eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان این هفته: دست هایش رو به اسمان است قسمت اول: هنوز صدای اقای مدیر می امد مدرسه را گذاشته بود روی سرش "شما ها کی قرار است ادم شوید ؟ تا کی قرار است من گلو پاره کنم و یاسین به گوش...." مجید که با داد و فریاد های اقای مدیر خوابش پریده بود مچاله شده بود و یقه اش را تا گوش هایش بالا اورده بود همه این اتش ها از گور خودش بلند میشد اگر شبها زودتر میخوابید و سر کلاس چرت نمی زد همه را به دردسر نمی انداخت 😠 اوایل این خوابیدنش سر کلاس به چشم نمی امد اما از ان روزی که معلم ریاضی چرت زدنش😴 را سر کلاس دید و برای تنبیه گفت گوشه کلاس سر پا بایستد و ان اتفاق افتاد، همه چهار چشمی حواسشان به مجید بود🙄 ان روز مجید ایستاده خوابش برد و پایش خورد به بخاری ، لوله بخاری پایین افتاد و دوده همه کلاس را برداشت 🤭مدرسه خودمان که هیچ، این ماجرا نقل مجلس همه محله ها شده بود . مجید دو سه روز مدرسه نیامد و مادرش با ضرب و زور راهی اش کرده بود😯 البته چو انداخته بودند که نامادری اش است با این که یک سال نبود اثاث اورده بودند اینجا، اما توی محله های پایین شهر خبر ها زود می‌پیچید ، کافی بود یکی توی پستوی خانه اش سرفه کند تا محل خبرش را مخابره کنند.‼️ مدیر ، مادرش را خواسته بود که چرا این بچه همیشه چرت میزند ⁉️ بچه ها به بهانه لوازم ورزشی رفته بودند و فال گوش ایستاده بودند می گفتند: هرچه اقای مدیر گفته مجید حتما یک دردی داره و حتما ببرینش دکتر ، مادرش زیر بار نرفته 😏 من همان جا یقینم شد که حتما نامادری اشت وگرنه مادر ادم که این جور بی خیال نمیشود ❗️ از ان روز به بعد دلم برای مجید میسوخت😞 وقتی بچه ها وسایلش را برمیداشتند و دست به دست میکردند ، حتی چندین بار با بچه ها دست به یقه شدم.😞 چندین بار خواستم از زیر زبانش بکشم و ماجرا را بفهمم ولی نم پس نمیداد دهانش قرص بود ، با این که حرف نمیزد اما میدانستم چیزی را پنهان میکند😕 دلم میخواست مثل فیلم های سینمایی بزنمش تا به حرف بیاید اما دلم راضی نمیشد یک روز گفتم: مجید تو چه دردی داری، خب بگو ببینم میشه کاری کرد یا نه تا کی میخواهی مسخره این جماعت باشی😡 چشم های باریکش را به زور باز و بسته کرد کتاب و دفترش📚 را به زور در کیف💼 رنگ و رو رفته اش جا داد و گفت: از کی تا حالا خوابیدن جرم شده است یکی شب میخوابد یکی روز😌 دستم را به سر شانه اش زدم و گفتم: داداش کسی نگفت تو نخواب ، بخواب اما نه توی کلاس اخه کلاس جای خوابیدنه ، ان هم نه یک دفعه، نه دو دفعه هر روز!😳 حرفم که تمام شد مجید از مدرسه بیرون رفته بود . همان جا به کله ام زد که دنبالش کنم و سر از کارش در بیاورم😉 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جواب بدی!.mp3
9.76M
🌹جواب بدی!🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا (عموقصه گو) 🗣قرائت : سوره بقره آیه۳۱ تا ۳۳ 🎶تدوین:عمو قصه گو 📚منبع:قصه های خیلی قشنگ @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 منتظر کوچولو های عزیزم سلام🖐 روزتون بخیر😍 روز روز زیارتی عزیزمون هسته💚 پس بیایین سلام ویژه اقا رو بخونیم☺️ @montazer_koocholo
29.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸قسمت هشتم: دوست خوب نیکان☺️ 👌نیکو و نیکان خواهر و برادر هستند. آن‌ها یک خواهر کوچک هم دارند که اسمش نیکی است. یک روز نیکان که می‌خواهد دوستش را اذیت کند😈 روی کیفش نقاشی می‌کشد. سینا دوست نیکان از دیدن نقاشی حسابی می‌خندد؛ تا این‌که نیکو از ماجرا باخبر می‌شود... 🌱برگرفته از کتاب یکصد و پنجاه درس زندگی حضرت آیت الله مکارم شیرازی مدظله العالی @montazer_koocholo
بخشنده باش اما!.mp3
6.64M
🌹بخشنده باش اما!🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا (عموقصه گو) 🗣قرائت : سوره بقره آیه ۳۷ تا ۳۹ 🎶تدوین:عمو قصه گو 📚@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ابرها راه می‌روند!.mp3
6.33M
🌹ابرها راه می روند!🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا (عموقصه گو) 🗣قرائت : سوره بقره آیه ۴۰ تا ۴۲ 🎶تدوین:عمو قصه گو 📚منبع:مجموعه داستان‌های نهج البلاغه @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دست هایش رو به اسمان است قسمت دوم یک راست رفت خانه. دو ساعتی پشت در منتظرش بودم اما بیرون نیامد . شکمم به قار و قور افتاده بوده روده بزرگه داشت روده کوچک را میخورد. 😩رفتم غذا بخورم که مرغ از قفس پرید به بهانه درس و مشق در زدم که مادرش گفت نیست😞 فردایش دو سه تا لقمه بیشتر داخل کیفم💼 گذاشتم که چاره گرسنگی باشد اما ان روز مجید مدرسه نیامد گفتم حتما بو برده که دنبالش هستم و خودش را قایم کرده😏 . فردایش هم که نیامد. رفتم در خانه شان برادر کوچکش توی کوچه بازی میکرد سین جینش کردم که داداشت کو⁉️ بعد از کلی قسم گفت که شبها کار میکند و دیشب دستش مانده لای دستگاه 😔 فکر همه چیز را میکردم جز این. روز بعد توی کلاس دلم میخواست بچه هایی که پشت سرش حرف میزدنند را خفه کنم حیف که میدانستم مجید دلش نمیخواست کسی سر از کارش در بیاورد‌. ❗️ هنوز بچه ها داشتند راه رفتن مجید را مسخره میکردند که یکی از ته کلاس گفت: من که میگم دودی شده، حالا ببین کی گفتم😟 کلاس از خنده منفجر شد دیگر نتوانستم جلوی خودم را بگیرم بدون هیچ حرفی تا ته کلاس رفتم و یک سیلی جانانه خواباندم توی صورتش برق از چشمانش پرید😲 تا خانه ی مجید یک نفس دویدم گفتم یکی مثل همان سیلی میخوابانم توی گوش مجید با این پنهان کاری اش این اوضاع را درست نکند ‼️ دستم را که روی زنگ بردم یکی مچم را چسبید دلم هری ریخت پایین میترسیدم سرم را بلند کنم🤭 آقای مدیر بود: دیگه نبینم سرت را بندازی پایین و بی اجازه از مدرسه بیرون بزنی مگر تو درس و کلاس نداری ⁉️ افتادم به من من "اقا...اقا... همه اش تقصیر بچه هاست...😢 انگشتش را توی هوا چرخاند: چغلی نکن خودم همه چیز را میدانم برگرد مدرسه، مجید هم از فردا پس فردا دوباره بر میگردد مدرسه...
به خاطر امتحان.mp3
6.47M
🌹به خاطر امتحان🌹 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای : اسماعیل کریم نیا (عموقصه گو) 🗣قرائت : سوره بقره آیه ۴۳ تا ۴۶ 🎶تدوین:عمو قصه گو 📚منبع:مجموعه داستان‌های نهج البلاغه @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا