"دنباله ای از بحث: ظاهر فرموده خدای تعالی: ﴿کل شیء هالک الا وجهه﴾ (سوره قصص: ۸۸)؛ همه چیز هلاک شونده است جز وجه او. به ضمیمه اخباری که تصریح دارد: منظور از وجه الله محمد وآل محمد (علیه السلام) هستند (آن است که ایشان فنا ندارند). اخبار دیگری نیز دلالت می کند که هنگام دمیده شدن صور، همه انبیاء فانی می شوند حتی ارواح، مگر ارواح محمد وآل معصوم او - صلوات الله علیهم اجمعین - وبعضی از علمای ما همین را اختیار کرده وبدان قائل گشته اند.
و علامه مجلسی در بحار قول به فنای تمام مخلوقات را هنگام انقضای عالم به جماعتی از متکلمین نسبت داده است(۸۵۷).
و عده ای دیگر قائلند که همه ارواح زنده می مانند.
احوط آن است که علم این مطلب را به ائمه اطهار (علیهم السلام) واگذاریم، چون از مسائل اصولی است ودلیل قطعی هم بر هیچ کدام از دو قول نداریم.
و از جمله روایاتی که بر قول اول دلالت دارد، در احتجاج ضمن جواب های امام صادق (علیه السلام) به سوالات واشکالات زندیق چنین آمده است: زندیق پرسید: آیا روح پس از بیرون شدن از قالب وکالبد خود متلاشی می شود یا باقی می ماند؟ امام صادق (علیه السلام) فرمود: بلکه باقی است تا هنگامی که در صور دمیده شود، پس در آن وقت اشیاء باطل وفانی شوند که نه حس خواهد بود ونه محسوس. سپس دوباره اشیاء بازگردانده شوند هم چنان که مدبر آن ها آغازشان کرد، وآن بعد از چهار صد سال است که خلق در آن ایام بیارامند وآن ما بین دو دمیدن در صور می باشد(۸۵۸)."
"در نهج البلاغه در یکی از خطبه های امیر المؤمنین (علیه السلام) آمده: وخدای سبحان پس از فدای اشیاء به وحدت ویکتایی باز می گردد که هیچ چیز با او نباشد، هم چنان که که پیش از آفرینش مخلوقات چنان بود، وبعد از فنای آن ها خواهد بود بدون وقت ومکان وهنگام وزمان. در آن هنگام اجل ها ووقت ها معدوم باشند، وسال ها وساعت ها زایل گردیده اند، که هیچ نخواهد بود به جز ذات واحد قهار او...(۸۵۹).
امر دوم - در وجوب حفظ امانت ها: حفظ امانت از نظر عقل ونقل واجب است ونیز باید به اهلش ادا گردد. اما عقل: دلالت دارد که ترک امانت داری وسهل انگاری در ادای آن ظلم است وزشتی وظلم بر هیچ کس پوشیده نیست.
و اما در قرآن کریم خداوند می فرماید: ﴿إِنَّ اللهَ یأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها﴾ (سوره نساء: ۵۸)؛ خداوند شما را امر می کند که امانت ها را به اهل آن ها ادا نمایید. ﴿والذین هم لاماناتهم وعهدهم راعون﴾ (سوره مومنون: ۸)؛ وکسانی که به امانت ها وعهدهایشان وفا کننده اند. ونیز فرموده: ﴿لا تخونوا الله والرسول وتخونوا اماناتکم﴾ (سوره انفال: ۲۷)؛ به خدا ورسول خیانت نکنید، امانت هایتان را هم خیانت ننمایید.
و اما اخبار در این باره بسیار است که در مظان خود مذکور می باشد."
"۴ - تمام سعی در رساندن منافع به آنان - به آنچه خداوند واجب یا مستحب نموده است.
۵ - بیان حقانیت وامامت ایشان وبازگو کردن فضایل ومناقبت آنان، وآشکار کردن گمراهی مخالفینشان - البته برای کسی که اهلیت داشته باشد وگرنه در آن باید با او تقیه کرد این امور باید مکتوم بماند.
۶ - اظهار محبت قلبی به وسیله زبان ودست وغیر این ها...و اقسام دیگر نصرت ویاری ورعایت این امانت الهی.
امر چهارم - اینکه دعا برای تعجیل فرج از مصادیق رعایت امانت است: البته این امر واضح است ونیازی به بیان ندارد، زیرا که دعا برای حضرت قائم (علیه السلام) ودر خواست تعجیل فرج وظهور آن حضرت، تأسی جستن به حجت های برگزیده الهی ویاری کردن آن حضرت به زبان وتمسک به شیوه اولیای خدا است. وهمین مقدار اشاره به آن که گوش شنوا دارد کافی است.
🌅۲۷ - اشراق نور امام (علیه السلام) در دل دعا کننده............
🔰💫🔰💫🔰💫
🖋📚قسمت 7⃣0⃣1⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در آخرالزمان نگاهتان به یمن باشد …
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝چه نوری از بالا ظاهر شد...
🎙مولودی زیبای حاج #محمدرضا_طاهری بمناسبت ولادت امام محمدباقر علیه السلام
📎 #میلاد_امام_محمد_باقر
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
✨﷽✨
🌼آثار شگفت انگیز روزه و عبادت در ماه رجب
✍از ثوبان غلام پیامبر(ص) نقل شده که گفت: ما جمعی در خدمت پیامبر بجایی می رفتیم. عبورمان به گورستانی افتاد. حضرت اندکی در میان قبرها بایستاد و سپس به راه افتاد.من عرض کردم توقف شما در قبرستان به چه خاطر بود؟ حضرت سخت گریه کرد و ما نیز محزون و گریه کردیم،
سپس فرمود: ای ثوبان اینان در قبرهایشان معذّبند آنچنان که من ناله آنها را شنیدم و دلم به حالشان به رحم آمد و از خدا خواستم عذابشان را تخفیف دهد و خداوند اجابت فرمود. اگر اینها در ماه رجب روزه گرفته بودند، در قبرهایشان عذاب نمی شدند.
عرض کردم: یا رسول اللّه روزه و عبادت در ماه رجب از عذاب قبر ایمنی می دهد؟ فرمود: آری سوگند به آنکه مرا به حق فرستاد هر مرد و زن مسلمانی که یک روز از رجب را روزه بدارد و یک شب آن را به عبادت برخیزد و جز رضای خدا نظری نداشته باشد عبادت هزار سال در نامه عملش ثبت گردد که روزهایش را روزه و شبهایش را به عبادت گذرانده باشد و...
📚منبع:بحارالانوار، ج 49، ص 39
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
خانواده آسمانی 10.mp3
14.36M
#خانواده_آسمانی ۱٠
#استاد_شجاعی 🎤
#حجهالاسلام_فرحزاد
💢 فرمول خلقت انسان، فرمول پیچیده ای نیست،
تنها یک موضوع حقیقت وجود انسان را روشن می کند و آن، این است؛ ↓
✦ برای دریافتِ "پیامِ بینهایت" از سمتِ "الهی بینهایت"
نیاز به "مخلوقی با ظرفیتِ وجودی بینهایت" بود که میبایست پیامرسانی "بینهایت" آن را میرساند.
- آن پیامِ بینهایت چه بود؟
- پیام رسانندهی بی نهایت که بود؟
- و آن مخلوقِ بینهایت کیست؟
#من_و_خانواده_آسمانی
#متخصص_معصوم
#ریشه_حقیقی #عشق_حقیقی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
در کولهاش یک دفتر روزشمار دیدم
دفترچه را باز کردم
شهید با خودکار سبز، یاداشتی نوشته بود:
از خداوند میخواهم در این عملیات حضور پیدا بکنم
با دشمن تکفیری بجنگم
بعد زخمی بشوم
و بعد اسیر بشوم
و بعد با شکنجه شهید بشوم
تا عاشورای امام حسین را درک کنم
#شهید_نوید_صفری🕊🌹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌ثمره ایستادگی در برابر هاری اشرافیت ایرانمال، نماد رانت و اینک بی بند و باری
♦️توضیحات بانوان ناهی از منکر که در ماجرای وضعیت بیبندوباری #ایرانمال مجاهدانه ایستادگی کردند و تأثیراتی که حاصل این مطالبه شد.
♦️شب جمعه چند تن از بانوان مومنه و چادری در مجتمع #ایرانمال تهران، قبل از هرگونه اعتراضی به وضعیت بد ناهنجاریهای فرهنگی و هرگونه نهی از منکر، مورد حمله و ضرب و شتمِ عدهای زن و مرد لاابالی و هنجار شکن واقع شدند.
- این بانوان غیور به نشانه اعتراض در هوای سرد و بارانی مقابل این #محل_فساد بست نشینی کردند تا حداقل برخی مسئولان بیایند و ببیند در چنین محل بعضا فسادو بیبندوباری آنقدر آزادانه و رسمی شده که #امنیت_حجاب و مومنین زیر سوال است.
و اما این مقاومت ثمر داد که ببینیم و بشنویم...
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
رمان _ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_5 آخرین کلاس که تمام شد پالتوام را از روی تکیه گاه صندلی برداش
💎 رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#_قسمت_6
حرفش را در ذهنم تکرار کردم. منظورش چه بود آدمهارا از حقیقت زندگی دور می کند.
ای بابا این دختر چرا حرف زدنش هم بابقیه فرق دارد. خیلی دلم می خواست بیشتر با او هم کلام شوم.
هفته ی بعد روزی که تاریخ تحلیلی داشتیم. همان درسی که راحیل جزوه از سارا گرفته بود. راحیل باز غیبت داشت.
از سارا دلیلش راپرسیدم گفت:
–نمی دونم هفته ی پیش هم نیومده بود.
باخودم فکر کردم برای این که بیشتر نزدیکش شوم فردا جزوهام رابرایش می آورم تا از آن خط وخطوطهای منحنی برایم بکشد.
فردا زودترسر کلاس حاضرشدم و منتظر نشستم، بچه ها تک تک وارد کلاس می شدند.
پس چرا نیامد؟
بعد از کمی صبوری بالاخره امد. نمی دانم چرا همین که وارد شد، نتوانستم نگاهم را ازصورتش بردارم. به نظرم حجابش یک جور زیبایی خاصی داشت. سرش پایین بود، تا رسید به ردیف جلوی من، بلند شدم و با لبخندگفتم:
–سلام خانم رحمانی.
سرش را بلند نکرد جوابم را داد، حتی یک لبخندناقابل هم نزد.
وارفتم، یه روی خوش به ما نشان می دادی به کجای دنیابرمی خورد.
کم نیاوردم، جزوه ام را از کیفم درآوردم و مقابلش گرفتم و گفتم:
–خانم رحمانی این جزوه دیروزه، نیومده بودید، گفتم براتون بیارم.
باتردید نگاهم کردو گفت:
–چرا زحمت کشیدید از بچه ها می گرفتم،
لبخندی نشاندم روی لبهایم و گفتم:
–زحمتی نبود،خواستم جزوه من باشه دستتون که زیر مطالب مهم رو هم بی زحمت برام خط بکشید.
جزوه را گرفت و گفت:
–ممنون، فردا براتون میارم.
ــ اصلا عجله ایی نیست.
سرجایش نشست.
حداقل یک لبخند میزدی، دلم خوش باشد که خود شیرینی ام را تایید کردی.
تا حالا هیچ وقت برای کس دیگری جزوه نیاورده بودم.
سر جایم که نشستم دیدم سارا از آن سر کلاس به ما زل زده، جلو که آمد زیر لبی گفت:
–به به می بینم که جزوه ردو بدل می کنی، با خونسردی گفتم:
–اشکالی داره؟
–نه، فقط، نه به اون دفعه که شاکی شدی جزوه ات رو دادم...
نگذاشتم حرفش را تمام کند.
– اون بار نمی دونستم هم کلاسی خودمونه.
گردنش را بالاوپایین کردو گفت:
–اوووه بله، و رفت نشست.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💎رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#_قسمت_7
راحیل🧕🏻
آرام آرام جزوه را ورق می زدم و به صفحاتش نگاه می کردم.
چقد تمیزو مرتب نوشته بود. از یک پسر کمی بعید بود.
این یعنی بچه درس خوان است...
بارها سر کلاس حواسم را با کارهایش پرت می کرد. شخصیتش برایم جالب بود.
فقط از آن بُعد شخصییتش که با دخترا راحت شوخی می کرد بدم می آمد. اولش از این که با سارا و دیگران خیلی راحت بود حرص می خوردم.
ولی بعد دلم را تنبیهه کردم که دیگر حق ندارد نگاهش کند اینجوری حساسیتم هم نسبت به او کمتر میشد.
امان از این دل، امان ازدلی که بتواندسوارت شود، جوری با تبحرسواری می گیرد که اصلا متوجه نمیشوی درحال سواری دادن هستی.
خداروشکرخوب توانسته بودم ازگُرده ام پایین بکشمش وراحت زندگی می کردم. که این سارا خدا بگویم چه بلایی سرش بیاورد جزوه اش را به من داد. بدون این که بگویدمال چه کسی است.
ای خدای کلک من، این جوری آدم ها را توی تورت می اندازی؟ تا ببینی چه کارمی کنند.
درس را مرور کردم و مطالب مهم را علامت گذاشتم و بعد به دفتر خودم انتقال دادم.
جزوه را داخل کیفم گذاشتم تا فردا یادم باشدتحویلش دهم.
فکر کردم به او بگویم که کلا من روزهای دوشنبه نمی توانم بیایم و او سه شنبه ی هر هفته جزوهاش را برایم بیاورد، در عوض من هم مطالب مهم را برایش مشخص می کنم تا مختصرتر بخواند.
ولی بعدلبم راگازگرفتم وباخودم گفتم:
–این جوروقتهاچه فکرهایی به سرم میزند، وقتی من افکار او را قبول ندارم پس بهتراست که رفتارم کنترل شده باشد.
البته نمی توانم همهی دوشنبه ها را نروم. چون با استاد که صحبت کردم گفت حداقل چند جلسه رابایدحاضرباشم.
استاد خوبیست وقتی برایش توضیح دادم که باید از یک بچه مراقبت کنم قبول کرد.
وارد کلاس که شدم، آقا آرش دستش زیر چانه اش بود و زل زده بود به صندلی که من همیشه رویش می نشستم. کارهایش جدیدا عجیب شده بود. کمتر سرو صدا می کرد کلا ساکت تر شده بود و دیگر سر به سر بچه ها نمی گذاشت. بخصوص با دخترا دیگر مثل قبل گرم نمی گرفت. این را سارا برایم گفت. سارا از وقتی کنارم مینشیند، جز به جز خبرهای کلاس و دانشگاه را برایم میگوید.
حالا که حواسش نبود. درچهره اش دقیق شدم. جای برادری قیافه ی جذاب و زیبایی داشت. چشم و ابروی مشگی و پوستی سبزه، ولی نه سبزه ی تند، موهای مشگی و پر پشت، خیلی مرتب لباس می پوشید، نگاهم را ازصورتش گرفتم وجزوه را از کیفم درآوردم و با فاصله مقابلش گرفتم. نخیر مثل این که در هپروت غرق شده است.
ــ سلام آقای... فامیلی اش یادم نبود، همه اسم کوچکش را صدا می زدند. برای همین زود گفتم، آقا آرش.
سرش رابه طرفم چرخاند با دیدنم سریع از جایش بلند شدو با خوشحالی گفت:
–عه سلام، حال شما خوبه؟
ببخشیدمتوجه امدنتون نشدم.
نگاهم رابه جزوه دادم که او ادامه داد:
–حالا عجله ایی نبود، زل زدم به دستش که دراز شده بود برای گرفتن جزوه و گفتم:
–آخه یه درس بیشتر نبود.
وقتی از دستم نمی گرفت، می دانستم نگاهم می کند، جزوه راروی دستهی صندلی گذاشتم وتشکرکردم.
–جلسه بعدم براتون میارم.
او از کجا می دانست من جلسه بعد هم نمی آیم؟
–ممنون زحمت نکشید،چند جلسه در میون از سارا می گیرم، با تعجب گفت:
–پس یعنی کلا دوشنبه ها غیبت دارید؟
"یه دستی زدن هم بلداست. حالا این چه کارر به این کارها دارد.."
وقتی تردید من در جواب دادن را دید، گفت:
–البته قصد فضولی نداشتم فقط...
نگذاشتم حرفش را تمام کند.
–نه نمی تونم بیام، البته استاد گفتن حداقل باید چند جلسه رو حضور داشته باشم، تا ببینم چی می شه.
همانطور با تعجب نگاهم می کرد. دیگر توضیحی ندادم و رفتم نشستم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کش رفتن های استاد در کودکی
👤استاد قرائتی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c