وظیفه ۲۶ منتظران.mp3
3.32M
#کتاب_صوتی_وظایف
#وظایف_منتظران
🔴 قسمت ۲۶ وظایف منتظران
🔵 خدمت و یاری به امام عصر(عج)
🎙️#ابراهیم_افشاری
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔴 ویژگیها وخصوصیات امام زمان(عج)
🔵 قسمت 6⃣2⃣
۲۵۱-آن حضرت است که میتواند اسم انسان را از لیست اشقیاء پاک کند و در لیست سعداء قرار دهد.
۲۵۲-او کریم است.
۲۵۳-او رحیم است.
۲۵۴-او امام عصر و این زمان است.
۲۵۵-او صاحب این زمان است.
۲۵۶-آن حضرت صاحب روز پیروزی و برافرازندهی پرچم هدایت است.
۲۵۷-معرفت آن حضرت علم و عدم معرفت آن حضرت جهل و نادانی و مردن در جاهلیت است.
۲۵۸-امام عصر ارواحنا فداه خورشید پشت ابر است.
و بالاخره
۲۵۹-آن حضرت مَثَل اعلای پروردگار است.
۲۶۰-اسم حسنای الهی است.
#ویژگیها_و_خصوصیات_امام_زمان
#رمضان_مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#حدیث_روز
💠 *داشتن روحیه نشاط اجـتماعی و نـقش آن در تحکیم روابط اجتماعی*
🔶🔸 همانگونه که میدانیم، *روح و جسم انسان از یکدیگر تأثیر میپذیرند.* داشتن جـسم سـالم باعث داشتن روح سالم است و نـیز داشـتن روح سالم و روانـی آرام، بـاعث داشـتن جسم سالم است.
💢 گاهی انسان آن قدر بـه بعد روحانی خود میپردازد که از جسم خود غافل میشود و بهعکس، گاه آن قدر بـه پرورش جـسم خود مشغول میشود که روح خود را مریض و بـیمار میسازد.*بیتعادلی* در تـوجه بـه هر کدام از این ابعاد، پدیدآورنده مـشکلات و دردسـرهایی برای انسان است.
💢 برخی میاندیشند اسلام فقط به بعد روحی انسان توجه کرده و هـیچ آموزهای در رابطه با جسم، اعـم از خـوردن، آشـامیدن، ورزش و...، ندارد.
✅ در حـالی که بـا نگاهی نهچندان عـمیق بـه اسلام و آموزههای قرآنی، درمییابیم اسلام به بعد جسمانی توجه بسیاری کرده و راهنماییهای بسیار دقـیقی در این بـاب مطرح فرموده است.
✅ اسلام به انـسان تـذکر داده که در هیچ کدام از این دو بـعد (روحـی و جـسمی) افراط و تفریط نکند و از نـشاط و شادمانی خود را محروم نسازد. افرادی که دارای روحیه نشاط هستند افرادی سالم و جذاباند و در اجتماع نیز پرطـرفدار و قـابل اعتماد در روابط دوستانهاند.
🍃امام حـسن مـجتبی عـلیهالسلام در کلامـی، ویژگـی انسان مؤمن را چـنین بـیان میفرماید:
🔆 *«از ویژگیهای انسانهای باایمان این است که در مسیر هدایت پرنشاط و شاد هستند و در عین حال، از پیروی شهوات نفسانی خودداری مـیکنند.»*
📔 علام الدین، ص ۱۳۷
❇️ البـته عـلاوه بر رهنمودهای امام مجتبی علیهالسلام، در سیرۀ ایشـان نـیز عـلاقه بـه ورزش و تـفریحات و تـوجه به سرگرمیهای نشاطآور از لابهلای احادیث مشاهده میشود. *آری، آن حضرت ضمن پرورش روحیۀ معنوی خویش، از ورزش و شرکت در تفریحات اجتماعی غافل نبود.*
📚 « حوزه.نت»
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔘حضرت آیتالله خامنهای: به هیچ حدی از استحکام و پیشرفت قانع نباشید و بدون توقف به جلو بروید
🔻فرمانده معظم کل قوا ظهر امروز (یکشنبه) در دیدار فرماندهان و مسئولان ارشد نیروهای مسلح این نیروها را به فرموده امیرمومنان علیهالسلام حصارهای مستحکم کشور و ملت خواندند و تاکید کردند: این جایگاه بسیار بزرگ، مسئولیتهای سنگینی به همراه میآورد که بحمدالله نیروهای مسلح با قدرشناسی این موقعیت پرافتخار، مشغول عمل به وظایف خود هستند.
🔻ایشان با ابراز خرسندی از حرکت و پیشرفت مستمر در نیروهای مسلح گفتند: به هیچ حدی از استحکام و پیشرفت قانع نباشید و بدون توقف به جلو بروید.
🔻فرمانده کل قوا با استناد به آیه قرآن کریم آمادگی همیشه را فرمان پروردگار و مایه ترس دشمنان خدا و ملت خواندند و افزودند: تهدید، هیچگاه به طور کامل از بین نمیرود بنابراین باید هرچه میتوانید بر آمادگیهای مختلف بیفزایید.
🔻رهبر انقلاب همچنین نفس آمادگی نیروهای مسلح را برای دشمنان بازدارنده و هوشیاری در مقابل طراحان پشت صحنه حوادث را کاملاً ضروری خواندند.
🔻ایشان با اشاره به حرف و اقدام احتمالی عناصر کم قدرت، گفتند: نباید ذهنها را بر اینگونه اقدامات و حرفها متوجه و متمرکز کرد بلکه باید طراحان اصلی و پشت صحنه را دید.
🔴 نماز شب بیست و هفتم رمضان برای آمرزش گناهان خودتان و والدین تان
🔵 از امام علی علیه السلام روایت شده است:
🌕 که از فضایل ماه رمضان فضایل نماز در آن از ایشان سوال شد. ایشان فرمودند هر کس در شب بیست و هفتم ماه رمضان چهار رکعت نماز بخواند "سوره حمد و ملک هر کدام یکبار، و اگر سوره تبارک را حفظ نیست و نمی تواند سوره توحید را بیست و پنج مرتبه بخواند"، خداوند او و والدینش را می آمرزد.
📚 منبع: کتاب وسائل الشیعه
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💢↶ اعمال شب بیست و هفتم ↷💢
✨ماه مبارک رمضان✨
↩️ این شب، شب مبارک و فوقالعادهای
است و اعمالی برای آن ذکر شده است↯
❶ غسل
❷ روايت شده است حضرت زين العابدين
علیهالسلام اين دعا را در اين شب
از اول تا آخر شب مكرر مىخواند:
【اَللَّهُمَّ ارْزُقْنِی التَّجَافِیَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ
وَالْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَالاسْتِعْدَادَ
لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ】
〖خدايا روزيم كن دورى گزيدن از
خانه فريب و بازگشت به سوى خانه جاويدان
و آماده شدن براى موت پيش از رسيدن فوت〗
❸ دعائی براى اين شب از رسول اکرم ﷺ
نقل شده که مجموعهاى از آيات قرآن است:
【ربَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا
سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ
ربَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِکَ وَلا تُخْزِنا
يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ
ربَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا
بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ
ربَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً
ربَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً
ربَّنا عَلَيْکَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْکَ أَنَبْنا وَ إِلَيْکَ الْمَصِيرُ
ربَّنا لا تَجعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا
ربَّنَا اغفِرْلَنا ذُنُوبَنَا وَ لِإِخوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا
بِالْإِيمانِ وَلا تَجعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ
آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ
صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاستُرْ عَلَیَّ ذُنُوبِی
وَ عُيُوبِی وَاغْفِرْلِی بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ
إِنَّکَ الرَّئوفُ الرَّحِيم】
▫️پروردگارا ايمان آورديم پس گناهان ما را بيامرز و بدىهايمان را بپوشان و همراه با نيكان بميران
▫️پروردگارا آنچه را كه به فرستادگانت وعده دادهاى به ما عطا كن و در روز قيامت رسوايمان مكن به راستى كه تو هرگز خلف وعده نمىكنى
▫️پروردگارا دوبار ما را ميرانده و دوبار زنده گردانيدهاى به گناهان خود اعتراف مىكنيم آيا راهى براى بيرون آمدن از عذاب تو وجود دارد؟
▫️پروردگارا عذاب جهنم را از ما منصرف گردان زيرا به راستى عذاب آن زيانبار است
▫️پروردگارا همسران و نسل ما را نور چشم ما قرار ده و ما را پيشواى تقواپيشگان بگردان
▫️پروردگارا بر تو توكل نموديم و به سوى تو بازگشتيم و بازگشت همگان به سوى تو است
▫️پروردگارا ما را گرفتار در دست كافران قرار مده
▫️پروردگارا ما و برادران ما را كه پيش از ما ايمان آوردهاند بيامرز و كينه به مؤمنان را در دل ما قرار مده پروردگارا به راستى كه تو بسيار مهرورز و مهربان هستى
▫️بر محمد و خاندان او درود فرست و عيبهاى مرا بپوشان و به حق محمد و آل محمد مرا بيامرز به راستى كه تو بسيار مهرورز و مهربان هستى
❹ دعاى شب بيست و هفتم
【يا مَادَّ الظِّلِّ وَ لَوْ شِئْتَ لَجَعَلْتَهُ سَاكِنا وَ جَعَلْتَ الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً ثُمَّ قَبَضْتَهُ قَبْضا يَسِيراً يَا ذَا الْجُودِ وَالطَّوْلِ وَالْكِبْرِيَاءِ وَالْآلاءِ لا إِلَهَ إِلّا أَنْتَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ يَا قُدُّوسُ يَا سَلامُ يَا مُؤْمِنُ يَا مُهَيْمِنُ يَا عَزِيزُ يَا جَبَّارُ يَا مُتَكَبِّرُ يَا اللهُ يَا خَالِقُ يَا بَارِئُ يَا مُصَوِّرُ يَا اللهُ يَا اللهُ يَا اللهُ لَکَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَالْأَمْثَالُ الْعُلْيَا وَالْكِبْرِيَاءُ وَالْآلاءُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و أَنْ تَجْعَلَ اسْمِی فِی هَذِهِ اللَّيْلَةِ فِی السُّعَدَاءِ وَ رُوحِی مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِی فِی عِلِّيِّينَ وَ إِسَائَتِی مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِی يَقِيناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی وَ إِيمَاناً يُذْهِبُ الشَّکَّ عَنِّی وَ تُرْضِيَنِی بِمَا قَسَمْتَ لِی وَ آتِنَا فِی الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِيقِ وَارْزُقْنِی فِيهَا ذِكْرَکَ وَ شُكْرَکَ وَالرَّغْبَةَ إِلَيْکَ وَالْإِنَابَةَ وَالتَّوْبَةَ وَالتَّوْفِيقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ】
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
چگونه عبادات کنیم 15.mp3
11.09M
#چگونه_عبادت_کنم؟ ۱۵ 🤲
کیفیتِ عبادات ما ،
ارتباط مستقیم با قدرت روح ما دارد!
و روح قدرتمند، روحی است که توانایی #تمرکز دارد!
چگونه میشود تمرکز داشت؟
منتظران ظهور
eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
این که گناه نیست 33.mp3
5.09M
#این_که_گناه_نیست 33
💢دیدی بعضیا؛
اهل عبادت و کار خیرند؛
اونقدر که جرأت پیدا میکنن،
به پشتوانه ی عبادات شون،
بعضی از گناهانشونُ توجیه کنند!
❌"توجیه گنـاه"
از خود گناه بزرگتره ها
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت پانزدهم: گوشی زنگ خورد و اسم پدرش روی صفحه افتاد، سحر با استرس
رمان آنلاین
زن،زندگی ،آزادی
قسمت شانزدهم:
گوشی در دستان سحر مدام میلرزید و سحر مانده بود چه کند، ناخوداگاه کلید وصل تماس را لمس کرد، صدای جولیا از ان طرف خط که فارسی را شکسته حرف میزد بلند شد:الو...سحر
سحر آب دهانش را قورت داد وگفت: سلام جوالیا، حالتون چطوره؟
جولیا که انگار متوجه شده بود خود سحر است گفت: ممنون، تو چطوری؟ چرا تماسم را جواب ندادی، من نگران تو شدم...
سحر نفسش را آروم بیرون داد و گفت: ببخشید مشکلی پیش اومده بود..
جولیا با لحنی حاکی از تعجب گفت: مشکل؟! چی شده؟ الان مشکلت رفع شده؟
سحر: آره ، حل شد...
جولیا نفس راحتی کشید وگفت: دوست داشتی بیای پیش ما، اما فراموش نکن فقط دختران پاک که به اونها دست درازی نشده باشه ،اینجا جا دارن وگرنه...
سحر پرید وسط حرفش وگفت: بله..بله...میدونم، من هیچ کار اشتباهی نکردم
جولیا: خوبه، انگار توی کشور شما هم زنها به خودشون اومدن، زنگ زدم بهت بگم، تو میتونی دوستانت را تشویق کنی که توی تجمعات شرکت کنند ،اما خودت هرگز شرکت نکن ، فهمیدی!!!
ما روی پاک بودن و پاک ماندن تو حساب کردیم، وگرنه دختران آزاد و رها، زیادند ...
سحر همانطور که سرش را تکان میداد گفت: متوجهم، فقط یه سوال، مشخص هست کی بتونم بیام؟!
جولیا خنده بلندی کرد و گفت: انگار خیلی عجله داری! خیلی منتظرت نمی ذاریم، به همین زودی خبری خوشحال کننده بهت خواهم داد و صدا قطع شد.
سحر همانطور که به حرفهای جولیا فکر میکرد به راننده اشاره کرد و گوشه خیابان از ماشین پیاده شد.
خیلی طول نکشید که پراید رنگ و رو رفته ی پدرش ،کنارش ترمز کرد.
سحر ذهنش درگیر اتفاقات مختلف بود ،اصلا فراموش کرده بود که وضع پوشش چگونه هست، پس ارام به طرف ماشین رفت که یک دفعه پدرش با حرکتی سریع از ماشین پیاده شد.
سحر سلام کرد و می خواست سوار ماشین بشود که با صدای پدرش که به او خیره شده بود ،به خود آمد:...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐
رمان آنلاین
زن ،زندگی، آزادی
قسمت هفدهم
پدر با لحنی حاکی از تعجب ،خیره در چهره ی دخترکی که انگار میشناخت و نمیشناختش شد و گفت: ت...تو..تو...سحر دختر دردانه ی حسین آقا کریمی هستی؟؟
کوچادرت دختر؟
این چه وضع پوششت هست سحر؟؟
سحر که تازه به خود آمده بود با لحن بریده بریده ای گفت: س..سلام..حالا بشینیم، من میگم براتون...
و باز دن این حرف درب جلوی ماشین را باز کرد و نشست.
پدرش هم سوار شد و از غضبی که در حرکاتش موج میزد ،در ماشین را محکم بهم زد و همانطور که با زهر چشم به سحر نگاه می کرد گفت:
خوب بگو ببینم توی این اوضاع اغتشاشات و ناامنی کجا غیبت زده؟ چرا گوشیت را خاموش کردی هااا؟! چرا سرو وضعت اینطوریه؟؟
سحر که توی ذهنش داشت دنبال حرف و قصه ای بود که پدرش را مجاب کنه ،یک دفعه شروع به داستان سرایی کرد:
راستش....راستش من رفتم موسسه زبان، منتها دیدم درش قفل بود و انگار تعطیل بود و به ما نگفته بودن ، بعد یکی از دوستام هم اونجا اومده بود، دیگه دوستم گفت که یه کم خرید داره از من خواست همراش برم خرید...
بعد ،منم دیدم که کلاس نداریم و وقتم هم آزاده ، قبول کردم...
سحر یک نگاهی از زیر چشم به پدرش انداخت تا ببینه چقدر حرفش موثر بوده و بعد ادامه داد: دیگه رفتیم خرید و وقتی به خود اومدیم که متوجه شدیم نزدیک خیابونی هستیم که یه تعداد جمع شدن برا اغتشاش ، من به دوستم گفتم سریع از اونجا دور بشیم و تا به خودم اومدم یه ماشین جلو پامون ترمز کرد و توی یه حرکت حمله کردن طرف من و چادرم را از سرم کشیدن...
سحر مشغول داستان سرایی بود که چهره ی پدرش ،قرمز و قرمزتر میشد..
سحر ادامه داد:
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
رمان آنلاین
زن ، زندگی ،آزادی
قسمت هجدهم:
سحر ادامه داد: پسره اومد طرف من و چادر از سرم کشید، بعدم با زور منو سوار ماشین کردن، البته دوستم هم بود.
بعد دیگه ماشین حرکت کرد و منم شروع مردم به داد و بیداد و شانس آوردیم یه کم جلوتر ماشین پلیس بود و ما تونستیم توی یه لحظه ،خودمون را از ماشین به بیرون پرت کنیم..
پدر سحر، همانطور که از شدت عصبانیت ،تند تند نفس می کشید ،محکم روی فرمان ماشین زد و گفت: لعنت...لعنت خدا به این مردان حیوان صفت، لعنت به این دختر و زن هایی که خوشی زده زیر دلشون و ریختن توی خیابون و مثل کلاغ بد شگون قار قار می کنن، بگو چیتون کمه؟ بهترین آزادی ها را اینجا دارین، آخه چیتون و کجاتون کمه ناشکرها....و بعد نجاهی به سحر انداخت و گفت: خوب چیزیت نشد که؟ بعدش چی شد؟
سحر شانه ای بالا انداخت وگفت: هیچی همراه یکی از مامورین پلیس رفتیم کلانتری که از اون آدم رباها شکایت کنیم که توی کلانتری گوشی را ازم گرفتن و بعدم طول کشید، الانم که میبینی سر و مرو گنده ،جلوت نشستم.
آقای کریمی نگاه تندی به سحر انداخت و پایش را محکم روی جاز فشار داد، انگار تمام عقده هاش را داشت سر ماشین در میاورد و رو به سحر گفت: دیگه حق نداری تا این سرو صداها نخوابیده، پات را از خونه بیرون بزاری، میفهمیـــی؟؟!!
سحر آه کوتاهی کشید و گفت: خوب تقصیر من چیه بابا؟!
من چه اشتباهی کردم هاا؟!
صدای بوق از اطراف بلند بود و ماشینی که از کنار آنها عبور میکرد شیشه را داد پایین و فریاد زد: چته عمو؟!چرا اینجوری رانندگی می کنی؟! یه کم یواش تر تا خودت و ما را به کشتن ندادی....
آقای کریمی پایش را از روی گاز برداشت و با صدایی آرام تر گفت: همین که گفتم ، تا وقتی مسولیتت با منه و توی خونه منی ، حق نداری پات را از خونه بیرون بذاری و اگر هم خیلی واجب بود بری بیرون، فقط با خودم میری و برمیگردی...
سحر از طرز حرف زدن پدرش تعجب کرده بود، آخه باباش ادمی نبود که اینطور بگه«تا وقتی مسولیتت با منه»...
این حرف میتونست خیلی حرفها پشتش باشه و مطمئنا چیزی هست که پدر هنوز بروز نداده...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
رمان انلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت نوزدهم:
پدر حرف میزد و حرف میزد و سحر غرق در افکار ریز و درشتش بود و به اتفاقات چند ساعت پیش فکر میکرد و با خود می گفت: بی شک نجات از دست پلیس ، بدون حضور خانواده و آوردن وثیقه، مثل معجزه بود ، یک خوش شانسی که شاید برای هر کسی یک بار در طول عمرش پیش بیاید.
بالاخره بعد از گذشت نیم ساعتی که سحر متوجه نشد چه جور گذشته، به کوچه نیمه تاریک منزلشان که در جنوب شهر بود رسیدند.
چراغ تیر برق سر کوچه ، مثل همیشه پت پت می کرد و درب کرم رنگ و نیمه باز خانه شان که در انتهای کوچه بود، نشان میداد،کسی بی صبرانه منتظر آنهاست..
ماشین جلوی در ایستاد و پدرش با عجله پیاده شد و اشاره به سحر کرد که پیاده شود.
سحر همانطور که در ماشین را میبست گفت: بابا، ماشین را داخل نمیاری؟!
پدر بدون اینکه جوابی دهد با حرکت سر به او فهماند که فعلا ماشین را داخل نمی آورد.
سحر پشت سر پدر وارد حیاط خانه شد.
برق روی حیاط روشن بود و حیاط مثل همیشه تر و تمیز بود، خاک باغچه وسط خانه که درخت انگور و انار و خرمالو داشت نمناک بود و نشان میداد کسی به درختان آب داده و شاید برای اینکه وقت بگذرد خود را مشغول آن کرده است.
سحر از دومین پله تراس بالا رفت که در ساختمان باز شد و مادرش در حالیکه اشک میریخت گفت: خدا مرگم بده سحر! کجا بودی دختر؟! سالمی؟! طوریت نشده؟!
پدر همانطور که کفشهایش را در می آورد گفت: برو داخل هوا سوز داره، بزار به سر برسیم بعد سیم جین کن...
مادر آهسته سرش را پایین آورد توگوش سحر گفت: عمه مهری و پسر عمه ات، آقا جواد اینجان،روسریت را درست کن...
سحر اوفی کرد و گفت: به خدا توی احوالات حوصله عمه ی تیز بین و اون استاددد دانشگاهش را ندارم، نمیشد امشب نیان؟؟
احتمالا خبرگزاریتون اونا را به اینجا کشیده؟!
مادرش زهر چشمی گرفت و گفت: صدات را ببر، بده که نگرانت شدن هااا؟!
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت بیستم:
پدر و مادر و سحر وارد هال شدند، به محض ورود عمه مهری صداش بالا رفت وگفت: به به، اینم سحر خانم، دیدی گفتم نگرانش نباشین ،این دختر زبر و زرنگی ست و در همین حین ،جواد که مثل همیشه کت و شلوار اتو کشیده اش جلب توجه می کرد از جا بلند شد و همانطور که با نگاهش انگار تا مغز استخوان سحر را میدید گفت: دختر دایی کجا بودین؟! ما خیلی نگران...
در همین حین عمه مهری وسط حرف پسرش پرید و گفت: باورتون نمیشه وقتی زنگ زدین وگفتین سحر خونه ما هست یا نه؟ آقای دکتر چقددد نگران شد، آخه...آخه...
جواد که انگار میفهمید ته حرف مادرش چه خواهد بود، بریده ،بریده گفت: چرا این شکلی شدین سحر خانم؟!
پدر سحر رو به جمع کرد و همانطور که اشاره به مبل های راحتی قهوه ای رنگ که کنار دیوار چیده شده بودند ،میکرد، گفت: سر پا واینستین ،بشینین....ماجرا داره...
سحر که دختر محجبه و متینی هست ، همیشه هم چادر سرشه و...
پدرش مشغول تعریف کردن داستانی شد که سحر سر هم کرده بود، مادرش که میدونست سحر مدتی ست ریخت و قیافه و پوشش تغییر کرده ، آه کوتاهی کشید و با اشاره به سحر به او فهماند که توی آشپز خونه بره و بعد خودش هم از جا بلند شد و گفت: حالا که خیالم راحت شد، برم یه استکان چای بیارم ، گلویی تازه کنید...
همزمان سحر هم از جا بلند شد و گفت: منم برم لباسام را عوض کنم....
عمه مهری که غرق قصه داداشش بود چیزی نکفت و فقط جواد همانطور که خیره به سحر نگاه می کرد گفت: برو سحر جان...
و این سحرجان گفتن،با اون حرکات عمه مهری،خبر دیگه ای میداد و سحر کاملا حس کرده بود که اینهمه محبت تازه، پشتش نیتی پنهان شده...
سحر به طرف اتاقش رفت و مادر هم بدون اینکه چای بیاره، دنبال دخترش راه افتاد، محبوبه خانم می دانست که اتفاقی افتاده و خوب میفهمید اتفاقی که افتاده اون قصه ای نیست که شوهرش داره تعریف میکنه،پس دنبال سحر راه افتاد تا حقیقت را از زبان دخترش بشنود...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿