#داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان
داستان #تولد_تا_امامت_امام_زمان_عج
☘ قاصدک از مراسم عروسی خیلی خوشش میآمد و از اینکه کاخ پادشاه را برای مراسم عروسی آماده میکردند، خیلی خوشحال بود.😍
🍂 قاصدک، تمام قاصدکهایی که اطراف کاخ بودند را برای مراسم عروسی دعوت کرده بود و کاخ پادشاه پر بود از مهمانهایی که هرکدام با لباسهای رنگارنگ👕 در مراسم عروسی شرکت کرده بودند و با انواع خوراکیها 🍖و نوشیدنیها🥤 و میوههای خوشمزه🍇 از آنها پذیرایی میشد.
🌸 قاصدک وقتی عروس خانم -که نوه امپراتور بزرگ #روم بود- را در لباس عروسی دید، خیلی خوشحال شد، مثل اینکه تمام آرزوهایش برآورده شده بود.☺️
✨قاصدک تازه بر روی یکی از پارچههای طلاییرنگ آرام گرفته بود که ناگهان با زلزلهای عجیب، همهچیز در کاخ به همریخت😖 و همه مهمانها رفتند و مراسم عروسی انجام نشد😞.
🍁برای عروس خانم بار دیگر مراسم عروسی گرفتند، اما برای بار دوم نیز، زلزلهای آمد و مراسم عروسی انجام نگرفت.😞
🍃بعد، عروس خانم در فکر فرورفت و قاصدک هم از اینکه او را اینگونه میدید، خیلی ناراحت بود.😔
🔸اما بعد از مدتی، دیگر او را ناراحت ندید و در وصورت او آثار خوشحالی را میدید☺️، اما علتش را نمیدانست…
#ادامه_دارد...
📚 منبع: کتاب با قاصدک ، نوشته محمد یوسفیان
تصویر گر: کلثوم نظری
🍎🍃🍎🍃🍎🍃
@montazer_koocholo
#داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان
داستان #تولد_تا_امامت_امام_زمان_عج
قسمت دوم
**
✨قاصدک از اینکه عروس خانم را بعد از مدتی ناراحتی، خوشحال و شادمان میدید، خدا را شکر کرد،😍
اما قاصدک از فکرها و کارهای عروس خانم چیزی متوجه نمیشد.🤔
قاصدک میدید عروس خانم از خوابهای 😴 عجیبوغریبی که دیده برای مادرش تعریف میکند.
🍁 خواب حضرت عیسی (ع) و جمعی از یاران او که به همراه پیامبری دیگر در خواب😴 او آمده بودند و آن پیامبر او را برای کسی خواستگاری کرده بود.👌
🍃این خوابهای شیرین برای عروس خانم هر شب تکرار میشد، طوری که همیشه در فکر آن شخص بود که او را برایش خواستگاری کرده بودند؛
⏮ به همین جهت، از دوری او ضعیف و بیمار شد و در بستر بیماری افتاد😞 و همه ناراحت او شدند😢 و پدربزرگ او همه کار برای او کرد، اما فایدهای نداشت.😕
💐 یک روز عروس خانم حرف عجیبی را به پدربزرگش گفت، به او گفت:
دستور دهید تمام مسلمانانی که در اینجا زندانی و اسیرند آزاد شوند.👌
وقتی زندانیان مسلمان آزاد شدند، عروس خانم خوشحال شد و کمی غذا 🍚خورد و حالش خوب شد.😍
#ادامه_دارد...
📚 منبع: کتاب با قاصدک ،نوشته محمد یوسفیان
#داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان
داستان #تولد_تا_امامت_امام_زمان_عج
قسمت سوم
🍃قاصدک وقتی شنید عروس خانم پیدا شده، در پوست خود نمیگنجید😍 و به قاصدکی که خبر را آورده بود گفت: بگو ببینم عروس خانم کجاست؟⁉️
🍁قاصدک گفت: برای پیدا کردن عروس خانم، به جاهای زیادی مسافرت کردم تا اینکه خودم را به کشور عراق رساندم و متوجه شدم، مردان🧔 و زنان🧕 اسیری را از کشور #روم که بهتازگی با مسلمانان جنگ کردهاند را به اینجا آوردهاند.
🍃خودم را بهسرعت به زنان اسیر رساندم که ناگهان متوجه شدم عروس خانم با لباسی کهنه درحالیکه سرش را به زیر انداخته
میان آنها بود.
🍀کمی صبر کردم تا ببینم چه میشود، مردی با نامه✉️ و مقداری پول 💰آمد و بعدازآن که با فروشنده گفتوگو کرد، پولها 💰را به فروشنده داد و نامهای✉️ را هم به عروس خانم داد. عروس خانم وقتی نامه را دید، بر روی چشمانش گذاشت و همراه آن مرد، حرکت کرد.
💐من هم همراه آنها بودم تا ببینم به کجا میروند، بعد از مدتی مسافرت، آن مرد و عروس خانم به یکی از شهرهای #عراق وارد شدند و در یکی از محلههای آن، به خانهای رفتند…
#ادامه_دارد
@montazer_koocholo
#داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان
داستان #تولد_تا_امامت_امام_زمان_عج
قاصدک پرسید: تو که از قاصدکهای حاکم ستمگر نیستی؟⁉️
گفتم: نه.
قاصدک گفت: اینجا منزل امام دهم🌹 است که همراه پسرشان در این خانه زندگی میکنند….
🍁قاصدک همراه تندبادی خود را بهسرعت به خانه امام دهم در کشور عراق رسانید، خانهای کوچک و ساده، اما بسیار دوستداشتنی و نورانی.
اما هرچه گوش داد تا نام عروس خانم را در این خانه بشنود، چیزی نشنید.🙃
قاصدک خیلی ناراحت شد😞، فکر کرد خانه را اشتباهی آمده است. در این فکرها بود که شنید کسی نام خانمی را صدا میزند، خود را سریع به صاحب صدا رسانید، بله درست میدید، عروس خانم بود که در مقابل مردی نورانی😍 ایستاده بود و معلوم شد که در این خانه، او را به نامی دیگر صدا میزنند.😉
قاصدک از اینکه دوباره عروس خانم را میدید از خوشحالی فریادی زد که تمام قاصدکهای دنیا، صدای او را شنیدند. 😍
قاصدک مشاهده کرد که مردی نورانی🌹 با صورتی مهربان و درحالیکه خنده بر لب داشت به عروس خانم گفت:
کدامیک از این دو را دوست داری، میخواهی ده هزار سکه طلا 💰به تو بدهند یا تو را خبر بزرگی دهم که خوشبختی همیشگی تو در آن است؟😇
عروس خانم گفت: پول نمیخواهم.😍
آن مرد نورانی گفت: پس تو را خبر میدهم به فرزندی که پادشاه زمین خواهد شد و زمین را از خوبیها و عدالت پر خواهد کرد؛ و من تو را برای فرزندم خواستگاری میکنم.😍
قاصدک تازه فهمید که عروس خانم آمده تا عروس این خانه نورانی شود...☺️
#ادامه_دارد...
@montazer_koocholo
#داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان
داستان #تولد_تا_امامت_امام_زمان_عج
🌿قاصدک 🌛ماه شب دوازدهم به بعد را خیلی دوست داشت. 😍چون هر شب، روشن و روشنتر میشد و قاصدک تا مدتهای طولانی به ماه نگاه میکرد و با او حرف میزد.😌
☘قاصدک بعدازظهر روز #چهاردهم در خانه نشسته بود و منتظر بود تا 🌛ماه به آسمان بیاید و او دوباره به ماه نگاه کند و حرفهایی که دیشب ناتمام مانده بود را ادامه دهد.☺️
🍃همین فکرها بود که درِ خانه به صدا درآمد. بعد از لحظاتی قاصدک بسیار خوشحال شد، چون دید عمه خانم به خانه میآید.😃
🌚آن شب وقتی ماه 🌛به آسمان آمد، قاصدک دوست نداشت با ماه صحبت کند و دلش هوای عمه خانم را کرده بود.😉
🍀قاصدک وقتی خود را به پنجره اتاق رساند، شنید که عمه خانم برای رفتن خداحافظی👋 میکند که ناگهان صدایی آمد: عمه جان! امشب اینجا بمان!😇
قاصدک تعجب کرد، مگر امشب چه خبر است🤔
اینکه ماه🌛 در آسمان بالاآمده و کاملاً بزرگ و نورانی بود، اما قاصدک توجهی به آن نداشت، فقط با خودش میگفت: چرا عمه خانم باید امشب که شب نیمه ماه است، اینجا بماند؟🤔
🌾قاصدک در همین فکرها بود که ناگهان شنید قرار است امشب در این خانه، نوزادی 👶به دنیا بیاید. بسیار تعجب کرد. کسی به دنیا بیاید که آخرین امام روی زمین است.❤️
✨عمه خانم پرسید: از چه خانم خوشبختی قرار است این نوزاد👶 به دنیا بیاید، من کسی را که نشانه بچهدار شدن را داشته باشد اینجا نمیبینم؟
پدر نورانی، عروس خانم را به عمه خانم نشان داد.☺️
#ادامه_دارد...