"امام قائم (علیه السلام) حجة بن الحسن (عجّل الله فرجه) نیز، هنگامی که در مکه ظهور می کند، یاری می طلبد، چنان که از امام پنجم حضرت باقر (علیه السلام) در حدیثی طولانی وصحیح چنین آمده:...در آن روز قائم (علیه السلام) در مکه است، پشت خود را به بیت الله الحرام تکیه زده وبه آن پناه برده، بانگ می زند: ای مردم! ما از خداوند یاری می جوییم، هرکه می خواهد ما را اجابت کند که ما خاندان پیغمبر شما هستیم، ونزدیک ترین مردم به خدا ومحمد (صلی الله علیه وآله وسلم). هرکس درباره آدم با من بیعت دارد (بیاید) که من نزدیک ترین افراد به آدم هستم وهرکه درباره نوح با من محاجه دارد، من نزدیک ترین کسان به نوح هستم، وهرکه درباره ابراهیم با من بیعت دارد، من نزدیک ترین افراد به ابراهیم هستم، وهر آن که درباره محمد (صلی الله علیه وآله وسلم)با من گفتگو دارد من نزدیک ترین افراد به محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) هستم، وهرکه درباره پیغمبران بحث دارد بیاید که من نزدیک ترین مردم به پیغمبران هستم، مگر نه خداوند در کتاب محکم خود می فرماید: ﴿ان الله اصطفی آدم ونوحا وآل ابراهیم وآل عمران علی العالمین ذریه بعضها من بعض والله سمیع علیم﴾ (سوره آل عمران: ۳۳)؛ البته خداوند آدم ونوح وخاندان ابراهیم وخاندان عمران را بر جهانیان بر گزید، فرزندانی هستند برخی از نسل برخی دیگر وخداوند شنوای داناست"
"پس من باقیمانده از آدم وذخیره از نوح وبرگزیده از ابراهیم وپاکیزه وخالص از محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشم. هر آن که درباره کتاب خدا با من محاجه کند من نزدیک ترین مردم به کتاب خدا هستم، وهرکه درباره سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) با من بیعت کند من به سنت رسول خدا از همه نزدیک ترم. کسانی که سخن امروز مرا شنیدند آنان را به خدای سوگند می دهم که به کسانی که غایب بوده اند برسانند، واز شما می خواهم که به حق خدا وبه حق رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وبه حق خودم بر شما - که حق قرابت به رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) می باشد - این که ما را کمک کنید وکسانی که به ما ظلم می کنند از ما منع نمایید، که ترسانیده شدیم وبه ما ظلم شده واز شهر وفرزندانمان رانده شدیم وبر ما سرکشی کردند واز حقمان کنارمان زدند واهل باطل بر ما افترا بستند، خدا را درباره ما، که ما را وامگذارید ویاری مان نمایید که خداوند شما را یاری کند(۵۵۴)."
"می گویم: اگر گوش دلت را بگشایی وسینه ات به نور پروردگارت فراخ گردد، ندای امام زمانت را در این زمان خواهی شنید که از اهل ایمان یاری می طلبد، آیا کسی هست که ندای آن حضرت را پاسخ گوید؟ وآیا کمک کننده ای هست؟ آیا یاری کننده ای هست؟ البته یاری کردن در هر زمان به اقتضای همان زمان است، یاری آن حضرت یاری خدا است، یاری رسول خدا است، یاری اولیای خدا است، یاری اسلام وایمان است، یاری غریب وکمک مظلوم ومضطر وعالم است، یاری ولی نعمت وپدر مهربان است و...عناوین دیگری که بر یاری کردن آن حضرت صادق است.
و بدان که از جمله اقدام یاری اعانت آن حضرت به مصرف رساندن مال در راه او، چاپ کردن کتاب هایی که مربوط به آن حضرت است وبه فرزندان وشیعیان ائمه (علیهم السلام) انفاق نمودن می باشد، ونیز کمک کردن یاران آن جناب، به مقداری که از مال وجاه وشفاعت (وساطت). حضرت خوش زبانی وامثال این ها از مصادیق یاری کردن آن حضرت است.
🌺۲- کرم آن حضرت (علیه السلام)💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷
📗📗قسمت 7⃣6⃣
شکرانه 45.mp3
4.33M
#شکرانه 45
👈اَهلِ غُصـه خوردنـــی؟
بذار ساده بهت بگم؛
اگه همیشه برای غُــصه، آماده ای،
❌مطمئن باش؛
غصـه هات باهات به برزخ منتقل میشن!
نه دنیای شادی داری، نه آخرت آرامی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
بانوان آسمانی
#داستان_اول🎬:
مرضیه حدیدچی دباغ:
آخر شما زنها رو چه به مبارزه ؟! برید خونه بچه داری تون رو بکنید ، تو که هشت تا بچه داری ، برو بچسب به شوهر و بچه هات ، در افتادن با شاه مملکت به شما چه ؟
سرباز اینها را زیر لب می گفت و دست و پاهای زن جوان ۳۴ ساله را به صندلی می بست ...
در همین حین صدای مأمور ساواک بلند شد : دوساعته داری چه میکنی؟ زودتر اون کلاه فلزی را روی روسرش بگذار و وصلش کن به برق...
سرباز نگاهی دیگر به چهرهٔ زجر کشیدهٔ زن انداخت ،چشمی گفت ،کلاه را بر سر زن گذاشت ،سیم برق را به کلاه وصل کرد و با اشاره بازجو به بیرون رفت.
مأمور ساواک همانطور که شلاق را برکف دستش میزد ، جلوتر آمد ،شلاق را بالا برد و محکم بر روی پاهای زن فرود آورد و با صدایی بلند فریاد زد: خانم مرضیه حدیدچی دباغ، فرزند علی پاشا حدیدچی و همسرِ محمدحسن دباغ که گویا درس از شوهرت میگیری ،شنیدم اونم از همین خرابکاراست، شنیده ام شوهرت شده مراد و تو هم مرید ایشان و پا ،جای پای او میگذاری، دوباره گذر شما به اینجا افتاد، خودت خوب منو میشناسی که چقدر بی رحمم اینبار مثل دفعه قبل نیست هااا، اون دفعه چون همه فکر کردند داری واقعا میمیری آزادت کردند ، اما مثل اینکه دوستانت به زندگیت خیلی علاقه داشتند ،بردند بستریت کردند و عملت کردند و جونت را خریدند، اما اینبار یا اعتراف می کنی یا میکشمت....
بگو از کی خط میگیری؟ ارتباطت با خمینی چطوریه؟ اعلامیه ها را از کجا میاری؟ نکنه از تو همون حوزه ای که درس خوندی به دستت میرسه هااا؟؟
زن خیره به نقطه ای کور روی دیوار سیاه زندان ،هیچ عکس العملی نشان نمیداد.
نه فحش های ساواکی و نه ضربات شلاقش ، هیچ کدام زبان او را باز نکرد.
باز جو که از مقاومت زن پیش رویش به ستوه آمده بود، مثل گرگی زخمی به طرف زن آمد و همزمان با خاموش کردن سیگارش پشت دست زن ، جریان الکتریسیته را وصل کرد و ولتاژ آن را کم و زیاد می کرد ، تمام بدن زن میلرزید.
چشمانش سیاهی میرفت و انگار پیش چشمش هشت فرزندش ،رژه می رفتند ،او باید تحمل میکرد بالاخره این سالها هم میگذرد ، نور امیدی در دلش بود که انگار نوید آینده ای زیبا را میداد.
دوباره و دوباره ولتاژ برق را کم و زیاد کرد، درد تا مغز استخوان زن می پیچید ، زن با خود میگفت : نکند این بلاها را هم به سر دخترم رضوانه آورده باشند؟! بغض گلویش را فرو داد و اینبار صدای از ته حلق زن بیرون آمد.
بازجو لبخند کریهی بر لب نشاند و گوشش را به دهان زن نزدیک کرد و صدایی ضعیف شنید که میگوید:یا زینب...
بازجو عصبانی شد ولتاژ برق را زیاد کرد و همزمان با شلاق به جان او افتاد و مرضیه بیهوش شدو همراه صندلی بر زمین افتاد.
باز امیدی به زندگی اش نبود ، پس ساواک تصمیم گرفتند او را آزاد کنند که اگر زنده ماند با تحت نظر گرفتن او به هستهٔ اصلی تشکیلاتشان دست پیدا کنند.
مرضیه از زندان مخوف ساواک برای دومین بار آزاد شد ، تعلل جایز نبود باید به خارج از کشور میرفت ، تا هم جانش در امان باشد و هم آموزش ببیند .
سال پنجاه و سه است و مرضیه به دور از خانواده درآن سوی مرزهای ایران، جایی واقع در مرز لبنان و سوریه آموزش های نظامی و چریکی میبیند، در گروهی عضو است که زیر نظر محمد منتظری ست و این زن یکی از اعجوبه های این گروه هست تا جایی که مأموریت های سخت به او میدهند و مرضیه هر زمان در یکی از کشورهای اروپایی ست گاهی در عربستان و گاهی انگلیس و فرانسه و گاهی هم در عراق به سر میبرد ،اما هرجا که هست همقدم با مبارزین آزادیخواه گام برمیدارد تا اینکه در سال پنجاه و هفت به او خبری میدهند...خبر میدهند که خبری در راه است...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
ادامه داستان اول:
به او میگویند که امام خمینی به پاریس تبعید شده و مژده می دهند که مسؤلیت اندرونی بیت امام بر عهده اوست، گرچه مسؤلیت خطیریست اما بسیار شیرین و دلنشین است او مرید است و قرار است در بَر مرادش باشد.
پس سراز پا نشناخته به پاریس میرود، خارج از کشور با نام های مختلف او را صدا میزنند خواهر دباغ، خواهر زینت احمدی نیلی ،خواهر طاهره.. و او اینک به نام خواهر طاهره دباغ خو گرفته است.
بهمن است و نفحات پیروزی به مشام میرسد ، خواهر طاهره دباغ همراه امامش که چون جان دوستش می دارد وارد ایران میشود.
انقلاب نوپاست و باید طرحی داد که تا نهال انقلاب به بار مینشیند از آفت ها در امان بماند ، پس طرح تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مطرح میشود و باز هم مرضیه دباغ قد علم میکند تا برای کشورش مادری کند و اینبار لباس سپاه برتن میکند و فرماندهی سپاه همدان را برعهده میگیرد.
روزها می گذرد و انقلاب جان میگیرد و به ثمر می نشیند و هربار مرضیه دباغ با عنوانی خدمت میکند گاهی در کسوت نماینده مردم ، گاهی مدرس دانشگاه و گاهی قائم مقام جمعیت زنان جمهوری اسلامی و گاهی مسؤل بسیج خواهران کل کشور است و گاهی هم سفیر جمهوری اسلامی می شود و پیام رسان امام به گورباچف می شود.
خلاصه اینکه مادربزرگ ایران که تپش قلبش برای تپیدن فرزندان این مرز و بوم بود در ۲۷ آبان ماه ۱۳۹۵ در سن هفتاد و چهارسالگی آسمانی می شود.
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
08_2 Az Heyvaniyat Ta Hayat (1402-06-27) Mashhade Moghaddas.mp3
20.88M
🔉#از_حیوانیت_تا_حیات
🔰فصل هشتم؛ از فرعون تا مأمون | جلسه هشتم / بخش دوم
* طغیان = زیر بارِ امر خدا نرفتن
* بررسی و تفسیر سوره مبارکه حاقّه
* قیامت؛ روز کوبیدن باطل به وسیله حق
* خاطر جمعی عمر سعد نسبت به خودش
* انواع شلاق عذاب بر اقوام عاد، ثمود و فرعون
* آبی که برای فرعون طغیان نمود؟
* کنار رفتن حجاب؛ عامل عذاب طغیانگر توسط آسمان و زمین
* بیان قرآن؛ ما هنگام طوفان نوح تک تک شما را حفظ کردیم
* رحمت بیانتها و ازلی خداوند نسبت به ما
* ماجرای حضرت یونس علیهالسلام و شکم نهنگ
⏰ مدت زمان : ۳۹:۱۲
📆 ١۴٠٢/٠۶ /٢۷
#طغیان
#رحمت
#سوره_حاقّه
#مشهد
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c