eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
10.1هزار ویدیو
307 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Hossein Pouyanfar - eshgh yani (320).mp3
1.42M
من غلام نوکراتم ‌ شب جمعه یادت نکنم پس چه کنم😭 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
هدیه سوره قدر در شب جمعه به امام زمان 🔵 آیت الله سید علی قاضی (ره): 🔴 شب جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانید و به امام زمان علیه السلام هدیه کنید.که این عمل در صفا و جلاء دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد. https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
برگرد.mp3
1.53M
  💥 برگرد! از حضرت پرسیدند: شما میگوئید در بهشت هیچ غصه ای وجود ندارد 💭 اگر ما در آنجا یاد گناهانمان در دنیا بیفتیم و حسرت بخوریم چه؟ ایشان پاسخ داد: ..... https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_دوم 🎬: فاطمه و زینب هر دو نماز مخصوصی را که می خواندند به پایان رساندن
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» 🎬: شراره مانتو قرمز رنگش را که بیشتر شبیه یک بلوز کوتاه بود به تن کرد، شال سفید و کوتاهش را روی موهای بلند مشکی و قرمز رنگش کشید، داخل آیینه روی میز آرایشی نگاهی به صورت رنگ‌آمیزی شده اش کرد و آرام با دستمال کوچکی زیر چشمش که کمی از ریملش ریخته بود را پاک کرد. لبهای پروتز کرده اش که اینک با رژی آلبالویی، رنگ گرفته بود را نگاهی کرد و بوسه ای برای خودش فرستاد و نگاهی به ساعت مچی اش که صفحه آن بزرگتر از مچ دستش بود انداخت و با دست پاچگی از اتاق بیرون رفت. وارد هال شد و همانطور به سمت در هال میرفت بدون آنکه نگاهی به آشپزخانه کند، گفت: خداحافظ مامی...من دارم میرم کاری نداری؟! منور که از وقتی جمشید مرده بود و متوجه شده بود که یک زن دائمی دیگر با چند تا بچه قد و نیم قد هم داشته، کلا مثل آدم های روانی شده بود، نفسش را محکم بیرون داد و گفت: کجا میری شراره؟! کی میای؟! شراره کفش های اسپورت سفید رنگش را از داخل کمد جاکفشی در اورد و همانطور که کفش ها را جلوی در می انداخت گفت: پیش یکی از دوستام، یا بهتر بگم یکی از اساتیدم، نمی دونم کی برمی گردم اما زنگ بهت میزنم، خبرش را میدم.. منور آهی کشید و خوب می فهمید منظور از اساتید،استاد دانشگاه نبود، بلکه همان افرادی بودند که توی سحر و ساحری دست راست شراره بودند و آرام زیر لب گفت: من که خیری از این سحر و جادو ندیدم، تنها خیرم زن های رنگ و وارنگ صیغه ای جمشید بود و حالا هم که اون زن دائمش ...اگر سحر اثر داشت و مهر من را به دل جمشید می انداخت، می بایست برای من خانه بخره نه اینکه من توی خونه اجاره ای باشم و برای اون زنیکه دهاتی خانه ویلایی آنچنانی بخره... شراره که اصلا حرفهای مادرش را نشنید، گوشی اش را بیرون آورد شماره ای را گرفت و‌گفت: سلام استاد من تا نیم ساعت دیگه میام خدمتتون، فقط معذرت می خواهم، باید تنهایی ببینمتون... و بعد با لبخندی خداحافظی کرد و سوار دویست و شش آلبالویی رنگش شد و همانطور که سوئیچ را می چرخاند انگار حضور کسی در کنارش را حس کرد و چیزی در گوشش می خواندند، گفت: می دونم که روح الله رفته پیش یه ملا مکتبی که می خواد با حرزهای مقدس و آیات قران طلسم های منو باطل کنه، البته که نمی تونه با این قدرت ضعیفی که داره با من مبارزه کنه، اما موکلی که من گرفتم از بوی سرکه انگور و اسپند و...متنفره و همین باعث شده که طلسم هام اثر کنه و اما دیر اثر کنه، باید راه چاره ای پیدا کنم، دارم میرم پیش یکی از اساتید که همه بهش میگن زرقاط بزرگ و البته بی نظیر هست...خیلی بی نظیره در این میدان و بعد گازی به ماشین دادو بلند گفت: من باید از این زرقاط هم پیشی بگیرم، من باید توی این حیطه استاد تمام اساتید جادوگری بشم که میشم و میدونم میشم... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت https://eitaa.com/montazeraan_zohorr 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼