eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
10.2هزار ویدیو
311 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان«ماه آفتاب سوخته» 🎬: نافع که کشته شد، انگار سپاه عمر سعد جانی تازه گرفت و همانجا که امام ایستاده بود را نشانه گرفتند و با هم حمله کردند تا شاید با کشتن امام، جنگ خاتمه یابد. مسلم بن عوسجه پیرمردی هشتاد ساله که چونان جوانان شمشیر میزد، متوجه هدف شوم دشمن شد و همانطور که رجز می خواند: «من شیر قبیلهٔ بنی اسد هستم » به قلب دشمن زد، همه او را میشناختند، زمانی ایشان در رکاب پیامبر صلی الله علیه واله مشق جنگ میکرد و انگار اینک و اینجا می خواست درس پس بدهد و به پیامبر که از ملکوت نظاره گر او بود بگوید: به خدا مسلم بن عوسجه به محمد ایمان آورد و تا آخرین نفس از دین محمد دفاع کرد. لشکر کوفه که هنرنمایی مسلم بن عوسجه را دید، دسته جمعی به او حمله کردند، گرد و غباری غلیظ همه جا را گرفته، معلوم نیست چه بر سر مسلم آمده، امام به همراه حبیب به قلب گرد و غبار میروند تا از مسلم حمایت کنند. رباب که می بیند تمام هستی اش به قلب دشمن زده، قلب در سینه اش فشرده میشود، هراسان از جای برمیخیزد و کمی جلوتر میرود و سرا پا چشم میشود تا قامت مولایش را ببیند. گرد و غبار می خوابد و همگان سر مسلم بن عوسجه را روی دامان امام میبینند... حبیب که زخم های تن مسلم را می بیند و میداند که عنقریب ملکوتی می شود، به او میگوید: ای دوست قدیمی آیا وصیتی داری که برایت انجام دهم؟! مسلم تمام نیروی خود را جمع میکند و با سر انگشت امام را نشان می دهد و میگوید: تمام وصیتم حسین است، نگذار مولایم غریب و بی یاور بماند.. اشک از چشمان حبیب سرازیر می شود و میگوید: به خدای کعبه قسم می خورم که جانم را فدای جان نازنینش کنم و مسلم آرام در آغوش حسین جان می دهد. عابس با دیدن صحنه کشته شدن مسلم و شنیدن وصیتش خون جوانمردی در رگهایش به جوش می آید، عابس همان کسی ست که پیغام مسلم را از کوفه برای مولایش آورده و به حسین گره خورده و اینک میل آن دارد که در این وادی دلبری کند، پس خدمت امام میرسد و میگوید: مولای من! در این ارض خاکی هیچ کس را به اندازه شما دوست ندارم، کاش چیزی عزیزتر از جانم داشتم و آن را فدایتان میکردم،پس اجازه دهید این جان ناقابل را فدایی وجود نازنینتان نمایم. امام با نگاه و لبخند مهربانش اذن میدان به او میدهد و برایش دعا می کند. عابس به قلب سپاه میزند و در یک لحظه عده ای را به درک واصل میکند، ربیع که از دیر زمانی همرزم او بوده و اینک در لشکر عمر سعد است و خوب جنگاوری عابس را میداند ،فریاد میزند: او عابس است، به نبرد با او نروید، به خدا قسم هر کس با عابس بجنگد، کشته خواهد شد. پس رنگ از رخ سپاهیان میپرد ، عابس هل من مبارز میطلبد و هیچ کس، یارای مبارزه با او نیست. عمر سعد که حقارت سپاهش را میبیند فریاد میزند: خاک بر سرتان، جرات رودر رویی و جنگیدن با او را ندارید، حداقل محاصره اش و او را سنگباران کنید. عابس با شنیدن این حرف عمر سعد، لباس رزم از تن بیرون می آورد و به کناری می اندازد و فریاد میزند: اکنون به جنگ من بیایید اما کسی جلو نمی آید و عابس به سوی سپاه کوفه حمله می کند و عده زیادی را به خاک سیاه می نشاند، به یک باره سپاه او را محاصره میکند و از راه دور باران سنگ و تیر باریدن میگیرد و عابس در حالیکه خون از بند بند وجودش میتراود به دیدار محبوب و معبود خود می شتابد.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجموعه نمایش صوتی " یک آیه یک قصه " "آموزش مفاهیم قرآن به کودکان با قصه تهیه شده در رادیو قرآن ✅ مخصوص https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
یک آیه یک قصه (36).mp3
3.45M
قسمت 6️⃣3️⃣ 📜سوره مبارکه اخلاص َ🔹قلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ / اللَّهُ الصَّمَد/ُ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ / وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ🔹 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا