eitaa logo
🌹 منتظران ظهور🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
8.9هزار ویدیو
295 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی وَ یُحیِ الاَرض مِن بَعدِ مَوتِها مدیر: @Montazer_zohorr تا امر فرج شود میسّر بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات🌱🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عاملی که باعث شد بنده به عنوان یک وظیفه دنبال مسائل سیاسی بروم سفارش آیت الله بهجت بود. https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
باسلام خدمت گروه منتظران ظهور دیروز این متن را خدمت اعضای 2240 نفره سنجاق کردم بعد خودم از خودم خجالت کشیدم واریزی 0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙آیت الله دولت آبادی 🔸اهمیت زیاد«توسلات»؛ ماجرای تشرف «حاج محمد» به محضر «» عجل الله بوسیله توسل به «حضرت نرجس خاتون»سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸°• اول خرداد، سالگرد شهادت مسیح کردستان «سردار شهید محمد بروجردی» گرامی باد https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکر در سختی ها 30.mp3
6.75M
30 ✴️وقتی حادثه اومد باهاشون هَم مسیر نشو! وگرنه درهجوم حوادث بعدی،گم میشی! حل شدن درحادثه ها شاگردِ آخر شدن،درکلاس دنیاست❗️ زرنگ باش نور بگیر وحادثه رو خاموش کن https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چگونه عبادات کنیم 40.mp3
12.11M
۴۰ 🤲 معادله‌ی عجیبی است : عُمـر کوتاه دنیا = عُـمر ابدی آخرت دنیا را اگر دریابی؛ تا ابد سعادتمندی! دنیا را اگر ببازی؛ تا ابد در شقاوتی! پس: عباداتت اگر دنیایت را نسازند، آخرتت را نیز نخواهند ساخت. https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان آنلاین زن ، زندگی ، آزادی قسمت پنجاه و سوم: همانطور که انتظار داشتم کریستا با اشاره به بیرون ،به من گفت: تو برو بیرون ... از جا بلند شدم ، زهرا را روی صندلی نشاندم و بیرون رفتم، همان لحظه درب بسته شد. کمی از در فاصله گرفتم و چند لحظه بعد به سرعت برگشتم، گوشم را به در چسپاندم اما صدای پچ پچی نامفهوم به گوشم می خورد، خدا را شکر کردم که زهرا داخل اتاق هست و خوشحال بودم که انگلیسی بلد هست و از اون خوشحال تر بودم که این گروه معلوم الحال نمی دانند که این دخترک ناز ، انگلیسی هم بلده.. به زهرا که فکر می کردم ، احساس لطیفی بهم دست می داد، با اینکه مدت کوتاهی بود که در کنار هم بودیم اما عجیب مهرش به دلم نشسته بود و دوست داشتم اگر قرار بود دختری داشته باشم، یکی مثل زهرا داشتم. از کنار در اتاق فاصله گرفتم و نگاهم به در اتاق کریستا افتاد، من باید سر در می آوردم که اینجا چه خبر است؟ حالا می فهمیدم که اون شخص داخل اتاق خود کریستا بود اما چرا خودش را به اون شکل و شمایل وحشتناک در آورده بود، یعنی چکار داشت می کرد؟ اصلا برای چی صورتش را اونجور وحشتناک رنگ کرده بود و شاید هم نقابی مخوف زده بود؟! با استرس به سمت در اتاق کریستا رفتم، دستم را روی دستگیره در گذاشتم و دستگیره را پایین دادم، اما در باز نشد... مشخص بود در را قفل کرده، پس یه چیزی این وسط بود که... وای یکدفعه یاد اون قلب کوچولو‌که الی بهم داده بود افتادم من اون قلب را زیر تشک تخت گذاشته بودم ،وای اگر پیداش میکردند؟!! قلبم به شدت هر چه بیشتر می تپید، برای اینکه ذهنم آرام بشه به طرف هال رفتم، داخل هال جز یک دست مبل و چند تا تابلو که ستاره های بزرگ با شکل های عجیب غریب را به تصویر کشیده بود، چیزی نبود. داخل آشپز خانه شدم به طرف یخچال رفتم و در یخچال را باز کردم و با دیدن خوراکی ها تازه متوجه گرسنگی خودم شدم و زیر لب گفتم: حتما زهرا و هانا و هانیل...با یاد آوری چهره کبود هانیل ،قلبم فشرده شد و در همین حین صدای باز شدن در اتاق بلند شد و پشت سرش ، کریستا و اون مرد بیرون آمدند، من خیره به آنها بودم تا ببینم به من اجازه ورود به اتاق را میدهند؟ اما انگار اونها هم منتظر چیزی بودند.. روی صندلی چوبی نشستم، دقایق به کندی میگذشت، تمام حواسم پیش زهرا و اون دوتا دختر بود که زنگ در ساختمان را زدند، کریستا که مشغول قدم زدن بود، با سرعت خودش را به در رساند، دونفر با تختی سیار وارد خانه شدند و کریستا بی هیچ حرفی اتاق ما را نشان داد. اونها اول دختری را در حالیکه ملحفه کل تن و صورتش را پوشانده بود آوردند و حدسش راحت بود که هانیل است و گویا آسمانی شده بود، من از جا برخواستم و تا نزدیک در هانیل بی جان را همراهی کردم و بغض گلوم را میفشرد اون دو آقا دوباره برگشتند و اینبار هانا را روی تخت با صورتی نیمه کبود که بیهوش بود و هنوز آثار حیات داشت، بیرون آوردند آن مرد همراه هانا قصد بیرون رفتن از ساختمان را داشت که کریستا سرش را به گوش مرد نزدیک کرد، با سرعت پشت سرش قرار گرفتم و همانطور که بر مرگ هانیل اشک میریختم گوش هایم را تیز کردم تا ببینم کریستا چی میگه به اون آقا... کریستا شمره شمرده گفت: باید این دختر به هوش بیاد و زنده بمونه، حداقل تا فردا به هوش بیاد ، من برای مراسم تک نفره لازمش دارم فهمیدی؟! و اون مرد سری تکان داد و بیرون رفت... یعنی منظورش چی بود؟ مراسم؟ چه مراسمی هست که نیاز به دخترکی کودک و نیمه جان دارد؟! ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این که گناه نیست 53.mp3
4.69M
53 دنبالِ ریشه ی گره هایِ زندگیت 👈بیرون از وجود خودت، نَگـرد! اگه می بینی؛ کارهای خیرت، به روحت قدرت نمیدن؛ یعنی یه جای کار لنگه❗️ بی خیالش نشو؛ بگرد و پیداش کن https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حافظ شناسی نام استاد: رنجبر
hafez 36.mp3
6.95M
در کوی نیک‌نامی ما را گذر ندادند https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
hafez 37.mp3
3.89M
آن تلخ‌وش که صوفی ام‌الخبائثش خواند https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
در این شب دل انگیز از خدای مهربان براتون یک حس قشنگ یک شادی بی دلیل یک نفس عطر خدا یک بغل یاد دوست یک دنیا ارزوهای خوب و ارامش خواستارم شبتون بخیر و سرشار از آرامش❤️ https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا