر دردونه بابام سید الشهدا☀️ هستم.‌ براتون بگم که ما به همراه کاروان بابا حسینم☀️ حرکت کردیم تا به کوفه بریم. آخه مردم به بابا حسینم☀️ نامه📨 نوشتن که به کوفه برود و آنها را از چنگال حاکمان ظالم و ستمگر👹 نجات بده.‌ اونها می دونستن بابای من چه قدرتی💪 داره توی راه ما بچه ها می خندیدیم. صدای خنده مون همه جا را پر کرده بود🙂 عمه زینب✨ هم لبخند روي لبش بود. ‌ همین طور که می رفتیم، یکی از بچه ها صدا زد، نخلستان🌴 نخلستان های🌴 کوفه... رسیدیم. همه خوشحال شدند. بچه ها که از خوشحالی بالا و پایین می پریدند ‌ من هم همین طور. کمی که نزدیک تر رفتیم، عمه زینب✨ فرمودن: عزیزان من، اینها نخلستان🌴 نیست...جلوتر که رفتيم، دیدیم آدمای بد با شمشیرهاشون🗡⚔🗡 اومده بودن که جلوی بابا حسینم را بگیرن😔 ‌ همه ی اون آدم ها تشنه🌊 بودن. حتی اسب هاشون🐎 هم تشنه بودن. بابا حسینم☀️ به عمو عباسم💫 فرمودن که برای آنها آب💧 بیار عمو عباسم💫 رفت و برای اونها آب💧 اورد.‌ دیدم یه پیرمردی👴 بینشون بود که توان آب خوردن نداشت. بابا حسین☀️ با دستای خودشون به اون پیرمرد آب💧 داد. حتی بابا حسین☀️ فرمودن: به اسب هاشون🐎 هم آب بدن. آنها خیلی آب💧 خوردند تا اينکه سیراب شدن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرمانده آدم بدا شخصی به نام حر بود. بابا حسینم☀️ به حر فرمود: به جنگ با ما اومدی ای یا اومدی به ما کمک کنی⁉️ حر گفت: اومدم تا جلوی حرکت شما به کوفه رو بگیرم❌‌ بابا حسینم☀️ برای اینکه حر را یاد مادرشون حضرت فاطمه(سلام الله علیها)☀️ بندازن، تا دست از کار زشتش برداره، فرمود: ای حر، ان شاالله مادرت در عزای تو گریه کنه آخه بابا حسین☀️ می خواست حر راه درست رو انتخاب کند.‌ حر گفت: اگر کسی دیگری این حرف را می زد، من هم همین را بهش می گفتم. اما مادر شما حضرت فاطمه(سلام الله علیها)☀️ هستن. من ایشون را خیلی دوست دارم...❤️ ‌ وقتی بابا حسینم دید حر جلوی ايشان را گرفته، فرمود: پس اجازه بده ما به مدینه برگردیم.‌ حر گفت: ابن زیاد👹 به من گفته که نگذارم شما به مدینه هم برگردید❌ ‌ خلاصه همراه بابا حسینم☀️ حرکت کردیم. رفتیم تا به دشت خیلی بزرگی رسیدیم بابا حسینم☀️ فرمود: کسی میدونه اینجا کجاست❓یکی از یارانش گفت: اینجا "نینواست". یکی دیگه گفت: اینجا "غاضریه" است. بابا حسینم فرمود: اینجا کربلاست. خدایا از کرب و بلا به تو پناه می برم 🤲 بارها رو بازکنید وعده گاه ما همین جاست همگی از اسب هاشون🐎 پیاده شدند. مثل همیشه عمو عباس مهربون✨ ما رو بغل کرد و از اسب ها🐎 و شترها🐫 پیاده کرد. زانوانش که پر قدرت بود رو گذاشت تا عمه زینب☀️ هم بتونن راحت تر پیاده شن. عمو عباس قوی و قدرتمند✨ مراقب همه چیز بود.