مداحی_آنلاین_فاصله_ما_با_امام_زمان.mp3
4.71M
🟢_فاصله ما با امام زمان عجل الله
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
حجت الاسلام #حسینی_قمی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰صحنهای جالب در حج امسال / وقتی سه مرد برای یک زن سایه ایجاد میکنن تا اون بتونه راحتتر نمازش رو بخونه
همینکه مسلمانان احترامشون به زنها رو نشون بدن غرب رسوا میشه که چقدر پروپاگاندا علیه اسلام و حقوق زنان ایجاد کرده بود!
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
*🔳 از عاشورا تا ظهور(21)* *🔴سفر عشق، جگر شیر میخواهد..* ✍️مصیبت و بلا، رشته ی تعقلات به غیر خدا را
*🔳 از عاشورا تا ظهور(22)*
*🔴تکمیل کنندۀ سفر حسین (ع)…*
✍️امام حسین (ع) به جانب کوفه رهسپار شد تا شاید مانند پدر بزگوارشان، آنجا را مَقرّ حاکمیت اسلامی قرار دهد. وقتی جَوّ سیاسی کوفه عوض شد، همان دعوت کنندگان! راه را بر امام بستند!! و ایشان به ناچار در روز دوّم محرم، در کربلا منزل نمود.
اما هنگامی که خورشید تابناک مکه ظهور کند، کوفه را به عنوان مقرّ حکومت خود برخواهد گزید، آنجاست که رفت و آمد یاران عاشورایی اش کوفه را محور حکومت قرار خواهد داد و نور حکومت اسلامی همه جا را فرا خواهد گرفت…
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
*🔳 از عاشورا تا ظهور(23)*
*🔴«سفارش امام حسین برای حضرت مهدی»*
*🔴«تاکید حضرت مهدی به زیارت عاشورا»*
✍️ یکی از بزرگان قم می گوید در عالَم مکاشفه امام حسین به من فرمودند: «مهدی ما در عصرِ خویش مظلوم است. تا می توانید درباره او بگویید، قلم بزنید و بنویسید… بیش از آنچه نوشته و گفته شده، باید درباره اش نوشت و گفت.» صحیفه مهدیه ص 59
حضرت مهدی به سید رشتی می گوید: «شما چرا نافله نمی خوانید؟ نافله، نافله، نافله! شما چرا عاشورا نمی خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا! شما چرا جامعه نمی خوانید؟ جامعه، جامعه، جامعه!» [نجم الثاقب، ص۶۰]
آری! حسین تو را میخواند و تو حسین را…
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
*🔳 از عاشورا تا ظهور(23)* *🔴«سفارش امام حسین برای حضرت مهدی»* *🔴«تاکید حضرت مهدی به زیارت عاشورا»*
*🔳 از عاشورا تا ظهور(24)*
*🔴یاری امام، اصلی ترین درس مکتب*
✍️در زنگ جامعه کبیره نمی گوید «مرا آماده یاری اش کن» بلکه می گوید «من برای یاری تو آماده ام؛ روی کمک من حساب باز کنید؛ یاری ام برای شما مهیّا است» وَ نُصرَتی لَکُم مُعَدَّهٌ…
به همین علت در زنگ عهد، منتظران اینگونه همخوانی می کنند که: «خدایا، من صبح امروز و تا روزی که زنده باشم، عهد و پیمان و بیعت او را که به گردن دارم، تجدید می کنم و هرگز از آن بر نمی گردم»
اللهُمَّ إنّی اُجَدِدُ لَهُ فی صَبیحَهِ یَومی هذا وَ ما عِشتُ مِن أیّامی عَهداً وَ عَقدا وَ بَیعَهً لَه فی عُنُقی، لا أحولُ عَنها وَ لا أزولُ أبَدا.
و حالا زنگ امتحان رسیده، حسینی ها بسم الله..!
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
انسان شناسی،قسمت ۶۳
نام استاد: شجاعی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
انسان شناسی 63.mp3
12.33M
#انسان_شناسی ۶۳
#استاد_شجاعی
#دکتر_دینانی
🔺من چه کسی هستم؟
من چه کسی نیستم؟
جنسِ من از چیست؟
🔺جنس فرشتگان از چیست؟
جنس موجودات دیگر، از چیست؟
تفاوت من با بقیهی نظام خلقت در چیست؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌷 امشب به سما دُرِّ هما میریزد
🌷 چون برگ خزان گناه ماه میریزد
🌷 از یمن ولادت امام هادی
🌷 رحمت ز حریم کبریا میریزد
🌸میلاد امام هادی علیه السلام بر وجود نازنین امام عصر ارواحنا فداه و همه منتظران مبارک باد🌸
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 نماهنگ حاج ابوذر روحی به مناسبت عید #غدیر خم و مهمانی ده کیلومتری💐
تا آزادی قدس مونده یک یاعلی(علیه السلام)
💐 #عید_غدیر #من_غدیری_ام
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
😈تجسم شیطان:
با ما همراه باشید در داستانی واقعی از یک زندگی، واقعیتی که حلول شیطان را در انسان به تصویر می کشد و چهرهٔ ابلیسان آدم نمایی را به شما نشان می دهد که از قلهٔ انسانیت و مقام اشرف مخلوقات بودن به قهقرای حیوانیت نزول کرده اند و سر سجده بر آستان کسی نهاده اند که از سجده بر پدرشان،حضرت آدم ابوالبشر امتناع کرد.
📛 داستان زندگی عده ای که با اجنه گره خورده اند و گره در کار مؤمنین می اندازند.
❌ و اما نکته ای ظریف: اگر از لحاظ روحی ضعیف هستید و مشکل قلبی دارید خواندن این رمان برای شما توصیه نمیشود، چون صحنه هایی به تصویر کشیده میشود که در عین واقعی بودن ، بسیار ترسناک است.
✅ ان شاالله این رمان، روشنگری نماید و آگاهی لازم را به خواننده در مقابل اینگونه مسائل بدهد و باقیات الصالحاتی باشد برای ما و بانیان و طراحان این داستان...
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
AUD-20220704-WA0000.mp3
7.88M
#راضی_به_رضای_تو ۳
نمیشه گله مند نشد ،
نمیشه غُر نزد ،
نمیشه همیشه راضی بود ...
مگر اینکه،👇
اونقدر بهش اعتماد داشته باشی؛
که مطمئن باشی، که هیچ فِعلش، جز از دریچه ی ربوبیّت و مهربانی اش نبوده و نیست.
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
انسان برای بدست آوردن دارایی، "خود را میفروشد" تا آنچه دیگری دارد را صاحب شود. ولی هیچ وقت نمیفهمند که هرچه بیشتر به دست آورد، از خودش کم تر باقی میماند.
اموال بر روی کره زمین باقی خواهد ماند ,به قدری داشته باش که محتاج نباشی.
نباشد که آنقدر از خودت کم کنی تا در آرزوهای دنیوی نیست و نابود شوی !
گاه چنان عاقلان عقل مارا می دزدند که می پنداریم ،آمده ایم تا سیم و زر اندوزیم و سر تا پا لوکس باشیم .
اما دوست خوبم اینها ترفندی ست که ما را به کارگران شبانه روزی تبدیل کرده تا ساخته های به اصطلاح عاقلان (دزدان عقل و هوش ما) را خریداری کنیم و آنها افرادی شوند که از دنیا پرستی ما تغذیه کنند.
آگاه باشیم ،باید بدانیم چه میخواهیم،برای چه میخواهیم و به چه
قیمتی؟🍃
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن ،زندگی، آزادی قسمت هشتاد و پنجم: به محض اینکه زینب از خونه زد بیرون، رفتم طرف تنها ا
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هشتاد و ششم:
از جا بلند شدم، نه هیچخبری نبود انگار نه انگار زینبی وجود داشت.
وارد هال شدم و می خواستم به سمت آشپزخانه بروم که دوباره دردی شدی درونم شکمم پیچید، از بین راه برگشتم و به سمت توالت حرکت کردم.
خدای من! فکر می کردم تمام شد،اما انگار هنوز باقی ست.
جلوی روشویی ایستادم و آبی به صورتم زدم ،آاااخ دوباره...
ترجیح می دادم روی تخت مثل نوزادی در شکم مادر، درخودم فرو روم تا کمی دلدردم ساکت شود.
شیر آب باز بود که احساس کردم تقه ای به در خورد.
به روی خودم نیاوردم ، فکر کردم خیالاتی شدم که برای بار دوم محکم تر در را زدند و صدای زینب از پشت در بلند شد: اینجایی سحر؟؟ حالت خوبه؟
همانطور که دستم را روی شکمم گرفته بودم و در خود می پیچیدم ، دستگیره در را پایین دادم و در را باز کردم و بیرون آمدم.
زینب با دیدن حالت من، خودش را کنار کشید و گفت: چی شدی سحر؟ حالت خوبه؟
سرم را به دوطرف تکان دادم، درد دوباره پیچید و همانطور که لبم را به دندان می گرفتم گفتم: دارم میمیرم، یک کاری کن، از دیشب همه اش دلدرد و گاهی دلپیچه دارم، اما خبری نیست که نیست..
زینب دردش قابل تحمل نیست، چکار کنم؟
زینب که هنوز کیفش رو کولش بود و مشخص بود تازه آمده، دستم را گرفت و به سمت اتاق برد.
مرا روی تختی که قبلا خودم انتخاب کرده بودم نشاند، کیفش را روی تخت روبه رویی پرت کرد و همانطور که کمک میکرد دراز بکشم گفت: وای سحر من معذرت می خوام، نمیدونستم که حالت اینقدر بد هست، بچه ها هم که ازت پرسیدن ، گفتم حالش خوب هست، نمی دونستم اینقدر درد داری، باید یه دکتر تو رو ببینه..
پاهام را کشیدم تو شکمم و گفتم: حرفش هم نزن، اصلا توان یک قدم برداشتن هم ندارم، اگر مسکنی چیزی داری که بهترم کنه بهم بده..
زینب دستی روی سرم کشید و گفت: لازم نیست تو جایی بری ، زنگ میزنم دکتر بیاد همین جا معاینه ات کنه.
و با زدن این حرف به طرف کیفش رفت و گوشی اش را از کیف بیرون آورد و همانطور که شماره می گرفت از اتاق بیرون رفت.
نمی دونم چقدر گذشت فقط می دانم اونقدر درد داشتم که بعد زمان و مکان از دستم خارج شده بود و با برخورد دستی سرد روی پیشونیم چشمام را باز کردم..
دوتا چشم آبی رنگ بهم خیره شده بود ، طرف تا دید چشام را باز کردم به انگلیسی گفت: سلام، حالت چطوره؟!
یکدفعه متوجه شدم وای سرم لخت هست و اینم که یه مرد هست، ناخودآگاه، ملحفه رویم را کشیدم بالا و آهسته گفتم: زینب یه روسری برام بیار..
قلبم به شدت داشت میزد و پشتم داغ میشد و من نمی دانستم که این حالات به خاطر بیماری ام هست یا به خاطر نگاه نافذ این آقا که کسی غیر ازیک دکتر نمی تونست باشه..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🌿🌺🌿🌺🌿