فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📡📣غرب ومهدویت
👤🎥استادمحترم جناب حجت الاسلام دکترزهیردهقانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🔆🌹مقام والای حضرت معصومه سلام الله علیها
💐♥️💐ورود حضرت به شهرمقدس قم
👤📣استاد جناب حجت الاسلام عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 #شبهات_دانش_آموزی 26
💠 پاسخ به شبهه " ⁉️ چرا می گوئید باید از #ولی_فقیه ، اطاعت کامل کرد ؟ مگر ایشان معصوم است ؟ اگر اشتباه کند چه ؟ یعنی در این مدت بعد انقلاب ، اشتباهی از طرف ولایت فقیه نشده ؟ وقتی بزرگان و سابقه داران اسلام مثل طلحه و زبیر لغزش کردند ، چطور احتمال می دهید که #ولی_فقیه لغزش نداشته باشد ⁉️ "
🎤 #استاد_احسان_عبادی
👈 برای جلوگیری از منحرف شدن دانش آموزان و نوجوانان این کلیپ را نشردهید
🔰انقلابی باید قوی باشد
14020717 طوفان الاقصی.mp3
9.36M
سخنان بسیار مهم و طوفانی حاج آقا #عباسی_ولدی دربارۀ عملیات #طوفان_الاقصی
به نظرم گوش دادن به این فایل رو به فردا واگذار نکنید. همین امروز گوش کنید.
با انتشار این فایل در روشنگری مردم عزیزمون سهیم باشید.
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اول باید همه دنیا این تاریخچه را درباره فلسطین و شکلگیری غده سرطانی بدانند... هر مسلمان و غیر مسلمانی ...
و بعد آیات زیر را بخوانند:
.. ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾🌸✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ ..
وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ .. ﴿٤﴾
ما در تورات به بنی اسرائیل خبر دادیم که قطعاً دو بار در زمین فساد می کنید و [در برابر طاعت خدا] به سرکشی و طغیان [و نسبت به مردم به برتری جویی و ستمی] بزرگ دچار می شوید.
فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ..﴿٥﴾
پس هنگامی که [زمان ظهور] وعده [عذاب و انتقام ما به کیفر] نخستین فسادانگیزی و طغیان شما فرا رسد، بندگان سخت پیکار و نیرومند خود را بر ضد شما برانگیزیم، آنان [برای کشتن، اسیر کردن و ربودن ثروت و اموالتان] لابه لای خانه ها را [به طور کامل و با دقت] جستجو می کنند؛ و یقیناً این وعده ای انجام شدنی است.
ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ.. ﴿٦﴾
سپس پیروزی بر آنان را به شما باز می گردانیم و شما را به وسیله اموال و فرزندان تقویت می کنیم، و نفرات [رزمی] شما را بیشتر می گردانیم.
إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ...﴿٧﴾
اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید، و اگر بدی کنید به خود بدی کرده اید. پس هنگامی که [زمان ظهور] وعده دوم [برای عذاب و انتقام] فرا رسد، [پیکارگرانی بسیار سخت گیر بر ضد شما برمی انگیزیم] تا شما را [با دچار کردن به مصایب سنگین و گزند و آسیب فراوان] غصه دار و اندوهگین کنند و به مسجد [الاقصی] درآیند، آن گونه که بار اول درآمدند تا هر که و هر چه را دست یابند، به شدت در هم کوبند و نابود کنند. (۷)
انسان شناسی 121.mp3
11.3M
#انسان_شناسی ۱۲۱
#آیتالله_جوادی_آملی
#استاد_شجاعی
💥من هرچی تلاش میکنم نمیتونم حسادتم رو درمان کنم!
💥من هرچی تمرین میکنم، نمیتونم افکار منفی رو از خودم دور کنم!
من هرچی زور میزنم حریفِ تکبر و غرورِ درون خودم نمیشم!
- چقدر این جاده سخته ... میانبر نداره ؟
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حتما_ببینید 😁👌🏻
کوچه به کوچه
دونه به دونه
خونه به خونه
میایم محله هاتووون😂🇵🇸
#طوفان_الأقصى
❀
🔆🌹🔆تشرفات
💐🕋💐عنایات_امام_زمان_و_رسوایی_دشمن
(قسمت ۱)
علامه مجلسی(ره) میگوید:
هنگامی که بحرین در تصرف اروپائیان بود، مردی که ناصبی و از دشمنان سرسخت اهلبیت(ع) به شمار میرفت، به عنوان فرماندار دست نشانده بحرین به حکومت رسید، تا به امور و بازسازی های خرابی ناشی از جنگ بپردازد. وزیر مشاور او نیز مردی بود که در دشمنی اهلبیت(ع) از خود او سرسخت تر بود، و با هرموقعیتی که به دست میآورد، سعی در قلع و قمع و شکنجه و آزار دوستداران اهلبیت(ع) می نمود.
روزی همین وزیر ناصبی، نزد والی(فرماندار) بحرین رفته اناری را به اونشان میدهد که روی آن بطور برجسته نوشته بود:
«لااله الاالله، محمدرسول الله، ابوبکر،عمر،عثمان،و علی،خلفاء رسول الله»
وقتی والی نوشته های روی انار را دید ، بدون اینکه حتی احتمال این را بدهد که آن انار ساخته دست بشر باشد، بسیار تعجب کرد و گفت: این نشانه روشن و دلیلی قوی برای اثبات این مطلب است که مذهب شیعیان دروغ و باطل است. نظرت درباره ارائه آن به مردم بحرین چیست؟؟
وزیر گفت: عُمر امیر دراز باد، مردم بحرین بسیار متعصب هستند و هیچ دلیلی را قبول نمیکنند.با این حال بهتر است آنها را حاضر نموده و این انار را به نمایش بگذاریم. اگر آن را به عنوان دلیلی برای ردّ مذهب شیعه قبول کردند و بازگشتند، چه بهتر، خداوند نیز تورا پاداش نیکویی عطا خواهد نمود، واگر نپذیرفته و در گمراهی خود باقی ماندند، آنها را به قبول یکی از این سه راه مخیر کن;
یک یا حاضر شوند جزیه دهند که در آن صورت(مانند یهود و نصارا) خار و ذلیل خواهند بود.
دو، یا اینکه دلیلی برای ردّ این برهان آشکار بیاورند.
سه، یا در نهایت تن به مرگ داده انها را از دم تیغ بگذرانیم و زنان و فرزندان و اموالشان به عنوان اسیر و غنمیت تصاحب کنیم.
والی پیشنهاد وزیر را تایید کرد: و علما و بزرگان و نجبا و سادات بحرین را احضار نمود و آن انار را به انان نشان داد و گفت:
در صورتی که جوابی درست برای ان نداشته باشید یا کشته شده زنان و اولادتان به اسارت خواهد رفت و اموالتان مصادره خواهد شد، و یا مانند کفار باید در کمال خفت و خواری تن به پرداخت جزیه بدهید.
وقتی آنان انار را دیدند رنگشان پرید و زانوهایشان لرزید چون هیچکدامشان قادر به ارائه پاسخی روشن نبودند.
رهبرشیعیان بحرین که آن زمان در انجا حضور داشت گفت ; ای امیر! اگر سه روز به ما مهلت دهی ما سعی میکنیم پاسخی که تورا راضی کند،پیدا کنیم و اگر نتوانستیم، هرطور که در مورد ما میخواهی حکم کن.!
امیربه ناچار پذیرفت، و آنها مجلس اورا ترک کردند. در حالی که وحشت زده و سرگردان بودند به سرعت مجلسی ترتیب دادند و با یکدیگر به مشورت پرداختند
تا اینکه تصمیم گرفتند گروهی را برای یافتن پاسخ از میان خودشان انتخاب نمایند.
ابتدا ده نفر از بهترین و پرهیزگارترین علمای شیعه و سپس از میان آنها سه نفر که بهترین انان بودند انتخاب شدند. تا اینکه هریک به نوبت در یکی از این سه شبی که مهلت داشتند به صحرا رفته به راز و نیاز بپردازند و با استغاثه به محضر امام زمان(عج) و حجت خدا در روی زمین از او بخواهند که راه نجات از این ورطه هولناک را به شیعیان نشان بدهد.و از آنها دست گیری نماید.
دوشب گذشت، اما هیچکدام از انها که شب را در صحرا به دعا گریه و استغاثه به درگاه حق تعالی و امام زمان(عج) گذرانده بودند چیزی ندیدند. به همین خاطر نگرانی و التهاب و ترس شیعیان بیشتر شد.
نفر سوم که "محمد بن عیسی" نام داشت با سروپای برهنه روی به صحرا نهاد.
شبی بسیار تاریک و ظلمانی بود اما او با دلی آگاه و نورانی شروع به دعا و تضرع و توسل به درگاه حق تعالی نمود و نجات مومنین و برطرف شدن این بلای عظیم را درخواست کرد.
انتهای شب ، صدای مردی را شنید که میگفت:« ای محمدبن عیسی! با این حال آشفته در دل این شب تاریک و این صحرای برهوت چه میخواهی؟ و چرا به اینجا آمده ای؟ »
محمدبن عیسی گفت: ای مرد کاری به من نداشته باش من برای امر مهمی به اینجا امده ام. و ان را تنها به امام و مولای خویش خواهم گفت، که تنها او میتواند مرا نجات دهد و جز او کسی نمیتواند بفریاد من برسد.
آن مرد میگوید:«ای محمدبن عیسی! من صاحب الامر هستم حاجتت را بگو.»
او در پاسخ میگوید: اگر تو صاحب الامری خود همه را میدانی،و نیازی به شرح من نداری.
حضرت(ع) میفرماید:«آری میدانم. بخاطر وحشتی که از آن انار و آنچه که بر روی آن نوشته و تهدیدی که والی نموده است آمده ای.»
وقتی محمدبن عیسی این سخن را میشنود بطرف او برمیگردد و میگوید;
مولاجان آری. تو خود میدانی که چه بر سر ما امده است تو امام و پناه مایی، و میتوانی ما را رهایی بخشی!
حضرت میفرماید ای محمدبن عیسی آن وزیر که لعنت خدا بر او باد در خانه اش درخت اناری دارد که وقتی شکوفه میزد ، قالبی از گل به شکل انار ساخت و آن را دو نیم کرد...
و آن کلمات را که دیدی روی انار نقش برجسته بود، داخل هردو قسمت قالب حک نمود. آنگاه آن را به اناری که هنوز کوچک بود محکم بست.
وقتی انار بزرگ و رسیده شد همانطور که دیدی آن کلمات بر روی آن بطور برجسته نقش بسته بود.
فردا وقتی به نزد والی رفتید به او بگو جواب را یافته ام اما آن را در خانه وزیر بیان خواهم نمود.
وقتی به خانه وزیر رفتی سمت راست حیاط اتاقی را میبینی به والی بگو جواب در ان اتاق است، آنگاه وزیر دستپاچه شده و سعی خواهد نمود که از ورود شما به اتاق جلوگیری کند، اما تو اصرار کن و مواظب هم باش که او را رها ننمایی تا جلوتر از تو وارد اتاق شود.
وقتی وارد اتاق شدی طاقچه ای را میبینی که کیسه سفیدی روی آن نهاده شده است، آن را بردار و باز کن خواهی دید که قالبی که او به وسیله آن، این حیله را اجرا نموده است در ان است.
آن را مقابل والی بگذار. و آن انار را داخل آن قرار بده(اناری که وزیر ناصبی خودش درست کرده بود منظور آن است) خواهی دید که کاملا منطبق اند.
بدین ترتیب موضوع روشن خواهد شد.
ای محمدبن عیسی به والی بگو «که ما معجزه دیگری نیز داریم و آن اینکه ، این انار طبیعی نیست . داخل آن انباشته از دود و خاکستر است. اگر میخواهی صحت ادعای من ثابت شود، به وزیر امر کن که آن را بشکند وقتی وزیر انار را بشکند دود و خاکستر آن به هوا برخاسته و بر چهره و ریشش خواهد نشست.»
وقتی محمدبن عیسی این سخن را از حضرت شنید بسیار مسرور گشت و در مقابل امام زمان(عج) بخاک افتاده زمین ادب را بوسید و از محضر حضرت امام زمان(عج)مرخص شده و به سرعت به نزد یاران خود بازمیگردد، و مژده احسان مولا را به شیعیان بحرین ابلاغ مینماید.
صبح هنگام، همه به اتفاق نزد والی رفته و محمدبن عیسی مو به مو تمام آنچه را که امام فرموده بود اجرا کرد، و همه شاهد اثبات درستی دعوای او و عنایت و تفضل امام(ع) شدند. در این حال، والی رو به محمد بن عیسی نموده و گفت:
چه کسی تورا مطلع کرد؟
گفت:امام زمان(عج)
والی پرسید: امام زمان(عج) کیست؟
محمدبن عیسی گفت: دوازدهمین امام، حضرت مهدی.
آنگاه یک یک امامان را تا امام زمان نام برد.
والی که از دیدن این نشانه اشکار منقلب شده بود به محمدبن عیسی گفت:
دستت را بمن بده من میگویم;( اشهدان لااله الاالله و اشهد ان محمدعبده و رسوله و ان الخلیفه بعده بلافصل امیرالمومنین علی(ع))
آنگاه به امامت اهلبیت(ع)تا امام زمان اقرار و اعتراف نمود و به مذهب شیعه اثنی و عشری مشرف و به راه راست هدایت گشت.
سپس دستور داد تا وزیر را به قتل برسانند، و رسما از مردم بحرین عذرخواهی نمود و از آن هنگام با آنها به نیکی رفتار میکرد. راوی گوید; این قصه در بحرین مشهور است و قبر محمدبن عیسی زیارتگاه شیفتگان اهلبیت(ع) میباشد.
منابع بحارالانوارعلامه مجلسی
امالی شیخ صدوق
اصول کافی
🏴 منتظران ظهور 🏴
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_نود_دوم🎬: سه روز از آمدن شراره می گذشت، سه روزی که هیچ کس جرات نزدیک شد
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_نود_سوم 🎬:
چند ماه از عقد شراره با سعید می گذشت، عقدی که خیلی بی سرو صدا انجام شد بطوریکه هنوز خبر عقد به گوش روح الله و فاطمه نرسیده بود.
فتانه ابتدا بسیار خوشحال بود از این وصلت، چرا که در همان دیدار اول متوجه شده بود که شراره مثل خودش موکل دارد و او میتوانست با کمک شراره تیمی تشکیل دهد که بچه های محمود را به خاک سیاه بنشاند، فتانه کینه ای عجیب از روح الله به دل داشت، اما اینک که چند ماه از عقد سعید و شراره گذشته بود میفهمید که اشتباهی مهلک انجام داده، چرا که شراره موکلی بسیار پرقدرت داشت، موکلی که زورش به موکل فتانه می چربید و سعی در تطمیع سعید نسبت به شراره داشت و قصد داشت سعید نوکری چشم وگوش بسته برای شراره شود و این خواستهٔ فتانه نبود، محمود هم که زمان عقد سعید انگار در خواب بود و مخالفتی نکرده بود، حالا انگار از خواب بیدار شده بود و میدید چگونه سعید داماد جمشید گوش بری شده که سالها محمود از او و خانواده اش دوری می کرد و او را حرام خورترین فرد زمین می دانست.
شراره به پیشنهاد پدرش، روی مخ سعید رفته بود که از نمایشگاه اتومبیل سهمی هم به جمشید بدهند و سعید که انگار بین نیروهای شیطانی گرفتار شده بود نمی توانست تصمیم درستی بگیرد،از طرفی فتانه شمشیر را از رو بسته بود تا شراره را از اسبی که می تازید پایین کشد اما شراره کسی نبود که به این راحتی ها جا خالی بدهد، پس با کمک قوهٔ شیطانی که در اختیار داشت خواست گوشمالی به سعید دهد که به دنبالش فتانه سرجایش بنشیند، اما کارها طوری پیش رفت که به ضرر همه تمام شد.
فتانه مشغول کشیدن نهار بود که در هال باز شد و سعید با چهره ای برافروخته در حالیکه شراره هم به دنبالش روان بود،وارد خانه شد.
فتانه جواب سلام سعید را داد و تا چشمش به شراره افتاد گفت: ببینم تو کار از خودت نداری که وقت و بی وقت میری خودت را میچسپونی به این پسر و از کار و زندگی بازش می کنی؟! تو هنوز عقد کرده ای بزار عروسی بگیرین بعد بیا اینجا کنگر بخور و لنگر بنداز..
شراره پررو تر از او خودش را روی مبل انداخت و گفت: فتانه خانم کمتر حرف بزن، غذات را بکش که از گشنگی داریم تلف میشیم،بعدم سعید شوهرمه اگر نمی تونی ببینی که من باهاش هستم لطفا چشمات را ببند و باید به اطلاعتون برسونم که اگر ور دل پسرت هستم برای خرابکاری هایی که هست که انجام میده وگرنه من خودم از خودم یه کار هاای کلاس دارم.
فتانه که از حرفهای نیش دار شراره خون خودش را می خورد گفت: واه واه زمانه عوض شده حالا دیگه عروس به مادر شوهر فخر میفروشه و ..
سعید که از این کل کل همیشگی خسته شده بود با فریاد گفت: تو رو خداااا بس کنید، من از استرس دارم سکته می کنم شما اومدین معرکه گرفتین؟!
فتانه چشمهایش را ریز کرد و گفت: چی شده سعید؟! بازم جمشید اومده نمایشگاه ور دلت و حرف مفت زده؟!
سعید سرش را تکان داد و گفت: کاش اینجور بود..
فتانه که گیج شده بود سوالی سعید را نگاهی کرد که شراره قهقه ای ساختگی زد و گفت: نه خیر، کاش حرف پدر منو گوش میکرد که الان میباست رو هوا باشه نه زمین، آقا پسرت گل کاشته..انگار شریکش پول گرفته تا ماشین وارد کنه اما پول های بی زبون را برداشته و غیب شده و از جا بلند شد و به سمت اوپن رفت، تکه ای از کاهوی داخل ظرف سالاد را برداشت و همانطور به نیش می کشید سرش را کنار گوش فتانه اورد و گفت: سرمایه سعید و آقاتون محمووود پَررررر..
فتانه که باورش نمی شد، با دست روی گونه اش زد و به طرف سعید که بی حال روی مبل افتاده بود آمد و شانه های او را در دستش گرفت و گفت: سعید جان! بگو شراره جفنگ میگه..بگو دیگه
و سعید آه بلندی کشید و چشمانش را بست..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂