eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
9.7هزار ویدیو
301 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهمـون سفـره‌ی خـودتـی بـازیبـاتـریـن‌هـا، پـذیـرای‌خـودت‌بـاش https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکرانه 37.mp3
6.73M
۳۷ از دست و زبان که برآید کزعهده شـ🙏ـکرش بدرآید. یه نکته مهم...یادت میمونه؟ 💢فقط یه چیز باعث میشه توی تنگنای نداشتن هات لِه نشی؟ 🌸دیدن وشکر نعمتهایی که داری https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گاهی اوقات از دل سخت‌ترین وقایع، زیباترین تقدیرات روییده میشه و چه بسا شری، اسباب اتفاقات خیری میشه که تصور هم نمیشه... در دل تاریکی‌هاست که نور حقیقت رو میشه دید...🌱 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"و در خرایج، از ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه مروی است که گفت: در سال سیصد سی وهفت به قصد تشرف به حج به بغداد رسیدم، آن سال بنا بود قرامطه حجرالاسود را به جایگاهش باز گردانند، وبیشترین کوشش من برای آن بود که به کسی که حجرالاسود را در جای خودش نصب می کند دست یابم، زیرا که در کتاب ها خوانده بودم که آن را جز حجت زمان کسی نمی تواند به جای خود نصب نماید - چنان که در زمان حجاج امام زین العابدین (علیه السلام) آن را در جای خود قرار داد - ولی به بیماری شدیدی دچار شدم که از آن بر خود ترسیدم، وبا آن حال نتوانستم به سفر خود ادامه دهم، ومی دانستم که ابن هشام به مکه سفر می کند، لذا نامه ای نوشتم ومهر کرده، به او سپردم. در آن نامه از مدت عمرم پرسیده بودم که آیا مرگ من در این بیماری است یا نه؟ وبه ابن هشام گفتم: سعی من بر این است که این نامه به دست کسی که حجرالاسود را به جای خودش نصب می کند برسد، من تو را برای این کار فرا خواندم."
"ابن هشام گوید: وقتی به مکه رسیدم وموقع جای گذاری حجرالاسود فرا رسید، به خدام حرم پولی دادم که در آن وقت معین بگذارند جایی باشم که ببینم نصب کننده آن کیست، وآن ها را با خود همراه کردم تا ازدحام جمعیت را از من دور سازند، دیدم هرکس خواست حجر را در جایش نصب کند نمی توانست وحجر الاسود نمی یافت ومی افتاد. پس جوانی گندمگون وخوش صورت آمد، آن را گرفت ودر جایش قرار داد، آن چنان بند شد که انگار اصلا از آن جا کنده نشده بود. فریادهای مردم به خاطر آن بلند شد وآن جوان رفت که از در خارج شود، من از جای خود برخاستم به دنبالش رفتم، مردم را از راست وچپ کنار می زدم که خیال کردند دیوانه ام. مردم برای او راه می گشودند ومن چشم از او نمی گرفتم تا از مردم جداً شد. من به سرعت می رفتم واو با تأنی وآرامش می رفت، وچون به جایی رسید که غیر از من کسی او را نمی دید، به سمت من برگشت وفرمود: آنچه با خود داری پیش آور. من نامه را تقدیم کردم، بدون این که به آن نگاهی کند فرمود: به او بگو که از این بیماری ترسی برتو نیست ومرگی که ناچار از آن است پس از سی سال می رسد. اشک در چشمم حلقه زد، ونتوانستم از جا حرکت کنم، مرا به حال خود گذاشت ورفت."