فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ بسیار زیبای "سخت وخشن "
#خبر_آمد
#لبیک_یا_امام_خامنه_ای
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─┅
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 012.mp3
4.79M
✍️همین امروز
فرصت پیوستن به امام زنده ای است؛
که چون حسین
هرروز فریاد هل من ناصر سرمیدهد!
"یالیتناکنامعکم"رارهاکنید؛
امروز؛فرصت معیت است!
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
"سر دیگری نیز برای تأکید دعا کردن در آن حال برای آن حضرت (عجل الله فرجه الشریف) به خاطر می رسد، این که در روایات متعددی آمده که: هر مؤمنی را پس از هر نماز واجب دعای مستجاب شده ای است.
این روایات در کتاب وسائل الشیعه وکتب دیگری آمده است، پس شایسته است مؤمن کامل که مولایش را از جان وفرزندانش عزیزتر می داند آن دعای مستجاب را درباره او قرار دهد، وآن حضرت را بر خود مقدم دارد.
۲- بعد از نماز ظهر
از اوقاتی که دعا برای تعجیل فرج مولایمان صاحب الزمان (عجل الله فرجه الشریف) تأکید بیشتری دارد بعد از نماز ظهر است: دلیل وشاهد بر این معنی روایتی است که در بحار ومستدرک وجمال الصالحین از امام صادق (علیه السلام) آمده: هر کس بعد از نماز صبح وظهر بگوید: اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم نمی میرد تا این که قائم (علیه السلام) را دیدار کند.(۲۳) این حدیث در بخش سابق نیز گذشت."
"و نیز بر این معنی دلالت دارد آنچه در بخش صلاة بحار به نقل از فلاح السائل سید اجل علی بن طاووس (قدس سره) آمده، سید فرمود: از مهمات در تعقیب نماز ظهر اقتدا کردن به امام صادق (علیه السلام) است در دعا برای حضرت مهدی (علیه السلام) که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در روایات صحیح مژده به آمدنش داده واین که در آخرالزمان ظهور خواهد کرد. چنان که ابو محمد هارون الدنبلی، از ابو علی محمد بن الحسن بن محمد بن جمهور قمی، از پدرش محمد بن جمهور، از احمد بن الحسین سکری، از عباد بن محمد مداینی روایت کرده که گفت: بر حضرت ابو عبد الله امام صادق (علیه السلام) در مدینه وارد شدم، هنگامی که از نماز واجب ظهر فراغت یافت در حالی که دست هایش را به سمت آسمان بلند کرده بود می گفت"
"أی سامع کل صوت، أی جامع کل فوت، أی باری کل نفس بعد الموت، أی باعث، أی وارث، أی سید السادات، أی اله الالهه، أی جبار الجبابرة، أی مالک (ملک) الدنیا والاخرة، أی رب الارباب، أی ملک الموت، أی بطاش، أی ذا البطش الشدید، أی فعالاً لما یرید، أی محصی عدد الانفاس ونقل الاقدام، أی من السر عنده علانیة، أی مبدی، أی معید! اسألک بحقک علی خیرتک من خلقک، وبحقهم الذی أوجبت لهم علی نفسک أن تصلی علی محمد واهل بیته وأن تمن علی الساعة بفکاک رقبتی من النار وأنجز لولیک وابن نبیک الداعی الیک بابنک وأمینک فی خلقک وعینک فی عبادک وحجتک علی خلقک علیه صلواتک وبرکاتک وعده، اللهم ایّده بنصرک وانصر عبدک وقو اصحابه وصبرهم وافتح لهم من لدنک سلطاناً نصیراً وعجل فرجه وأمکنه من اعدائک واعداء رسولک یا ارحم الراحمین(۲۴)؛ ای شنونده هر صدا! ای جمع کننده هر از دست رفته! ای برآورنده هر جنبنده پس از مرگ! ای برانگیزنده! ای وارث! ای آقای آقایان! ای خدای خداوندگاران! ای درهم شکننده جباران! ای مالک (پادشاه) دنیا وآخرت! ای پروردگار پروردگاران! ای پادشاه پادشاهان! ای سخت کوبنده! ای به شدت مؤاخذه کننده! ای آن که هر چه بخواهند انجام دهد! ای شمارنده نفس های خلق وگام زدن ها! ای کسی که سر نزد او آشکار است! ای پدید آورنده موجودات! ای بازگرداننده آن ها! از تو می خواهم که بر محمد وخاندانش درود فرستی وهمین حالا بر من منت نهی وگردنم از آتش رها گردد، ووعده ولی خود وفرزند پیامبرت دعوت کننده به سویت وبه اجازه ات، وامین تو در خلایق وچشم تو در بندگانت وحجت تو بر خلقت که درود وبرکاتت بر او باد، وعده ای را که به او داده ای وفا کن، بار الها! به نصرتت تأییدش کن، وبنده ات را یاری فرما ویارانش را نیرو بخش وشکیبایشان گردان وبرای آنان از جانب خود حجتی قرار ده که همیشه یارشان باشد وفرجش را تعجیل کند، وبر دشمنانت ودشمنان پیامبرت توانایی بخش، ای بخشنده ترین بخشندگان!
راوی گفت: فدایت شوم! آیا چنین نیست که برای خودت دعا کردی؟ فرمود: برای نور آل محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) وسابق ایشان وانتقام گیرنده از دشمنانشان به امر خداوند، دعا کردم. عرضه داشتم: خداوند مرا فدایت سازد، هنگام خروجش کی خواهد بود؟ فرمود: هرگاه کسی که خلق وامر به دست اوست (خدا) بخواهد.
"پس آیا نشانه ای پیش از آن هست؟ فرمود: آری، نشانه های متعددی دارد. گفتم: مانند چه؟ فرمود: بیرون شدن پرچمی از مشرق وپرچمی از مغرب وفتنه ای که اهل زوراء(۲۵) را فرا می گیرد، وخروج مردی از فرزندان عمویم زید در یمن، وغارت شدن پرده کعبه. وخداوند آنچه بخواهد انجام می دهد.
علامه مجلسی در بحار گفته(۲۶)، ودر مصباح شیخ طوسی وبلد الامین وجنة الامان والاختیار آمده: از اموری که به تعقیب نماز ظهر اختصاص دارد: یا سامع کل صوت... تا آخر دعا می باشد، ودر همه این منابع بجای (أی) (یا) آمده است.
می گویم: هر چند که سند حدیث به حسب اصطلاح ضعیف است ولی به مقتضای قاعده تسامح (آسان گرفتن در دلایل اعمال مستحبی) که در اصول فقه به اثبات رسیده، انجام آن به جا است، به همین جهت است که مشایخ علمای ما - که نامشان برده شد- بر آن اعتماد کرده اند. به هر حال از این حدیث ودعای یاد شده چند مطلب استفاده می شود:
اول:استحباب دعا درباره حضرت حجت (علیه السلام) ودرخواست تعجیل فرج آن حضرت بعد از نماز ظهر."
"دوم:مستحب بودن بلند کردن دستها هنگام دعا کردن برای آن حضرت (علیه السلام).
سوم:استحباب شفاعت خواستن از امامان (علیهم السلام) ودرخواست خود را با سوگند دادن به حق ایشان پیش از دعا وتقاضای حاجت.
چهارم: استحباب مقدم داشتن حمد وثنای الهی پیش از عرض حاجت.
پنجم: استحباب مقدم داشتن درود وصلوات بر محمد وآل او (علیهم السلام) پیش از طلب حاجت.
ششم: پاک کردن دل از گناهان به وسیله استغفار ومانند آن، تا از لوث آلودگی ها پاکیزه شود وآماده اجابت گردد، که درخواست مغفرت وآزادی از آتش بر این امر دلالت دارد. واما امامان (علیهم السلام) در مواردی درخواست مغفرت می کرده اند با این که -به دلایل عقلی ونقلی وبه اجماع- معصوم بودنشان ثابت است. وجوهی در توجیه آن بیان کرده اند که این جا مجال ذکر آن ها نیست.
هفتم: این که منظور از ولی -هرگاه که به طور مطلق یاد شود- در سخنان ودعاهای امامان (علیهم السلام) وجود مقدس مولایمان صاحب الزمان (علیه السلام) است، ودر بخش پنجم نیز دلالت بر این معنی گذشت.
هشتم: استحباب دعا کردن درباره اصحاب ویاران آن حضرت (علیه السلام).
نهم: این که امام (علیه السلام) شاهد وناظر کارها وافعال بندگان است، وهمیشه آن ها را مشاهده می کند، دلیل بر این معنی جمله: وعینک فی عبادک می باشد، "
"دهم: این که از جمله القاب مولایمان حضرت حجت (علیه السلام): نور آل محمد (علیهم السلام) می باشد، در روایات نیز شواهدی بر این امر هست که محقق نوری برخی از آنها را در کتاب النجم الثاقب(۲۷) خود آورده است.
یازدهم: این که امام عصر(عجل الله فرجه الشریف) پس از امیر المؤمنین وامام حسن وامام حسین، از همه امامان (صلوات الله علیهم اجمعین) افضل است، بعضی از روایات نیز این مطلب را تأیید می کند.
دوازدهم: این که خداوند متعال زمان آن حضرت را تأخیر انداخته واو را برای انتقام گرفتن از دشمنان خود ودشمنان پیغمبرش ذخیره نموده، وروایات در این باره در حد تواتر است.
سیزدهم: این که زمان ظهور آن جناب از امور مخفی است که مصلحت الهی مقتضی پنهان بودن آن است، روایات در این مورد نیز به تواتر رسیده است.
چهاردهم: نشانه های یاد شده در این حدیث از علائم حتمیه نیست، زیرا که امام صادق (علیه السلام) در آخر سخن خود فرموده اند: وخدا آنچه بخواهد انجام می دهد.
🔆🤲🔆۳- بعد از نماز عصر🌷🔆🌷🔆🌷🌷🔆🌷🔆
💐قسمت 3⃣
📗📒📔جلد2⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما انجام بدین فکر نمیکنم دو سه دقیقه بیشتر وقت بگیره و بفرستین برای بقیه.
در صورت تمایل در انتشار ش سهیم باشیم
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
برخی از اخبار خوب و دستاوردهای اخیر انقلاب.pdf
19.77M
🎊 به مناسبت فرارسیدن یوم الله ۲۲ بهمن، فایل پی دی اف حاوی تصاویر گرافیکی زیبا دربارهی برخی از اخبار خوب و دستاوردهای اخیر انقلاب را تقدیم شما خوبان میکنیم. 🌸🌷🌺
✨ به کمک یکدیگر و با انتشار حداکثری این اخبار خوب، نور امّید را بین مردم عزیز کشورمان افزایش میدهیم.
🏷 #امید_آفرینی #دهه_فجر #دستاوردهای_انقلاب
🔴 نمــاز شــب اول مـاه شعبان برای آمرزش همه گناهان و معادل ۱۲ هزار سال عبادت
🔵 پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند:
🟡 هر کس در شب اول ماه شعبان دوازده ركعت نماز بخواند در هر ركعت «فاتحة الكتاب» یک بار و سورهى «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» را پانزده مرتبه بخواند، خداوند متعال ثواب دوازده هزار شهيد را به او عطا نموده و عبادت دوازده هزار سال را براى او مىنويسد و همانند روزى كه از مادر متولد شده، از گناهان بيرون مىآيد و نيز خداوند در برابر هر آيهاى از قرآن كه [در اين نماز]قرائت نموده، يك كاخ در بهشت به او عطا مىكند
📚 اقبال الاعمال ص ۶۶۹
🟣 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم.
#امام_زمان
#ماه_شعبان
#اعمال_منتظران
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر
🇮🇷 امشب همه باهم ساعت ۹ شب
به کوری چشم بدخواهان نظام و انقلاب
به کوری چشم دشمنان داخلی و خارجی همصدا ندای اللهاکبر سر خواهیم داد ..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#لبیک_یا_خامنهای
#ملت_امام_حسین_علیه_السلام
✾࿐༅🇮🇷༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب ساعت ۲۱
فریاد 💢الله اکبر💢🇮🇷🇮🇷🇮🇷
در هر پنجره و پشت بام و کوچه و محلهای طنین انداز خواهد.
🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌹 منتظران ظهور 🌹
#رمان ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_53 تقریبا دانشگاه تق و لق شده بود. خیلی کم بچه ها سر کلاس هاحا
#رمان
زسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_54
بعد از کلاس در محوطهی دانشگاه چند بار روبروی هم قرار گرفتیم، ولی توجهی به من نکرد. مشخص بود که از عمد این کار را می کند. همین که می بیند من می آیم یا من هستم. خودش را مشغول صحبت با دوستهایش نشان میدهد.
پس صبح هم سر کلاس متوجهی من شده بود.
حتما توقع داشته من هم مثل دخترهای کلاس بروم جلو وبرایش مراسم خوش آمد گویی راه بیندازم. حالا که نرفتهام دلخورشده است. شایدهم چون جواب پیامش را ندادهام و بی اعتنا بودم به غرورش برخورده و الان درحال تلافی است.
اصلا چه بهتر اینطوری من هم راحت تر می توانم فراموش کنم.
چرا باید از بی محلیاش ناراحت باشم من که خودم می خواستم، اینطوری اوهم ناخواسته به نفع من کار می کند. باید ممنونش هم باشم.
با این فکرها دوباره بغضم گرفت. رفتم سرویس تا آبی به صورتم بزنم و از این فکرهابیرون بیایم.
شیر آب را که باز کردم، با خودم گفتم:
"وضو بگیرم بهتراست، آرامش بیشتری پیدامی کنم."
بعد از این که وضو گرفتم نشستم سر کلاس، هنوز بچه ها نیامده بودند. تسبیحم رادرآوردم وزیر عبای عربیام برای آرامش خودم و آرش شروع به صلوات فرستادن کردم.
تصمیم گرفتم من هم همین روش بی محلی را ادامه بدهم. به نظرم خوب جواب میدهد.
بعد از چند دقیقه از صدای خودش و دوست هایش متوجه شدم امد. ولی اصلا سرم را بلند نکردم. تسبیحم را داخل کیفم انداختم و گوشیام را درآوردم و خودم را مشغول کردم تا استاد بیاید.
ولی مگراین فکرخیره دست بردار است، به انتهای کوچهی خیال که می رسد دوباره دور میزند و تکتک پنجره های خانه ی وَهم وگُمان را از نوبرای دیدنش وارسی می کند، تاشاید پشت یکی از آنها به انتظارنشسته باشد، بایدگوشش رامحکم بپیچانم.
کلاس های بعدیم با آرش نبود ولی دور محوطه یک بار از دور دیدمش، فوری تغییر مسیر دادم تا با هم رو در رو نشویم.
بعد از دانشگاه از سوگند پرسیدم:
–می تونی بیای بریم بیرون؟
ــ آخه من هنوز یه کلاسم مونده. تازه تو خونه ام کلی کار خیاطی رو دستمه، دم عید دیگه... بعد شانه ایی بالا انداخت و گفت:
–ولش کن، فقط تو بگو کجابریم؟
سرم راپایین انداختم و گفتم:
–یه جایی که سبک شم.
ــ بریم تجریش؟ امام زاده صالح. تازه تو حیاطش شهدای گمنامم داره.راست کار خودته. اونقدر باهاشون نوبتی حرف بزن و دردل کن که اونا سرسام بگیرن وبگن بابا این چی میخواد، بدین بهش بره مخ ماروخورد. وزنشم بیارید پایین سبک شه بره.
لبهایم کش آمد و گفتم:
–حالا اونقدرم سبک نشم که معلق شم رو هواها.
–خوبه که...اونجوری دیگه غصه ترافیک رو نداری یه باد میزنه میری خونه...یه باد میزنه میای دانشگاه...
هر دو خندیدیم.
–یدونهایی سوگند، فقط الان گرسنهام هستم.
ــ قیافهی بامزهایی گرفت و گفت:
– اونم حله...میریم همونجا آش و حلیماش محشره...خب مشکل بعدی...
لبخندتلخی زدم و گفتم:
– کاش همه چی اینقدر راحت حل میشد.
لپم را کشید و گفت:
–ای خواهر، راحت تر از این حرف هاست، ما بزرگش می کنیم و سخت می گیریم.
دستم را انداختم دورشانه اش.
– حرف هات آرامش بخشه ولی یه کم رویاییه. من می خوام به مشکلم فکر نکنم ولی نمیشه.
ــ چون خودت نمی خوای.
مثلا همین چند دقیقه که با هم حرف زدیم به مشکلت فکر کردی؟
ــ خب نمیشد که...داشتم به حرف های تو گوش می دادم.
ــ خب پس فکر کن ببین چیکار کنی که نشه، فکر کنی به چیزهایی که از پا درت میاره. اصلا بیا پیش خودم یه کم خیاطی کن، کمر درد و گردن درد اصلا نمیزاره به چیزی دیگه ایی فکر کنی. بعدآهی کشید.
–میدونی کلا ماها ناشکریم، انگار همش دنبال یه بهونه می گردیم بشینیم غصه بخوریم. وقتی تو اوج گرفتاریها و ناراحتیا به اونایی فکر کنیم که خیلی بدبختر از ما هستند. جز شکر دیگه حرفی نداریم بگیم.
بعد رو به من کرد.
–آخه دختر خوب عاشق شدنم مشکله؟ یادت رفته قضیهی عشق و عاشقی من رو، اون موقع خودت بهم گفتی پا رو دلم بزارم، ولی من نتونستم و الان تنهایی شد نصیبم. پس عبرت بگیر دیگه به جای بیتابی کردن.
اینقدر بدم میاد اینا که تا به مشکلی بر میخورن فوری میرن امام زاده و چند ساعت گریه میکنن. اصلا دلم واسه اون امام زاده می سوزه. بابا بیچاره افسردگی گرفت از دست شماها.
بعد صورتم را با دست هایش قاب کرد.
–بخند راحیل، برو به امام زاده بگو ممنونم گرفتارم کردی تا یادت بیوفتم. خودتم بهم صبرش رو بده. بگو خدایا من راضیم و شکر.
با دوتا دستم دستهایش را گرفتم و گفتم:
–پس بیا بریم باامام زاده، چندتا جوک بگیم دور هم بخندیم.
نمی دانم این دل لعنتی از چه جنسی ساخته شده این حرفها رانمی توانم حتی با مته ودریل درونش جای دهم. حرف حرف خودش است. ولی گاهی در اعماق ذهنم انگار صدای ضعیفی می شنوم که می گوید تو می توانی...
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_55
روبه روی ضریح نشسته بودم و به حرف های سوگند فکر می کردم.
با این که خیلی سختی کشیده بود ولی خیلی صبور و باروحیه است.
درکودکی پدرش راازدست می دهد و مادرش مجبور می شود ازدواج کند، چون پدرش مثل پدر من بیمه نبوده که حقوق داشته باشند.
به دلیل آزارهای ناپدریاش سوگند بعد از مدتی پیش مادربزگش برمیگردد.
مادر بزرگش خیاط ماهری بوده و سوگند به خاطر استعداد ذاتی که داشته خیلی زودخیاطی رایاد می گیرد و می تواند برای مشتریها لباس بدوزد. وقتی دانشگاه قبول میشود مادرش هم به خاطر رفتارهای بد شوهرش طلاق می گیرد وحالا سه تایی زندگی می کنند. چند ماه بعدسوگندعاشق پسری که نباید میشود.
پسری که افکارو اعتقاداتش به سوگند نمی خورد. با این که سوگند می دانست این ازدواج اشتباه است ولی نتوانست پا روی دلش بگذارد و عقد می کنند.
ولی هنوز یک سال از عقدشان نگذشته بود که جدا می شوند.
افکارم به صدای سوگند پاسخ می دهد و فوری خبردار میایستد.
ــ حداقل یه جوک خنده دار بگو...اینجور که تو زل زدی به ضریح، انگار امدی دنبال طلبت...چه خبره؟
آهی کشیدم و گفتم:
–داشتم به تو فکر می کردم.
چشمهایش را گرد کرد و گفت:
–راحیل، جون مادرت زیر آب من رو نزنی پیش آقاها.
حالا من یه چیزی گفتم.
ــ نه نترس. راستی اون پسر دیگه سراغت نیومد؟
نفسش را محکم بیرون داد و گفت:
–نه بابا، چند وقت پیشم دیدمش با یه دختر دیگه.
می دونی راحیل، چیزی که من تو این عمر کوتاهم متوجه شدم تو هر کاری بخصوص ازدواج باید خدا رو درنظر بگیری وگرنه خودت آسیب می بینی.
بیشتر وقتها عامل بدبختیمون خودمون هستیم ولی هی می شینیم می گیم خدایا چرا.
سرم را به علامت تایید حرف هایش تکان دادم و زیر لب گفتم: عمل کردن بهشون خیلی سخته.
همانطور که بلند میشد گفت:
–اگه سخت نبود که الان اوضاع ما این نبود.
با دوتا قرآن برگشت و یکیش را طرفم گرفت وگفت:
– دوپین کن بعد بریم.
قرآن را گرفتم و بوسیدم و شروع کردم به خواندن.
گوشیام زنگ خورد، مامان بود نگران شده بود. یادم رفته بود خبر بدهم. سوگند از حرف های من متوجه شد که مادر پشت خط است، با اشاره گفت، اجازه بگیرم برای رفتن به خانه ی سوگند.
ــ راستی مامان بعداز امام زاده شاید برم خونه ی سوگند.
ــ آخه اونجوری خیلی دیر وقت میشه.
ــ زنگ میزنم سعیده بیاد دنبالم شما نگران نباشید.
ــ باشه، فقط بهش سفارش کن سرعت نره.
بیچاره مادرم از تصادف قبلی هنوز هم از رانندگی سعیده می ترسید.
تلفنم که تمام شد سوگند گفت:
– بزار منم زنگ بزنم به مامانم بگم امشب مهمون داریم.
ــ سوگند من زیاد نمیمونما.
ــ اجزای صورتش را جمع کرد و گفت:
–چی چی رو نمی مونی مگه مهمونیه، میای چندتا مشتری راه میندازی میری. دارم واسه خودم وردست می برم. فکر کردی چه خبره.
خانشان خیلی قدیمی بود. یک حیاط نقلی و باصفا که پر از گل و گلدون بود. داخل خانه هم دوتا اتاق داشت که با یک در به هم راه داشتند. از پنجره اتاق جلویی تمام سر سبزی حیاط دیده میشد.
یک در شیشه ایی رابط بین حیاط و راهروی کوچک خانه بود. داخل راه رو هم پر بود از گلدان های زیبا که بی اختیار لبخند به لب می آورد.
سوگند که نگاه مشتاق من رادید گفت:
–توام اهلشی؟
ــ اهل چی؟
اشاره کرد به گلدان ها و گفت:
– اینارو میگم بابا، فکر کردی چیو میگم.
چشم هایم را باز و بسته ایی کردم و گفتم:
–چه جورم...
اهلش بودم، اهل زیبایی، اهل طراوت وسبزی، اهل همه ی گلهایی که باعشق زیباییشان رابه رُخت می کشند و روحت را جوردیگری نوازش می کنند. مگر می شوداهل این نوازشها نشد.
مادرو مادر بزرگ سوگند را قبلا چندین بار در خانهی شوهر مادرش دیده بودم. فوق العاده مهمان نواز و خوش رو بودند.
بعد از سلام و احوالپرسی، داخل اتاقی که رو به حیاط بود، شدیم. چرخ خیاطی هم داخل همان اتاق کنار پنجره بود. سوگند شروع کرد به خیاطی کردن و من هم در خرده کاریها کمکش کردم.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c